۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

نامه حسین رونقی از زندان اوین به نسرین ستوده؛ چگونه از ظلم و ستمی که بر تو می رود دل خون نباشیم؟


کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده است
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانه ما خالی ست
نسرین بانوی عزیز!
در راه دشوار آزادی، انسان های آزاده، لاجرم درد‌ها و رنج‌های بسیاری را متحمل می‌شوند؛ دردهایی از جنس نابجای ظلم و ستم؛ اما این درد‌ها و رنج‌ها که ما در کنار هم، برای هدفی مشترک، برای ایران عزیزمان متحمل می‌شویم، بیهوده و بی‌ثمر نیستند.
بانوی ایثار!
چند روزی است که دست به اعتصاب غذا زده‌ای و می‌دانم برای چه؛ برای دستیابی به حقوق ابتدایی و انسانی‌ات – که نمادی از حقوق همه ماست – و از تو اکنون دریغ شده؛ چنان که از ما هم دریغ شده؛ برای همین نمی‌دانم آیا باید مانند دیگران بگویم که اعتصابت را پایان ده یا نه؟ اگر بگویم آری، تایید سکوت در قبال ناروایی‌ها را چه کنم؟ اگر بگویم نه، پس چرا با تو همراهی نمی‌کنم؟ چرا به غریب وارگی و مظلومیتت می‌نالم؟ چرا تو را، خودم و دیگران را می‌بینم و دم در نمی‌کشم؟
بانوی استوار سرزمینم!
روزی در همین زندان به من گفتی که ایمان دارم کارمان بیهوده نیست؛ راه‌مان درست است و بی‌انجام نیست؛ و تمامی رنج‌های ما ثمر خواهد داشت؛ گفتی در این زمانه تراکم ارتباطات که هیچ رازی سرپوشیده نمی‌ماند، پیروزی با ماست؛ و برایم از آنگ سان سوچی و دیگر مبارزان راه آزادی مثال آوردی، همه آنان که دیر زمانی رنج کشیدند و ایستادگی کردند اما ایمانشان را در کوران ناکامی‌ها از کف ندادند.
نسرین عزیز!
ما نیز در کنار تو ایستاده‌ایم و به هدفمان ایمان داریم؛ مگر جز این است که همه ما درد‌ها و شادی های مشترکی داریم؛ پس چگونه از ظلم و ستمی که بر تو می‌رود دل خون نباشیم؟ آری همه خسته دل و رنجوریم، اما واقعیت دیگری نیز هست؛ این واقعیت که به زندان افتادن، اگر برای دفاع از حقوق دیگران، برای حفاظت ازشان و منزلت مردم، و برای صیانت از آزادی، منافع ملی و پیشرفت سرزمینمان باشد، هر چند ظلم است و رنج، افتخار نیز هست؛ از این روست که ما به وجود تو و هم بندیانی چون تو، مفتخریم.
امروز، من نیز تصمیم گرفته‌ام برای دستیابی به حقوق خود و مخالفت با ظلم و ستم حاکم و اتفاقات ناگواری که زیر سایه قانون شکنی و قانون گریزی، تبدیل به رویه و عادت شده است، اعتراض کنم. آنچه مسلم است دیگر حربه فریب، تزویر، دروغ و سرکوب کند شده و شناخت و آگاهی مردم، سلاح تهدید، تطمیع و تزویر را از کار انداخته است. سرانجام و ناگریز، بنیادهای ستم فرو می‌ریزد، ظلم به پایان می‌رسد و آزادی طلوع می‌کند.

۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

چرا از جمهوری اسلامی بدم می آید؟


من تمرین می کنم که از کسی یا چیزی متنفر نباشم چون اصولا دلم نمیخواد تنفر تو وجودم باشه، ولی حالا چی شده که به زبون اومدم؟ آدم دیگه نمیتونه تحمل کنه وواقعا از کنترلش خارج میشه ولی با این حال من هم دلایل خودم رو دارم.
من از جمهوری اسلامی متنفرم چون دروغ میگه، چون راست راست تو چشمهات زل می زنه و دروغ می گه. چون نه فقط انسان ها رو، بلکه انسانیت رو به زنجیر کشیده. چون ریا میکنه، چون به ارزش های آدمی ارزش قائل نمیشه، چون کرامت انسانی رو زیر پا لگدمال می کنه، چون عمر جوونای کشورو تباه کرده و می کنه، چون به اقتصاد اهمیت نمیده و هر روز افراد گرسنه بیشتر و بیشتر میشه و  دل آدمی از دیدن فقر و بیکاری به درد میاد، چون فقر یک اپیدمی شده، چون ذهن من رو در طول روز به خودش مشغول میکنه چرا ذهنم مشغول میشه؟ چون همه این بدبختی هارو می بینم و به چاره می اندیشم. چون خلاقیت رو از من گرفته، چون با جو خفقانی که به وجود آورده استعدادهای من و بقیه رو سوزونده و می سوزونه. چون سانسور میکنه، چون سغی میکنه جلوی فرهنگ رو بگیره و چون بی فرهنگی رواج میده. چون بی ارزش رو ارزش بخشیده و باارزش رو بی ارزش کرده چون آزادی رو به زنجیر کشیده، چون باعث شده من متنفر باشم، چون به جای صلح و دوستی تخم جنگ و دشمنی پراکنده می کنه،  چون به هیچی اهمیت نمیده مگر خودش. چون با اعتقاد یه عده ای بازی میکنه و اعتقاد بقیه رو هم تمسخر و سرکوب میکنه، چون فکر میکنه عقل کله و مردم گوسفندانی هستند که به چوپانی دروغگو نیازمندند. چون خودش رو صاحب و مالک مال، جان و ناموسم میدونه، چون هر روز با بحران های جدیدی که به وجود میاره منو نگران میکنه و زندگیمو تباه میکنه. جون منو نسبت به آینده نگران میکنه، چون سعی میکنه امید رو در من بکشه، و چون دروغ میگه و دروغ میگه و دروغ میگه و خودشم میدونه که دروغ میگه و میخواد من باور کنم که راست میگه. و چون ... ، من موندم چه خرابکاریه دیگه ای مونده که هنوز نکرده.
حالا من چی کار کنم؟! هر کاری که بتونم می کنم.

۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

متعجبم از افرادی که با بدترین توهین ها مخالف توهین اند

وقتی شاهین نجفی برای نقی خوند فکر نمی کردم انقدر مهم باشه فقط گوش کردم و خندیدم. خندیدم به بدبختیایی که به طنز بیان شده بود. بعد دیدم عده ای جبهه گرفتن که خوب این هم عادی بود، ولی بعد  از حکم ارتداد توسط این روحانیون فسیلT قضیه یکم فرق کرد، داستان پر رنک شد، جوری که انتظارش نمی رفت تا اینجای کار هم قابل هضم بود نه از اون جهت که حکم کشتن یک انسان عادی باشه بلکه از حماقت این دستگاه حاکم چیزی بیشتر از این هم انتظار نمی رفت. تا اینجای کار هم به روال عادت به چنین رفتارهای زننده ای در ایران زیاد عجیب به نظر نمی رسید. تا اینکه کم کم دیدم انواع فحش و ناسزا از طرف برخی افراد به شاهین نجفی نشانه رفت طوری که وقتی بیشتر وارد این قضیه شدم و حساس شدم واقعاً خجالت کشیدم. خجالت کشیدم از فرهنگ مردمانم، خجالت کشیدم از این همه هجمه، خجالت کشیدم از این همه تعصب و حماقت و بازی خوردن از حکومت. آدم خجالت میکشه وقتی میبینه چطور از کشتن یک نفر زنده و حاضر با حرص و لذت سخن میگن اونم به جرم اینکه طرف احتمالا به یک نفری که در 1400 سال پیش زندگی می کرده اهانت کرده. این برای من سوال شد که آیا من دارم اطراف کسانی زندگی می کنم و نفس می کشم که تا این حد از نظر فرهنگی فقیر هستند؟ تازه به عمق خشونت و تعصب در پی جامعه پی بردم، البته قبلاً هم می دونستم ولی تا این اندازه فکرشو نمی کردم.
از این جا بود که تصمیم گرفتم نسبت به این قضیه بی تفاوت نگذرم. ببینم که ریشه کجاست. حالا که فکرشو میکنم خوب شد که این آهنگ خونده شد تا یک سری تابوها شکسته بشه، باید فرهنگ سازی بشه چون این قضیه فحاشی و خشونت فقط بخاطر مسائل دینی نیست بلکه من تو بحث های سیاسی هم دیدم که در انتها به فحاشی می انجامه ولی فکر نمی کردم قضیه انقدر جدی باشه. مهم نیست به کی داره فحاشی میشه، به نقی یا شاهین یا کورورش یا اسلام  یا حتی خامنه ای، مهم نفس تخریب و خشونت روانی در جامعه اس که متاسفانه تبلیغ هم میشه. میخوام از اون کسانی که نا آگاهانه بازی میخورن و واقعاً الفاظ رکیکی به کار میبرن بپرسم که اگه اهانت بده خوب بده دیگه خودت چرا این کارو میکنی و حاضری طرفت رو به خاطر اینکار بکشی؟ یجوری از کشتن حرف زده میشه انگار میخوان آب بخورن. بابا به خدا به اون کسی که قبولش دارین، مرگ یک انسان مرگ بشریته نکنید این کارو. خواهش می کنم کمی با آرامش به موضوع فکر کنید و نذارید که با احساساتی کردنتون موج سواری کنند.

امیدوارم روزی رو در ایران ببینم که مردم از زندگی و شادی و دوستی حرف بزنن نه از مرگ و خشونت و ترور

در انتها از گذاشتن این تصویر پوزش میخوام ولی وقتی واقعا توی این صفحه فیسبوک برید و نظرات رو بخونید خجالت میکشید و یه حس خیلی بدی بهتون دست میده یه جورای مثل حس تاسف میمونه

۱۳۹۱ فروردین ۲۵, جمعه

خیلی خوشحالم. کوهیار گودرزی آزاد شد، به امید آزادی ایران

بعد از مدت ها که فقط خبرای بدبختی میشنیدیم بالاخره یه خبر واقعا خوشحال کننده شنیدیم و چه خبری میتونه خوشحال کننده تر از خبر آزادی باشه، به امید شنیدن از این دست خبر ها و به امید آزادی ایران. خیلی دلم به آزادیه ایران روشنه 

۱۳۹۰ بهمن ۲۱, جمعه

عبور از فیلتر با استفاده از نرم افزار your freedom

با اینکه خیلی از دوستان خودشان استاد بلامنازع عبور از فیلتر هستند ولی باز خواستم برای کسانی که اطلاعات کمتری دارند دوباره این نرم افزار و روش نصب و تنظیم آن را برای آن عده  در اینجا توضیح بدهم.
نرم افزار your freedom  که  ساخت آلمان می باشد، برای کاربران ایرانی رایگان بوده و عبور از فیلتر توسط این نرم افزار بسیار امن و تایید شده است. همین الان که من دارم این پست رو میذارم با your freedom  وصل هستم. این نرم افزار سرعت نسبتا خوبی داره ( 512 Kb/s) و در زمان هایی که مخصوصا پورت https رو می بندن و نمیشه داخل جیمیل و میل یاهو شد (مثل الان) با این نرم افزار راحت میشه اینکارو کرد. از قابلیتهای دیگه این نرم افزار که بسیار امنش میکنه اینه که قابلیت تعویض ip داره و کاربر میتونه با ip  های مختلف وصل بشه. خلاصه، زیاد توضیح اضافه نمیدم و لینک دانلود اون به همراه لینک یک فایل pdf که راهنمای فارسی تنظیم و راه اندازی این نرم افزار هست رو در این پایین میذارم:


لینک دانلود نرم افزار your freedom - آخرین آپدیت (2_01-20120112)
 راهنمای فارسی نصب و راه اندازی your freedom

۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

روز 7 مهر رو جایگزین روز عشاق در ایران کنیم تا هر ساله یادآور سبزی و طراوت نهالی باشد که امسال کاشته شد

نهال سحابی، از دوستان بهنام گنجی و کوهیار گودرزی که در تاریخ 9 مردادماه ماه ، بازداشت شدند، شب گذشته دست به خودکشی زد و درگذشت. نهال سحابی از دوستان نزدیک بهنام گنجی بوده است که پس از خودکشی وی دچار مشکلات شدید روحی و روانی شده بود وی شب گذشته به مانند بهنام گنجی، دست به خودکشی زده و درگذشت.
 

آخرین نوشته نهال که در وبلاگش گذاشته شده بود و نیز آخرین نت موسیقی ای که به اشتراک گذاشته بود در زیر آمده است:

لحظه های محتضر - دیر از گوش های غلیظم چکیدی.کمای من به مرگ گرمی رفته است

به رابعه
به نشاط
به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به...
به این یه ذره من ِ از بهنام مانده
به پنجشنبه هایمان...

پله ها ... نت های ریزشان .پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند تا مرگ.
دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند ، وقتی حلقه دست سازت را به نشان دائمی یک درد در ترقوه ام می کنی. گردنی تا دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی....گرم تر
پای چپ را از توی آینه ها قد بکشان تا این کج هایی که راست نمیشوند از کمر.
پا ها را که بکوبیم پنجشنبه ها، بم ترمی شوند.
گوشهایم .گوشه هایم
پیش بینی محتضرانه های تو را نمیکرد. نهال، چه تکثیر بی رحمانه ای شد به دعوتی غریب الواقعه
اجرا های آخر.برای آن که زودتر.نابهنگام تر.ترک کرد...
تو را!
تو
آخر تر نمی شود.
پس...
پنجشنبه ست !
پنجشنبه ها را...
بیا بهنام
بیا برقصیمشان
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin