۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

روز 7 مهر رو جایگزین روز عشاق در ایران کنیم تا هر ساله یادآور سبزی و طراوت نهالی باشد که امسال کاشته شد

نهال سحابی، از دوستان بهنام گنجی و کوهیار گودرزی که در تاریخ 9 مردادماه ماه ، بازداشت شدند، شب گذشته دست به خودکشی زد و درگذشت. نهال سحابی از دوستان نزدیک بهنام گنجی بوده است که پس از خودکشی وی دچار مشکلات شدید روحی و روانی شده بود وی شب گذشته به مانند بهنام گنجی، دست به خودکشی زده و درگذشت.
 

آخرین نوشته نهال که در وبلاگش گذاشته شده بود و نیز آخرین نت موسیقی ای که به اشتراک گذاشته بود در زیر آمده است:

لحظه های محتضر - دیر از گوش های غلیظم چکیدی.کمای من به مرگ گرمی رفته است

به رابعه
به نشاط
به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به...
به این یه ذره من ِ از بهنام مانده
به پنجشنبه هایمان...

پله ها ... نت های ریزشان .پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند تا مرگ.
دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند ، وقتی حلقه دست سازت را به نشان دائمی یک درد در ترقوه ام می کنی. گردنی تا دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی....گرم تر
پای چپ را از توی آینه ها قد بکشان تا این کج هایی که راست نمیشوند از کمر.
پا ها را که بکوبیم پنجشنبه ها، بم ترمی شوند.
گوشهایم .گوشه هایم
پیش بینی محتضرانه های تو را نمیکرد. نهال، چه تکثیر بی رحمانه ای شد به دعوتی غریب الواقعه
اجرا های آخر.برای آن که زودتر.نابهنگام تر.ترک کرد...
تو را!
تو
آخر تر نمی شود.
پس...
پنجشنبه ست !
پنجشنبه ها را...
بیا بهنام
بیا برقصیمشان

۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

درباره شاپور بختیار و طرد شدن وی از طرف جبهه ملی


در این نوشتار قصدم این بوده است که نظر جبه ملی نسبت به تصمیمات شاپور بختیار و نیز عکس العمل وی را بدون هیچ کم و کاستی بیاورم، شما خود قضاوت کنید چه کسی قصد تخریب دارد و چه کسی به روشنگری می پردازد
روایت کریم سنجابی از نخست وزیری شاپور بختیار
سعید سنجابی
فرزند کریم سنجابی
به روز شده 11:53 گرينويچ - چهارشنبه 10 اوت 2011 - 19 مرداد 1390


 با خواندن مقالات گوناگونی که در چند سال اخیر در مورد نخست وزیری شاپور بختیار و واکنش کریم سنجابی، مرحوم پدرم، به آن منتشر شده، متوجه شدم که بسیاری ازاین وقایع ضمن خاطرات سیاسی دکتر سنجابی مطرح شده است، و پاره‌ای از نقطه نظرهای ابراز شده و بی لطفی ها نسبت به وی، به گونه‌ای شگفت آور در متن این خاطرات پیش‌بینی شده و پاسخ یافته، و پاره‌ای "داده های" نا درست تصحیح شده اند.
لذا، با پرهیز از ورود به جدال لفظی، یا خطاب به این و آن، مفید و بسنده دیدم که برای تکمیل منظره تاریخی و آسان سازی داوری مرور کنندگان آن، مطالب مربوط به آن وقایع را عینا از کتاب ایشان "امیدها و ناامیدی ها"، چاپ مرکز نشر کتاب لندن ۱۳۸۶، نقل کنم.
متن این کتاب، از سلسه مصاحبه هایی بر گرفته شده است که درمهرماه ۱۳۶۲ در آمریکا با دکتر سنجابی توسط آقای ضیا صدقی از بنیاد تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد انجام شده اند و نوارهای آن در این موسسه نگهداری می شود. ارزش تاریخی این مطالب در این است که موضوع نخست وزیری دکتر بختیار را در بستر تاریخی خود و از دیدگاه تشکل و گروهی ارائه می کند که ایشان موقعیت خود را برای دریافت پیشنهاد مسئولیت، مدیون عضویت در آن سازمان سیاسی بود.
دکتر سنجابی پس از بازگشت از پاریس و صدور اعلامیه معروف سه ماده‌ای که به دنبال دیدار با آیت الله خمینی انتشار یافته بود، در مقابل دوربین تلویزیون های بین‌المللی در منزل خود در تهران در آغاز یک مصاحبه مطبوعاتی، همراه داریوش فروهر دستگیر شد.
پس از آزادی از این گرفتاری و شرکت در راهپیمایی های میلیونی عاشورا و تاسوعا، سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، او را به دیدار پادشاه می برد. در اینجا رشته کلام را به ایشان بسپاریم:
"بنده متوجه بودم که او انتظاردارد که راجع به اقدامات ما در پاریس و اعلامیه ای که صادر شده توضیحی به ایشان بدهم. من به طور اجمال مذاکراتی که در پاریس با آقای خمینی راجع به حکومت اسلامی و مجاهدات علما و مراجع تقلید برای برقراری مشروطیت شده بود گزارش دادم و راجع به اعلامیه پاریس گفتم که در این اعلامیه بیان شده که نظام حکومت ایران امروزه برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت از بین رفته و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است و این مطلب تازه‌ای نیست که ما بیان کرده باشیم. از اول که در این مبارزات وارد شده ایم همیشه گفته‌ایم که شاه وقتی موضعش قانونی است که بر طبق قانون اساسی سلطنت بکند نه حکومت. و در ماده دوم هم برای اینکه هر ابهامی را رد کرده باشیم، تصریح کرده‌ایم تا وضع بدین کیفیت باشد ما از شرکت در هر نوع حکومتی معذور خواهیم بود و بالاخره در ماده سوم اظهار شده که حکومت ایران و اساس حکومت باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی بوسیله یک رفراندم و با مراجعه به آراء عمومی که مرجع نهایی است معین و معلوم بشود و در این ماده ما یک نحو حکومت خاصی را تعیین نکرده‌ایم و به نظر بنده خود این نکته حائز اهمیت فوق‌العاده است زیراکه حکمیت و مرجعیت این کار به ملت واگذار شده است." (ص ۳۰۷)
شاپور بختیار، داریوش فروهر و کریم سنجابی
به دنبال این مطلب، دکتر سنجابی با یادآوری نطق چند روز قبل شاه به وی "که صدای انقلاب شمارا شنیدم"، به او می گوید در "یک وضع انقلابی باید چاره انقلابی کرد." در اینجاست که شاه به وی پیشنهاد در دست گرفتن حکومت را می‌کند و:
"در این موقع که بنده در مقابل این مطلب و این تکلیف قرار گرفته بودم که مسئولیت حکومت را در دست بگیرم، متوجه بودم که کار اداره ایران با وضع انقلاب، انقلاب عظیمی که درمملکت جریان دارد و با گروه های مختلفی که در حال مبارزه هستند و هر روز تظاهرات عظیم و اعتصابات عظیم صورت می گیرد و با نیرویی که روحانیت مخصوصا شخص آیت الله خمینی پیداکرده که هر روز در همه خیابان ها شعار به نام ایشان می دهند و شب ها به نام ایشان الله اکبر می کشند، بی‌آنکه با این نیرو یک راه ارتباط و همکاری و سازش پیداکنیم، غیرممکن و نامقدور است. علاوه بر این با سوابقی که ازشاه داشتیم، با وجود حضور او هیچ اقدامی راممکن نمی دانستم. این بود که من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در این باره باید بفرمایید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی... ازمملکت خارج بشوید و در غیاب اعلیحضرت شورای عالی دولتی تشکیل بشود... من در این باره به تفصیل صحبت کردم و گفتم درغیاب اعلیحضرت شورایی با موافقت و همراهی و جلب نظر مقامات روحانی و از رجال ملی و مورد قبول عامه باید تشکیل بشود و بعد از آن دست به اقدام‌های اساسی بزنیم که اصول و خلاصه آن در نامه ای که چندی پیش خدمتتان فرستاده شده مندرج است. شاه در آن موقع به هرجهت که بود یا حالت مزاجی اش به او اجازه می داد یا از خارج تقویت کافی می شد و یا اصلا دعوتی که ازمن کرده بود صوری بود که بگویند ایشان حاضر برای قبول مسئولیت نشده است، به من گفت نه، پیشنهادهای شما هیچ یک قابل قبول نیست. من از مملکت خارج نمی توانم بشوم و نخواهم شد. اگر من ازایران بروم ارتش آرام نخواهد گرفت و تنها من می توانم ارتش را آرام نگاه دارم و به هیج وجه ترک کشور از طرف من جایز نیست. و دیگر هم من به شورا احتیاج ندارم. من خودم هرکاری لازم باشد اقدام می کنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند یا منفردا و یا در هیئتی برای مسایل مملکتی مشورت می کنم. بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده ازقبول مسئولیت معذور خواهم بود. این مذاکرات نیم ساعت یا شاید کمترطول کشید و بعد از آن، بنده سکوت کردم. دوباره شاه گفت خوب مطلب دیگری ندارید؟ به ایشان گفتم عرض بنده همین بود که گفتم و مجددا عرض می کنم که اساس سلطنت و مملکت در خطر است."(ص ۳۰۹)
و روز بعد ضمن اعلامیه ای صریح و کوتاه خبر این ملاقات و ما حصل آن یعنی رد پیشنهاد شاه برای تشکیل حکومت، با ارجاع به بند ۲ اعلامیه پاریس به آگاهی عمومی می رسد.
چندی بعد، دکتر بختیار به دکتر سنجابی اطلاع می دهد که در مورد امر مهمی خواهان مشورت و صحبت با دوستان است. جلسه‌ای در منزل مهندس حق شناس با سایر دوستان عضو حزب ایران تشکیل می شود.
در این جلسه:"بختیار در حضور آن آقایان به من گفت دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت کرده بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم. از اینکه قبلا با شاه ارتباط داشته و شاه در خاطراتش می‌نویسد که بختیار قبلا بوسیله آموزگار با من ارتباط داشت، مطلقا چیزی نگفت. علاوه برآن من خود خبر داشتم که بختیار با سناتور خواجه نوری و آموزگار هم مرتبط بود، ولی از این ارتباطاتی که در خارج داشته کلمه‌ای به میان نیاورد. فقط گفت آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟ دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. اوگفت من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض می کنم همان هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کرده‌ام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تایید کردند که پس مشکل ما ازطرف شاه رفع شده است. باید مشکل ازطرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظرمن، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلا داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان راهم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما بوسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصا با من صحبت کند. ایشان هم قبول کردند." (ص ۳۱۰)
بلافاصله بعد از این جلسه، دکتر سنجابی با داریوش فروهر تماس گرفته و به اتفاق خدمت آقای صالح، از پیشکسوتان جبهه ملی که در موارد مهم و حساس همواره مورد شور و رایزنی قرار می گرفت، می روند.
حاصل آن رایزنی این است که:"مصلحت دیدیم که یکی از روحانیان سرشناس هم همراه ما به پاریس بیاید، آقای صالح به آیت الله سید رضا زنجانی تلفنی مذاکره کرد و او هم قبول کرد. حالاما انتظار داریم که شاید شب شاه را مجددا ملاقات کنیم و فردا باآیت الله زنجانی به پاریس برویم." (ص ۳۱۱)
هدف این بوده است که به استعانت شخصیت روحانی و سابقه مبارزاتی آیت الله زنجانی، جلب رضایت آیت الله خمینی برای تشکیل دولت مجری انتقال آسان گردد؛ غافل از اینکه دکتر بختیار تمام ماوقع و توافق صورت گرفته با شاه را با دوستان خود در میان نگذاشته است. این اطلاع از طریق خبرنگاران خارجی است که به آنها می رسد:
"بعدازظهربود که بنده به منزل برگشتم... خبرنگارروزنامه لوموند یا خبرنگار خبرگزاری فرانسه به من تلفن کرد و پرسید این موضوع نخست وزیری آقای دکتر بختیار چیست؟ گفتم موضوع نخست وزیری ایشان در بین نیست. مذاکره ای با جبهه ملی شده و فعلا هم تصمیمی به طور قطع گرفته نشده است. اگر خبری باشد، بعدا به شما خبر می دهم. دو ساعت بعد، همان شخص دوباره به من تلفن کرد و گفت، آقا چه می فرمایید؟ خبر نخست وزیری بختیار منتشر شده و همه خبرگزاری ها نقل کرده اند. بنده فورا تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخست وزیری شما می دهد. گفت خوب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکرده ایم، چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود." (ص۳۱۱)
متأسفانه آقای دکتر بختیار نه تنها با تک روی خود از جمعی که به آن تعلق داشت فاصله می گیرد، بلکه با تعجیل در نیل به اهداف شخصی، با زیرپا گذاشتن نظر همرزمان سابق که بنا بر خیرخواهی نسبت به سرنوشت کشور خواستار ایجاد جامع ترین ائتلاف و تفاهم برای خروج کشور از بحران بوده اند، امکان کامیابی خود در این راه را به شکل چشمگیری کاهش می دهد:
گفت، فردا صبح من باز به منزل حق شناس می آیم و با رفقا صحبت می کنم. فردا صبح مجددا در منزل آقای جهانگیر حق شناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقا به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کرده‌ام و اشکالی در این کار نمی بینم. مخصوصا حق شناس فوق‌العاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو می کنی نابود کردن تمام زحمات ماست. نابود کردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه مبارزات ما. زیرک زاده در مقابل او بلند شد و سر پا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت اول خودت را رسوا می کنی و بعد همه ما را. بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز می گویید منافات دارد عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را به هم کوبید وگفت من تصمیم خودم راگرفته ام و کاری است که می کنم و شما هرچه دلتان می خواهد بکنید. این بی کم و زیاد جریان واقع امر بود."(صص ۳۱۰ ـ۳۱۱ )
این حرکت خودسرانه دکتر بختیار به اخراج او از جبهه ملی و رد همکاری با دولت وی از طرف افراد سرشناس جبهه ملی منتهی شد:
درست یک روز بعد در ظرف بیست وچهار ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسه فوق العاده دادند و همه در آن شرکت داشتند، دکتر آذر بود، امیرعلایی بود، حق شناس بود، فروهربود، حسیبی بود، زیرک زاده بود، دکتراحمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به اتفاق آراء ، شاید منهای یک رأی حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را بوسیله اعلامیه اعلام کردیم. از آن پس جریان تشکیل حکومت بختیار پیش آمد. اومدعی شده بود هفت هشت یا ده نفر از اعضای شورای جبهه ملی در کابینه اش وارد خواهند شد و نیز اظهار می کرده بود که مهندس بازرگان و دوستان او با او همکاری خواهند کرد. ولی حتی یک نفر ازافراد سرشناس ملیون حاضر به همکاری با او نشد. از آن تاریخ به بعد او هیچ گونه ملاقاتی با رفقای جبهه ملی اش و با ما نداشت تا حکومتش با آن زبونی و رسوایی ساقط شد." (ص ۳۱۲)
ناتوانی بختیار در کسب حمایت عمومی باعث شد که او از حمایت قدرت های خارجی طرفی نبندد:"در همان ایام بود که از طرف یک نفر از اعضای سفارت آمریکا تقاضای ملاقات با من شد... اگر اشتباه نکنم او همان کسی است که این کتاب در درون انقلاب ایران را نوشته است یعنی آقای استامپل... هدف از ملاقات و صحبتی که با من داشت این بود که ما از دکتر بختیار پشتیبانی و حمایت کنیم. من به او گفتم که بختیار در این کار موفق نخواهد شد و قبول چنین مسئولیتی یک امر بسیار خطایی بوده است. اگر شما این فکر را کرده‌اید اشتباه بوده، اگر سازمان امنیت منشاء آن بوده و به شاه معرفی کرده خطا کرده است و اگر یک دولت دوست و متحد شما منشاء این فکر بوده و آن را تلقین کرده، باز اشتباه بوده است. حکومت بختیار در آرام کردن اوضاع و جلوگیری از انقلاب موفق نخواهد شد، بلکه وضع را وخیم تر و بدتر خواهد کرد.» (ص۳۱۳)
اگر هدف دکتر بختیار جلوگیری از چنگ انداختن روحانیون به دستگاه دولتی و برقراری حکومت دینی بود، با اقدام نیندیشیده و تکروانه خود، که منجر به تضعیف موقعیت مردمی ملیون گردید و لطمه جبران ناپذیری به مجموعه نیروهای سیاسی غیر مذهبی و ملی وارد آورد، درست نتیجه عکس آن حاصل شد.

اولین رئیس‌جمهور ایران در مورد آخرین نخست وزیر مشروطه چه می‌گوید؟

امید پارسانژاد
به روز شده:  09:33 گرينويچ - پنج شنبه 04 اوت 2011 - 13 مرداد 1390



آقای بنی‌صدر می‌گوید که در مورد احتمال ترور آقای بختیار از پیش هشدار داده بود

ابوالحسن بنی صدر و شاپور بختیار هر دو عضو جبهه ملی ایران بودند و سال‌ها برای اهدافی مشترک مبارزه می‌کردند، اما انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ مسیر آن دو را از یکدیگر و از جبهه ملی جدا کرد.

در اوج انقلاب ایران، آقای بنی صدر در پاریس یکی از نزدیک ترین مشاوران آیت الله روح الله خمینی، رهبر انقلاب بود که آقای بختیار در تهران به نخست وزیری حکومت در حال سقوط منصوب شد.

به مناسبت بیستمین سالگرد کشته شدن او با آقای بنی صدر گفت و گو کردم.

- آقای بنی صدر، اولین سئوال من این است که شما کی و چطور برای اولین بار با آقای بختیار آشنا شدید؟


دوره شاه در جبهه ملی، وقتی که ایشان از سوی هیأت اجرایی جبهه ملی مسئول دانشگاه شده بود و قرار بر تشکیل کمیته دانشگاه بود. قبل از اینکه کمیته دانشگاه تشکیل بشود، قرار شد من در دانشگاه یک سخنرانی بکنم. گمان من این است که به مناسبت گرفتن گذرنامه از دو دانشجوی ایرانی در آمریکا قرار بود سخنرانی کنم.

- خاطرتان هست که چه سالی بود؟


دوره امینی بود، یعنی مثلا سال ۱۳۳۹ یا ۱۳۴۰، آن وقت ها بود. قرار شد که متن آن سخنرانی را مسئول هیأت اجرایی قبلا ببیند. من رفتم به شرکت آقای بختیار که در یک خیابان فرعی در خیابان نادری واقع بود. مرحوم حق شناس هم در آنجا بود. آنطور که یادم می آید، اولین دیدار من به این مناسبت بود.

- و بعد هم در جبهه ملی با هم همکاری داشتید...


بله. البته اول با وجود اینکه دانشجویان به من رأی داده بودند، نپذیرفت و گفت که من ایشان را نمی شناسم و با کسانی که می شناسم همکاری می کنم. ولی بعد من شدم عضو کمیته دانشگاه و ما مستمر همکاری داشتیم تا اول بهمن سال ۱۳۴۱. او از مسئولیت کناره گرفت و دکتر سنجابی جانشین او شد. ولی ما با او خارج از مسئله کمیته دانشگاه همکاری داشتیم و با هم نزدیکی پیدا کرده بودیم. تا وقتی من به اروپا آمدم. یکی از کسانی که برای خداحافظی نزد آنها رفتم، همین آقای دکتر بختیار بود.

- و بعد فعالیت های شما ادامه داشت تا اینکه جریان انقلاب پیش آمد. شما از جمله نزدیک ترین مشاوران آیت الله خمینی بودید. وقتی که آقای بختیار در ایران نخست وزیری را پذیرفت، در مورد اقدام او چه نظری داشتید؟


عرض کنم که قبل از آمدن آقای خمینی به پاریس، آقای دکتر بختیار به فرانسه آمد و گفت که یک نامه ای خطاب به آقای خمینی نوشته است و از من خواست که نامه را به او برسانم. من به آقای بختیار گفتم که شرط رساندن نامه این است که شما سر این خط بمانید. باید صبر کنیم و ببینیم که آیا شما روی این خط می مانید یا نمی مانید. این طور نشود که من نامه را ببرم و بعد شما خط عوض کنید یا کاری کنید که آقای خمینی یقه مرا بچسبد که چرا شما حقیقت را به من نگفتید. بعد آقای خمینی به فرانسه آمد...

- مضمون آن نامه چه بود؟


مضمون نامه این بود که آقای بختیار می گفت که ما بنا بر مبارزه داریم و خود را در اختیار حضرت آیت الله قرار می دهیم و این گونه مضامین؛ به اصطلاح اظهار نزدیکی و صمیمیت با آقای خمینی. بعد گاهی در روزنامه ها از آقای بختیار مصاحبه هایی چاپ می شد، مثلا با نمایندگان لیبراسیون یا لوموند در ایران مصاحبه می کرد و این ها انتشار می یافت. کسانی زیر حرف های ایشان خط می کشیدند و نزد آقای خمینی می بردند که او اینطور و آنطور گفته است. آقای خمینی هم یقه مرا می چسبید و می گفت که این رفیق شما باز دسته گل به آب داده است. من هم تلفن می زدم به آقای دکتر بختیار که آقا شما این حرف ها را زده اید؟ گفت که نخیر! اینها را بی خود از قول من نوشته اند!

- چه جور حرف هایی از ایشان نقل می شد؟


از ایشان نقل می شد که مثلا باید در محدوده رژیم شاه عمل کرد و این گونه مضامین؛ به اصطلاح تغییر رژیم را نمی خواست و موافقت با رژیم را می خواست. بعد خبر دادند که ایشان می خواهد نخست وزیر بشود. به او تلفن کردم، تکذیب کرد، اما ۲۴ ساعت بعد نخست وزیر شد. این از دید من ضربه ای بود. آخر ما با هم رفیق بودیم، اعتماد کرده بودیم. چند روزی از ماجرا گذشت تا اینکه آقای عباسقلی بختیار که وزیر صنایع ایشان و ظاهرا خاله زاده یا خواهر زاده ایشان بود پیش من آمد و گفت که آقای دکتر بختیار می گوید که حالا یک کاری است که شده است. گفتم یعنی چه یک کاری است که شده؟ ایشان عضو جبهه ملی بوده، بدون اطلاع احدی نخست وزیر شده، تک روی کرده، اعتبار و حیثیت جبهه ملی و خط مصدق را از بین برده است، حالا می گوید که کاری است که شده؟ این رسم روزگار است؟ بعد فکر کردم و گفتم که بسیار خوب! قبول که کاری است که شده است. اما یک وقت می خواهیم که این کاری که شده، ناکام بشود و اوضاع کشور به هم بریزد؛ اما یک وقت می خواهیم که این کار، روال درستی در پیش بگیرد. گفتم اگر دومی است، من پیشنهادی دارم. پرسید چه پیشنهادی؟ گفتم پیشنهاد من این است که آقای بختیار از نخست وزیری شاه استعفا بدهد، بعد آقای خمینی او را به عنوان نخست وزیر انقلاب بپذیرد. خیلی تعجب کرد و پرسید یعنی آقای خمینی این کار را می کند؟ گفتم هیچ نمی دانم، ولی می روم با او صحبت می کنم. قرار شد که من هم همان روز با آقای خمینی صحبت بکنم و او روز بعد بیاید و جواب بگیرد.

بعد از ظهر آن روز نزد آقای خمینی رفتم و گفتم نظر شما در مورد چنین پیشنهادی چیست؟ گفت خوب است! گفتم یعنی می پذیرید؟ گفت بله می پذیرم. گفتم این از آن موارد نیست که شما بپذیری و بعد بگویی که اشتباه شد. شما در خارجید. اینجا فرانسه است. اگر چنین چیزی پیش بیاید، او آنجا می ماند و شما هم در اینجا ماندگار خواهید شد، برای اینکه اعتبار خود را به کلی از دست می دهید. خوب فکرهایتان را بکنید، اگر موافقید به او جواب بدهیم. او گفت که موافق است. پرسیدم به قید قسم؟ گفت به قید قسم! روز بعد آقای عباسقلی بختیار آمد و پرسید که نتیجه چه شد؟ گفتم از آقای خمینی موافقت گرفتم. گفت واقعا؟ گفتم بله! گفت ولی آقای دکتر می گوید که ممکن نیست! گفتم چرا؟ گفت که می گوید اگر من این ترتیب را بپذیرم، ارتش کودتا خواهد کرد. گفتم آقا! چه ارتشی کودتا خواهد کرد؟ آن سران ارتش خودشان با آقای خمینی در ارتباطند، آقای بختیار خبر ندارد. گفتم این یک فرصت تاریخی است، این فرصت را از دست ندهید. اما نپذیرفت.

بعد که خاطرات آقای کارتر و خاطرات آخرین رئیس ستاد ارتش شاه، ارتشبد قره باغی منتشر شد، معلوم شد که آقای بختیار از آمریکایی ها پرسیده است و آقای کارتر گفته که با آدم های خمینی هرگز! آقای قره باغی هم می گوید که آقای بختیار در جلسه گفت و گو با ارتش، به آنها گفته که به من چنین پیشنهادی شده، ولی کارتر موافقت نکرده است. در حالی که ایشان می توانست اقلا مثل قوام السلطنه کار را انجام بدهد و بعد هم بگوید که مصلحت این بود، کارتر چه می توانست با او بکند؟ به هر حال یک فرصت تاریخی از دست رفت، اگر ایشان پذیرفته بود، ارتش سر جای خود می ماند، دستگاه های انتظامی متلاشی نمی شد، ستون پایه های جدید قدرت ساخته نمی شد، احتمال داشت که ایران این تحول را در دموکراسی انجام بدهد و ما الآن در یک موقعیت دیگری بودیم.

- به نظر شما آقای بختیار اساسا چرا نخست وزیری را پذیرفت و چرا از این "فرصت تاریخی" که شما می گویید می توانست کمک بکند، صرفنظر کرد؟ به جز مخالفت آمریکایی ها البته، منظورم از نگاه استراتژیک است.


در مورد اینکه چرا پذیرفت، کسانی فکر می کنند که توانایی های ویژه ای دارند و حسابشان از بقیه جداست. فکر می کنند می توانند از موقعیت استفاده کنند و کارهایی را انجام بدهند که از دیگران ساخته نیست. آقای دکتر بختیار هم غالبا در زندگی این حرف ها را می زد. مثلا هر وقت ما [پیش از انقلاب] می نشستیم و گفت و گو می کردیم، می گفت که اگر من نخست وزیر بشوم، یک هفت تیر کنار دستم می گذارم و قضیه مصدق دیگر تکرار نخواهد شد، یعنی کودتا و اینکه بریزند و خانه اش را به توپ ببندند. یعنی این تصور را داشت که از او کاری ساخته است که از بقیه ساخته نیست. اکثر کسانی که در چنین موقعیت هایی مقامی را قبول می کنند، این جور خیالات را در سر دارند. آقای بختیار هم همینطور بود. فکر می کرد موقعیتی پیش آمده و او می تواند کاری بکند کارستان!

- کاری که می خواست بکند چه بود؟


بعد از آن ماجرای گفت و گو با عباسقلی بختیار، ارتباط من با شاپور بختیار قطع شد. هیچ وقت با او صحبت نکردم که ببینم قصد او چه بود. ولی بعد مرحوم حاج آقا رضا زنجانی به من گفت که به آقای بختیار پیشنهاد کرده بوده که اعلام انحلال رژیم شاه و اعلان جمهوری بکند و خود را هم متصدی موقت بخواند، تا رفراندوم برگزار شود و قانون اساسی تصویب شود. اما آقای بختیار به او گفته بود که این کاری که شما می گویید فرصت می خواهد. آیا چنین قصدی در سر او بوده است؟ نمی دانم. یا فکر می کرده که با استفاده از فرصت انقلاب می تواند مشروطه را بازسازی کند. اگر خیلی خوشبین باشیم، این هم یک احتمال است.

اینها احتمال است، ولی امر واقع این است که ایشان نخست وزیری را قبول کرد و یک هیئت وزیران ترتیب داد که بنا بر اسناد سفارت آمریکا که بعد منتشر شد، اغلب آنها از عوامل آمریکایی بودند و تا روز آخر هم تابع آن سیاست بود. امری که واقع شده این است.

- بعد از اینکه شما به ایران برگشتید و قبل از پیروزی انقلاب و خارج شدن آقای بختیار از کشور، آیا هیچ ملاقات یا تماسی با هم داشتید؟


نه! فقط روز ۲۲ بهمن دختر مرحوم دکتر برومند پیش من آمد و گفت که می گویند آقای بختیار را در مدرسه رفاه نگاه داشته اند. از من خواست همراه من به مدرسه رفاه بیاید و با ایشان دیدار کند. خود من هم مایل بودم که اگر آنجا بود با او دیدار کنم و به آزادی اش کمک کنم. رفتیم اما آنجا نبود. معلوم شد که اطلاع نادرست بوده است. من دیگر نه در ایران او را دیدم و گفت و گو کردم و نه وقتی به خارج آمد. وقتی به خارج آمد و به فرانسه رسید، فکر می کنم توسط همان دکتر برومند برای او پیام فرستادم که حالا که به فرانسه رفتی، دیگر به خارجی متوسل نشو. همانجا بمان و بگو استقلال، آزادی، استقلال، آزادی! سر همین موضع بمان. خیلی متأسفم که این پیغام را هم ترتیب اثر نداد و شد آنچه که شد.

- بعدها که شما از کشور خارج شدید و هر دو در فرانسه بودید، هر دو علیه حکومتی که در ایران بود مبارزه می کردید. هیچ همکاری با هم نداشتید؟


نخیر! روزی که من از ایران خارج شدم، ایشان لازم دید که یک مصاحبه ای با لوموند بکند و مقداری بد و رد به من بگوید. من هم در همان لوموند به او جوابی دادم. دیگر هیچ. جز اینکه پیش از آنکه او را بکشند، از داخل ایران به ما خبری رسیده بود که یک تروری قرار است بشود. من فکر کردم یکی از کسانی که ممکن است ترور بشود اوست. با خودش که ارتباط مستقیم نداشتم، از طریق یک شخصی اطلاع دادم که چنین خبری به ما رسیده است، مواظب خود باشید. ولی معلوم شد که چون به شخص رابط اطمینان داشته، مواظبت هم نکرده و به آن ترتیب کشته شد. البته به محض اینکه این جنایت واقع شد، من بنا بر اینکه حقوق انسان بر عمل او مقدم است، از حقوق انسانی که داشت دفاع کردم و در دادگاهش هم حاضر شدم و شهادت دادم.

- آقای بنی صدر! ۲۰ سال از کشته شدن آقای بختیار می گذرد و سال ها از وقایعی که بین شما و ایشان اختلاف ایجاد می کرد گذشته است. قضاوت نهایی شما از آقای بختیار و از شخصیت و عملکرد او به طور کلی چیست؟


او زنده نیست که به آنچه من می گویم پاسخ بدهد. شما را راهنمایی می کنم به اسناد منتشر شده توسط دولت انگلستان و آنچه توسط آمریکایی ها منتشر شده است. جواب شما در آنجا است. کسی که به یک قدرت خارجی رو می آورد برای اینکه به وطن او حمله نظامی بکند... چه می شود راجع به او گفت؟ همین! نظر من این است.
وقتی بختیار و بنی صدر به هم می پیچند!
سایت پارس دیلی نیوز به اظهارات بنی صدر در مصاحبه با بی بی سی در مورد بختیار واکنش نشان داده و به آن حمله کرد. 
به گزارش جام نیوز، این سایت سلطنت طلب در تاریخ 6 آگوست ( 15 مرداد) نوشت: «به مناسبت بیستمین سالگرد کشته شدن شاپور بختیار، بنگاه سخن پراکنی انگلیس یا همان بی بی سی معروف! بخشی از تارنمای خود را به چند گزارش در این زمینه اختصاص داد. در یکی از گزارش ها زیر عنوان؛ اولین رئیس‌جمهور ایران در مورد آخرین نخست وزیر مشروطه چه می‌گوید؟ ابوالحسن بنی صدر، به بازگو کردن چند نکته جالب پرداخت و مانند همیشه بی آنکه متوجه باشد در دام خود گرفتار آمد. پارس دیلی نیوز در ادامه به نقل از گزارش بی بی سی نوشت: «ابوالحسن بنی صدر و شاپور بختیار هر دو عضو جبهه ملی ایران بودند و سال‌ها برای اهدافی مشترک مبارزه می‌کردند، اما انقلاب اسلامی سال 1357 مسیر آن دو را از یکدیگر و از جبهه ملی جدا کرد.» این سایت خود در ادامه به گزارش بی بی سی اضافه کرده و نوشت: «به زبان ساده و قابل درک، بنی صدر یک شبه فرزند امام شد! ولی بختیار به [امام] خمینی تمکین نکرد و به وعده و وعید های او نیز اعتنایی نشان نداد و به جای اسلام به ایران اندیشید
حال آنکه این حضرت امام (ره) بود که در برابر خواسته های نامشروع بختیار مبنی بر اینکه "حضرت آیت الله برود در قم و به درس و بحث مشغول باشد" بی اعتنایی کرد و در سخنرانی تاریخی خود در بهشت زهرا با کلام توفنده خویش خطاب به وی گفت که من دولت تعیین می کنم، من در دهان این دولت می زنم. و او را رهسپار جائی کرد که اربابش شاه مخلوع رفته بود یعنی آغوش گرم غرب با این تفاوت که ارباب را رب الارباب نپذیرفت تا با ذلت فراوان در کنار فراعنه مصر آرام گیرد! این سایت در ادامه به نقل از رئیس جمهور فراری دهه 60 نوشت: «هنگامی که باخبر شدم بختیار نخست وزیری شاه را پذیرفته است گفتم"یعنی چه یک کاریه که شده؟ ایشان عضو جبهه ملی بوده، بدون اطلاع احدی نخست وزیر شده، تک روی کرده، اعتبار و حیثیت جبهه ملی و خط مصدق را از بین برده است، حالا می گوید کاری است که شده؟ این رسم روزگار است؟" این سایت افزود: «خوب باید از آقای بنی صدر پرسید کدام یک از شما اعتبار و حیثیت جبهه ملی و خط مصدق را حفظ کردید؟ شما که رئیس جمهور جمهوری اسلامی شدید چه گلی به سر خود و مردم زدید؟» پارس دیلی نیوز در ادامه با اشاره به بخش دیگری از اظهارات همسنگر رجوی، سرکرده گروهک تروریستی منافقین نوشت: «بنی صدر می گوید"وقتی بختیار به خارج آمد و به فرانسه رسید، فکر می کنم توسط دکتر برومند برای او پیام فرستادم، حالا که به فرانسه رفتی، دیگر به خارجی متوسل نشو. همانجا بمان و بگو استقلال، آزادی، استقلال، آزادی! سر همین موضع بمان" چنانچه پیداست بنی صدر می خواهد به خواننده گزارش القاء کند که بختیار متوسل به خارجی بوده است، بختیار در دوران اقامت خود در فرانسه در خانه ای که پیش از انقلاب در منطقه سورن فرانسه خریداری شده بود و به نام فرزندش به ثبت رسیده بود زندگی می کرد ولی آقای بنی صدر در یک خانه متروکه متعلق به دولت فرانسه در حومه پاریس زندگی می کند، بنی صدر، معنی توسل به خارجی را روشن کرد.» پارس در ادامه با حمله به اظهارات بنی صدر افزود: «ولی چرا تا این اندازه نفرت و کینه و تحریف حقایق، نسبت به شاپور بختیار در سخنان آقای بنی صدر دیده می شود، تا جایی که وی را وا می دارد تا به قول معروف پشت سر مرده بدگویی کند! نزدیک به پنجاه سال است که بنی صدر برای ادامه تحصیل به فرانسه آمده است، ولی در این زمان دراز هرگز نتوانسته از پس فرا گرفتن این زبان برآید، هیچ نوشته ای از بنی صدر به زبان فرانسه دیده نشده است، سخن گفتن وی به زبان فرانسه گویای مشکلات وی در فرا گرفتن این زبان می باشد، بنی صدر بجز فارسی به زبان دیگری هم آشنا نیست. مدرک دکترای ادعایی وی را هم کسی ندیده و در هیچ دانشگاهی قابل ردیابی نیست. هر بار که بنی صدر با تلویزیون های فرانسه زبان گفتگو می کند، عرق شرم بر چهره ایرانیان مقیم این کشور می نشیند.»

نظر دکتر شاپور بختیار درباره ابولحسن بنی صدر و پاسخگویی به خبرنگاران خارجی


 

انگليسی ها و آمريکايی ها از دوران گذشتهٌ  بنی صدر ، از زمانی که اين دانشجوی مادام العمر با ول گشتن در کارتيه لاتن کفش پاره می کرد ، اين تصور را پيدا کرده بودند که چون او از ديگر مخلوقات خمينی سست عنصرتر است می توان از او استفاده ای برد . به همين دليل در ماجرای گروگان گيری سفارت آمريکا چشم اميد به او دوختند . من برخلاف تصور می کنم که بنی صدر از بقيهٌ اين گروه خطرناک تر بود . وفاداريش به خمينی تا آخرين لحظه دوام داشت . می گفت هر چه امام بگوید من میپذیرم .
اين شخص حتی از برطرف کردن نيازهای اوليه زندگی روزمره عاجز بود . می گفت ربح با اسلام مغاير است و برای اثبات پايبندی به حرفهايش می بايست بهره و سود بانکی را برمیچیید .  برای فرار از اين دور تسلسل ، ناگزير به يک رشته بند بازی ذهنی محيرالعقول رو آورد .
بنی صدر، در جريانی که ايران را به سمت ديکتاتوری و ويرانی فعلی برد، عاملی تعيين کننده ومؤثر بود . در طول دوسالی که به ويرانگری مشغول بود ، همه اين فرصت را يافتند که او را بشناسند . به عنوان رئيس شورای انقلاب مسئول انتخاب خلخالی شکنجه گر است ، اين آيشمن ايران ، کسی که قبل از گرفتن جواز آدمکشی به ( صادق گربه کش ) معروف بود . او به سخيف ترين بهانه ها : زنا ، همجنس بازی ، اعتياد عدهٌ بی شماری را اعدام کرد . آيا می شود مدعی شد که بنی صدر از اين قضايا بی اطلاع بود ؟ چطور می توان چنين ادعايی را پذيرفت ؟ کمال بی شرمی است که پس از اين اتفاقات بنی صدر هنوز از ” حرمت انسانی ” حرف می زند . بايد حقيقت را پذيرفت . در بارهٌ خمينی ، که کسی در اول ، او را نمی شناخت ، می شد دچار اشتباه شد ، ولی درمورد بنی صدر محلی برای اشتباه نمانده است !
شاهکارهای او به نتايجی انجاميد که می دانيم تا بالأخره اين جادوگر ناشی از چنگ غولی که خود از شيشه برون آورده بود ، گريخت . در اين باره خبرنگاران راديويی و تلويزيونی با من مصاحبه کردند و از من پرسيدند که آيا حاضرم با بنی صدر همکاری کنم ، جواب من اين بود : اگر در ۱۹۴۳ ” لاوال ” به الجزيره پناهنده می شد و می گفت این پیرمرد پتن شورش را در آورده من دیگر آماده ام که با شما همکاری کنم دوگل بدون ترديد او را محاکمه می کرد و به جوخهٌ آتش می سپرد . چطور حتی برای يک لحظه تصور می کنيد که من بتوانم با همدست خمينی و معمار آن رژيم همکاری کنم ؟ او پليدترين فرزند انقلاب خمينی است ؛ انقلابی که خود آتش بيار آن نيز بوده است .
شاپور بختیار ، یکرنگی صفحه ۱۴۱
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin