۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

تئاتر یک پرونده، دو قتل جدیدترین کار نیلوفر بیضایی

در این ویدئو قسمتهای از نمایش یک پرونده دو قتل به کارگردانی نیلوفر بیضایی را می بینید نمایش مستند درباره ی پرونده ی قتل پروانه و داریوش فروهر است اجرای فرانکفورت یک نوامبر 2009



۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

مصاحبه آقای بنی صدر با رادیو آزادگان:
این قانون اساسی تجاوز به حق حاکمیت مردم است


متن کامل ویدیو شماره 1و2و3و4و5 مصاحبه رادیو آزادگان با آقای بنی صدر در تاریخ 14 اسفند 89


به بهانه نامه بهشتی که در آن میگوید ... این سئوال مطرح شده بود که: چرا در طول صد ساله گذشته جنبشهای ایرانی برای آزادی و استقلال پیروز میشوند و پس از آن ، اکثریت طرفدار آزادی و استقلال تحت سلطه یک اقلیتی قرار میگیرند؟ شما به چند عامل از عوامل داخلی این تسلط اقلیت بر اکثریت اشاره فرمودید و به عوامل خارجی آن فرصت نشد که بپردازیم و قول دادیم که در این گفتگو با شنوندگان آن را در میان بگذاریم. هم چنین میخواستم خواهش کنم که به آن بحث مهم سازماندهی حکومت مردم بپردازیم.

به یکی از عواملی که ربط مستقیم پیدا میکند با نقش قدرت خارجی [می پردازم] :  قدرت بنا بر قانونی که از او پیروی میکند تمرکز گرا و از راه متمرکز شدن بزرگ شونده است. اگر نتواند متمرکز و بزرگ بشود منحل میشود. پس این قدرت نمیتواند نزد اکثریت جامعه جمع و متمرکز بشود. شمار اکثریت بزرگ است و در صورتی که قدرت بخواهد در اکثریت پخش شود توانایی متمرکز و بزرگ شدن را از دست میدهد و منحل میشود. این است که میگویند دمکراسی قانون حکومت اکثریت است چرا که مانع از تمرکز قدرت میشود و هم چنین می گویند که استبداد قانون حاکمیت اقلیت بر اکثریت است به لحاظ اینکه قدرت در اقلیت متمرکز شده و بزرگ میشود. بنا بر این هر وقت یک جامعه ای حقوق خویش را نشناخت و به عنوان اعضا حقوق انسانی خود را و به عنوان جامعه حقوق ملی خود را نشناخت و زندگی را اجرای به این حقوق نکرد ، قدرت جای خالی را پر میکند و چون قدرت در اقلیت متمرکز میشود اکثریت میشود تحت سلطه یا ولایت مطلقه اقلیت. بدین جهت است که در آن صحبت ، آقای بهشتی به خمینی مینویسد که نزد دستگاه اداری ، نزد درس خوانده ها و نزد روشنفکرها در اقلیتیم و خود خمینی هم میگوید که 35 میلیون بگوید بله من میگویم نه یعنی خود او هم میداند که در جامعه هم در اقلیتند. انتخابات مجلس هم نشان داد که با همه تقلباتی که کردند ، مجلس تنها میتوانست معرف 14 در صد آرای عمومی باشد یعنی اقلیت محض. و در انتخابات ریاست جمهوری نیز کمتر از چهار پنج درصد رای آوردند با این حال کودتا کردند. نتیجه اینکه این اقلیت به لحاظ اینکه بندگی قدرت را پذیرفته بود و آن اکثریت به لحاظ اینکه وقتی آقای خمینی گفت 35 میلیون بگویند بله، من می گویم نه ، روی حقوق خود نایستاد و به این آقا(خمینی) نگفت که شما نا به جا میکنید که هم چنین حرفی میزنید و عملی می کنید به آن اقلیت اجازه داد که کودتا کند. برمیگرده به اینکه این اکثریت حقوق خود را تسدی میکند یا خیر. شما به یادتان هست در گفتگو باهم چندبار هشدار دادم به مردم ایران که این جنبش را ادامه ندهید و همگانی نکنید اون خلا قدرت را خارجی پر خواهد کرد؟ نکردند و گوش نکردند توجه نکردند شد اون قطعنامه. قطعنامه هم برش اضافه آن تحریم آمریکا اوروپا کانادا و هنوز اول داستان است و شما تصور بکنید که این دنیا که تحریم کرده اگر به هدف خود نرسد آیا میاد جلووی ایران دستهای خود را به علامت تسلیم میگیرد بالا یا میرود به دنبال جنگ و تحریمهای جدید؟ و اقتصاد ایران را که میدانید تابع اقتصاد مسلط غرب است . نفت باید بفروشد و با پول او از خارج خرید کند و با آن گذران کند. پس اگر اون غرب رفت روی تحریم عمومی ، او از پا درمیاورد. نه محاسبه ای پیچیده ای میباشد که کسی از آن سر در نیاورد نه حرف مبهمیست که محتاج روشن کردن باشد. خیلی حرف ساده است که مردم ایران میفهمند. و مردم ایران هم میدانند و هر روز هم فریادشان به هواست که کالای چینی دارد اقتصاد ایران را از پا در میاورد و بازار پر شده است از کالای چینی. خب کالای چینی را از پول نفت وارد میکنند و اگر نشود همان کالای چینی را هم نمیتوان وارد کرد. حالا اگر شما مردم نخواهید حقوق خود را تصدی کنید ، اختیار شما میافتد دست آقایان خامنه ای و احمدی نژاد در داخل و آقای اوباما و مدودف و... در خارج پس بعدا ننشینید و شکایت کنید که باز این خارجی ها نگذاشتند برای اینکه زیر سر خودتان است.
حال که این مساله را گفتم می پردازم به مساله عوامل خارجی. تجربه ی کشور خودمان[در این زمینه] وجود دارد. از اتفاق داشتم جواب پرسشهای هم وطنان را میدادم ، یکی از پرسشها این بود که ایرانی ها می گویند: «ما انقلاب کردیم و بعد از آن آقای حسن آیت طرح انگلیسی_آمریکایی ولایت فقیه را جلو کشید و تصویب کردند و آن انقلاب از دست ما رفت.» نه. به این آسانی نیست؛ خب این طرح را پیش کشیدند و در مجلس خبرگان به تصویب رساندند ولی اعضای مجلس خبرگان را چه کسی فرستاد به آن مجلس؟ آنها را هم انگلیسیها فرستادند؟ آنها را شما مردم ایران فرستادید. اگر شما بگویید که ما نمی دانستیم اینهایی که انتخاب می کنیم می روند و ولایت فقیه را انتخاب می کنند؛ خب همه ما آن وقت ایران بودیم و من هم نامزد بودم. چگونه شما هم به من و آقای طالقانی که مخالف ولایت فقیه بودیم رای دادید و هم آقای حسن آیت و منتظری و... که موافق ولایت فقیه حتی مطلقه اش بودند را روانه مجلس خبرگان کردید؟ پس نگویید که نمی دانستیم. خب باید می پرسیدید. 14 قرن است که قرآن در دست شماست و صریح می گوید که روز قیامت از شما می پرسند که چرا این گونه کردید و شما می گویید که این مستکبرها ما را فریب دادند. می گویند چرا فریب خوردید؟ شما اگر زمینه ی فریب نداشتید ، چگونه می توانستند شما را فریب دهند؟ اصلا بزرگ ترین فساد در یک جامعه این است که اکثریت جامعه بر ضد حقوق خویش ، وکیل اقلیت صاحب امتیاز و متجاوز به آن حقوق بشود و برای اطاعت از آن اقلیت مصلحت بیاندیشد. وقتی کار شما [جامعه] به این جا رسید ، آن اقلیت دست به دامن قدرت خارجی می شود چرا که پایه ی استوار میخواهد برای حاکمیت خویش. درست است که اکثریت مصلحت می اندیشد که چاره نداریم و باید مطیع شویم و اطاعت کنیم اما حواس او هم جمع است که اگر پای قدرت خارجی به میان نیاید و [بنا براین] مطمئن بشوند که اگر حرکت کنند دست اقلیت به جایی بند نیست ، آن مصلحت را ولو هم سنجیده باشند ، میاندازند دور. همان کاری که شما در انقلاب ایران کردید؛ می آیید بیرون و کلک حاکمیت آن اقلیت متجاوز را می کنید. پس به این ترتیب یک معادله ای ترتیب پیدا می کند. یک طرف میشود اکثریتی که باید خودش را قانع کند که درست است که به عنوان انسان و جامعه حق دارد ولی خب توی این دنیا چه میشود کرد؟
در کف شیر نر خون خواری ، غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟
مصلحت در این است که فعلا بگوییم این قانون اساسی است. شب پیش آقای محترمی داشت با فرستنده ی تلویزیونی مصاحبه می کرد که ولایت فقیه از نظری مرده و هیچ کس قبولش ندارد و حتی در خود رژیم دیگر کسی که ولایت فقیه را قبول داشته باشد پیدا نمیشود (یک دلیل این امر که من(بنی صدر) می گویم و نه ایشان ، این است که وقتی آقای خامنه ای آن فتوای کذایی را داد و موج های اعتراض برخاست ، آن را از سایتهای خود برداشتند.) او[کسی که با فرستنده مصاحبه می کرد] می گفت که اما از لحاظ سیاسی وضع به گونه ی دیگری است. اگر از لحاظ سیاسی بخواهیم بگوییم که ولایت فقیه را قبول نداریم ، می گویند که شما قانون اساسی را قبول ندارید و بیرون قانونی و نه تنها مانع فعالیت ما میشوند بلکه میگیرند و میبرند و مجازات هم می کنند. پس ما باید ناچارا بچسبیم به این قانون اساسی.
صد شکر که در انقلاب ایران جامعه این استدلال را نپذیرفت وگرنه تکلیف چه بود چرا که در آن وقت هم این استدلال بود که ما جز اینکه بگوییم قانون اساسی چاره ای دیگر نداریم. اینکه ولایت فقیه از لحاظ نظری مرده و از نظر سیاسی چاره ای نداریم چون چیز دیگری غیر از قانون اساسی در دست نداریم؛ آخر عزیز من چگونه چیز دیگری در دست ندارید؟ این قانون اساسی تجاوز به حق است. شما حق حاکمیت مردم را در دست دارید. اگر به یک انسانی بگویند که قوه ی رهبری نداری و نمی توانی خودت را اداره کنی ، اگر به کلی فاقد قوه ی رهبری باشد ، می میرد. اگر مقداری فاقد این قوه باشد ، به او می گویند که سفیح است و اگر بیشتر فاقد این قوه ی رهبری باشد به او می گویند که دیوانه است. خب هر کس به خود نگاه کند و ببیند که این طور هست یا نه؟ اگر خداوند انسان و تمام پدیده ها را بدون قوه ی رهبری خلق میکرد ، چگونه با آفریده های خود در ارتباط قرار می گرفت؟ وسیله ی ارتباط چیست؟ وسیله ی ارتباط همین قوه ی رهبری است. خب هر ایرانی از خود بپرسد و ببیند که میشود خداوند به شما این قوه ی رهبری را داده باشد و بعد هم درجا  از شما گرفته باشد و تقدیم کرده باشد به آقای خامنه ای؟ این حق حاکمیت را شما دارید ، صد سال پیش هم سه مرجع آن زمان به محمد علی شاه نوشتند که در دوران غیبت ولایت از آن جمهور مردم است ، آقای خمینی هم در فرانسه گفت که ولایت با جمهور مردم است. حالا اگر ما این حق را مطالبه کنیم می شود خلاف و بیرون قانون و ضد این حق را به عنوان مصلحت دستاویز به اصطلاح عمل بکنیم آن وقت یک چیزی در دست داریم و با آن می توان کاری کرد؟! با آن هیچ کاری نمی توانید بکنید به غیر از اینکه جنبش را بخوابانید که خوابانده اید چرا که نمیشود به یک جامعه ای گفت که شما بیایید جنبش و فداکاری بکنید و حیات جوانهایتان را هم به خطر بیندازید و در آخر هم تحت ولایت مطلقه ی آقای خامنه ای باقی بمانید. این ناشدنی است. پس این به اصطلاح معادله را خلاصه کنیم:
یک طرف جامعه است که این حق حاکمیت را دارد (به زودی یک فهرستی از 20 دلیل بر بطلان ولایت فقیه از مطلقه و غیر مطلقه و هر گونه ادعای ولایت بر مردم را تنظیم کرده ام که انتشار خواهد یافت). حالا اگر این مردم که صاحب ولایت بر خویش هستند این حق را به طور جدی مطالبه نکنند ، آن اقلیت که متجاوز به این حق و قدرت نزد او متمرکز است برای تحکیم اساس حاکمیت خویش دست به دامان قدرت خارجی میشود یعنی رابطه با قدرت خارجی برقرار می کند به ترتیبی که حاکمیت بر اکثریت را تثبیت کند. به این ترتیب است که در 28 مرداد آن اقلیت با دستیاری ؟ به طور؟؟؟؟؟ با نقشه ی آنها که خودشان هم مستقیم در ایران اجرا کردند ، خود را دستیار آنها کردند و کودتا کردند و نتیجه این شد که اقلیت بر اکثریت حاکم شد تا انقلاب ایران.
ما اکنون نزدیک به سالگرد مشروطیت هستیم. مشروعیت اکثر جامعه آمد و حق حاکمیت خویش را مطالبه کرد ، فرمان مشروطه صادر شد و به اصطلاح این مردم صاحب مشروطه شدند. این مردم باید [حاکمیت خود را] تصدی می کردند ولی خیال کردند که دیگر تمام شد؛ انقلاب کردند و نماینده هم که انتخاب می کنند و مجلس هم که تشکیل است غافل از اینکه در قانون اساسی که تهیه شده بود حق حاکمیت مثل گوشت قربانی تقسیم شده بود و یک قسمت آن را داده بودند به آقای اعلی حضرت(اقلیت) و چون ابزار قدرت نزد او جمع میشد به این فکر افتاد که کودتاکند و کرد. اکثریت دید که ای داد بی داد! هر چه داشت طرف برد. آن اقلیت یک اشتباه کرد و آن اینکه محمد علی شاه جانب روسها را گرفت. انگلیس ها دیدند که سر آنها کلاه رفته پس جلوی آن اقلیت ایستادند و محمد علی شاه از آن ثباتی که قدرت خارجی به اقلیت میداد محروم شد و روسها به تنهایی نتوانستند که آن ثبات را به او بدهند و باز هم جنبش مردم و جنگ در تبریز و جنگهای دیگر و فتح تهران و پناهنده شدن محمد علی شاه به سفارت به ماجرا پایان داد و باز مردم شدند صاحل حاکمیت خویش. حالا مگر این مردم رفتند روی اینکه حق خویش را تصدی کنند؟ نه! باز بعد از مدتی در هر گوشه ی ایران یک کسی سر برداشت و دم از حاکمیت زد. در خود تهران هم احمد شاه با اینکه به اصطلاح قانون را اجرا میکرد اما این نبود که اعمال حاکمیتی نکند ، اعمال حاکمیت می کرد ، از انگلیسها ماهانه و مقرری هم می گرفت. حکومت وثوق الدوله بود و دو وزیرش پول گرفتند و قرارداد 1919 را تصویب کردند و باز دوباره جنبش شد به رهبری مدرس و آن قرارداد را باطل کرد و این بار کودتای رضاخانی پیش آمد. از نو اقلیت به اصطلاح خود را جمع و جور کرد ، یک مرکز جدی برای تمرکز قدرت پیدا شد ، یک قدرت خارجی هم پشت سرش قرار گرفت ، این طرف هم روسها چی شد؟ انقلاب اکتبر شد(یعنی نتوانستند در امور ایران حضور و دخالت جدی داشته باشند) و حاصلش شد کودتا و آن دوران معروف به استبداد سیاه 20 ساله(دوران رضا شاه).
پس به این ترتیب شما در تجربه خود کشور ما می بینید که قدرت خارجی تا وقتی در درون جامعه این معادله به سود آن اقلیت به ترتیبی که گفتم تغییر نکند محل عمل پیدا نمی کند؛ اکثریت باید حق حاکمیت خویش را رها و از آن غافل شود و اقلیت باید آن حق حاکمیت را تصاحب کند و برای تثبیت موقعیت خویش به سراغ قدرت خارجی برود. حالا آن اکثریت به جای اینکه به خود و نقش خود توجه بکند و به این واقعیت توجه بکند که اگر این اقلیت توانسته بر او حاکمیت بکند به این دلیل نیست که انگلیسی ها باهوشند و دنیا را سر انگشت می چر خانند و آمریکا چه می کند و چه نمی کند ، به این خاطر است که او به حق خویش عمل نمی کند. چون او به حق خویش عمل نمیکند ابتکار عمل می افتد دست آن اقلیت متجاوز و تصاحب کننده ی حق او. تثبیت موقعیت آن اقلیت تنها از طریق سازش با قدرتهای خارجی حاصل نمیشود ، باید نیروهای محرکه را هم به خدمت خود در بیاورد یعنی بخشی را که قابل خرج کردن است برای حفظ موقعیت خود خرج کند و بخشی که مزاحم است را از طریق صادر کردن ، سرکوب کردن و یا خنثی و بی نقش کردن حذف کند. مثلا جوان نیروی محرکه است که یک قسمتش را به خدمت دستگاه اداری در می آورد و قسمت دیگر را هم از طریق سرکوب از کشور فراری میدهد؛ شما الان می بینید که 30  سال است که در ایران موج مهاجرت است و هر وقت هم که نیرو محرکه ی جوان مزاحمت شدید ایجاد میکند یک وضعیتی در کشور مانند خرداد سال گذشته به این طرف پیش می آید و باز موج های مهاجرت بر انگیخته می شوند. حالا به غیر از این مهاجرت ، فرار مغزها که اصلا مداوم است و به قول صندوق بین المللی پول سالی ؟ می روند و آقای رئیس مجلس قبلی(حداد عادل) فرمایش فرمودند که بروند! ما این قدر داریم که اضافه است! پس این تصدی نیروهای محرکه و صرف آن در تمرکز و بزرگ شدن قدرت و خنثی کردن آن چه که اقلیت نمی تواند به کار گیرد نیاز به قدرت خارجی دارد؛ اینها نیروهای محرکه را بدون اقتصاد مسلط و رابطه با قدرت های خارجی نمی توانند خنثی کنند. نفت است که باید به قدرت خارجی بفروشی و پول آن را که میشود نیروی محرکه باز از قدرت خارجی ، اقتصاد مسلط خرید کنی و بیاوری در داخل توزیع کنی و به این ترتیب اقتصاد تولید محور داخلی را از بین ببری و جایش را بدهی به اقتصاد مصور محور مصاعد حاکمیت اقلیت بر اکثریت و زمینه ساز رانت خواری ها و فسادهای بزرگ تا این نیروی محرکه به سود آن اقلیت متصرف حاکمیت و به ضرر این اکثریت غافل از حق حاکمیت خویش به کار افتد. این است نقش قدرت خارجی. این نقش ، نقشی تابعی است. ابتکار هیچ وقت با قدرت خارجی نیست. درست است که طرح گروگان گیری را خانم اشرف پهلوی و آقای کسینجر و ؟ در آمریکا ریختند(یعنی یک بخشی از رهبری حزب جمهوری خواه آمریکا این طرح را ریخته) اما زمینه ی این طرح کجا بوده؟ «ایران». این آقای خمینی بوده که برای تحمیل ولایت مطلقه ی خویش بر جامعه ی ایرانی به این وضعیت بحرانی محتاج بوده. خب بی خود نمی گفته که انقلاب دوم است. گیریم که آقای خمینی نمی دانست که گروگان گیری ساخت این سه نفر است ، چه طور نپرسید که از کجا آمده ، به فکر چه کسی رسیده و چرا انقلاب دوم است؟ آیا این آدمی که حکومت موقت را خود ساخته و نصب کرده ، اعضای شورای انقلاب را هم خودش نصب کرده از یکی از اینها پرسید که آیا این کار درست است یا نادرست؟ ابدا نپرسید. پس یک محکی داشته که بدون مشورت و استبداد رای گفت که این انقلاب دوم است. آن محک چه بود؟ آن محک ، احتیاج به دستاویز برای تحمیل ولایت خویش بر جامعه بوده. 30 سال از این ماجرا می گذرد هر ایرانی که می شنود برود تحقیق کند و ببیند که دست آویز دیگری برای آقای خمینی می تواند پیدا کند که توجیه بکند این امر را که گرفتن چند عضو سفارت امریکا انقلاب دوم و بزرگ تر از انقلاب مردم ایران است؟ اگر پیدا کرد خب بیاید بگوید و بشنویم اگر مدلل بود قبول می کنیم.  اما من می دانم که نیست برای اینکه 30 سال است خودم این ماجرا را پی گرفته ام. در ایران و بلکه در دنیا هیچ کس به جز من این ماجرای گروگان گیری را از روز وقوع تا امروز به طور مرتب پی نگرفته ، چون این کار را کرده ام می دانم که هیچ توجیه دیگری برای این کار آقای خمینی نمیشود پیدا کرد. خب من می دانم که؛ آقای خمینی به خود من گفت  (توجیهش این بود) که این آمریکایی ها نمیخواهند بگذارند که ما قانون اساسی تصویب کنیم و مقامات را انتخاب کنیم ، وقتی قانون اساسی تصویب شد ، این گروگانها را هم ول می کنیم که بروند بعد که قانون اساسی نظارت فقیه تصویب شد گفت که خب انتخابات ریاست جمهوری را هم بکنیم ، بعد از آن گفت انتخابات مجلس هم بشود و بعد که مجلس شد گفت که در اختیار مجلس است و بعد هم آن معامله ی پنهانی با ریگان و بوش را انجام داد. چون من اینها را میدانم ، می دانم که آنچه که گروگان گیری را پدید آورد ، نیاز آقای خمینی و دستیاران او به استقرار استبدادی بود که اسمش را گذاشته بودند ولایت فقیه. آن آمریکایی هم نیاز این آقا و این گروه را می دانست. حالا این را که یک مسائلی را هم این آقایان به آن اتصال داشتند و اطلاع دادند نمی دانیم یعنی هنوز اطلاع پیدا نکرده ایم ، سند و مدرکی پیدا نشده که بگوییم که بله! یک کسانی بودند که به آنها اطلاع داده باشند که این طرح را تهیه کنید ، ما اجرا می کنیم ، این خیلی برد دارد. ولی لازم هم نبوده که هم چین آدمی پیدا بشود ، کافی بوده که آن طرف ببیند که مشتری به چه چیزی احتیاج دارد و متناسب با او کالا بسازد و همین کار را هم کرده است. بعد از گروگان گیری تا زمانی که ریگان بشود رئیس جمهور هر باری که مساله خواست حل بشود از ناحیه ی آمریکا یک بامبول در آمد. یک سر آمریکا بود که بامبول را در می آورد ، یک سر هم آقای خمنی بود که ان را دست آویز قرار می داد و مانع میشد. این بازی 444 روز طول کشید، یک جنگ روی دست ایران گذاشت به علاوه ی محاصره ی اقتصادی و قانون اساسی و کودتای خرداد 60 و جنگ 8 ساله و این استبدادی که تا امروز ادامه دارد.
شما مردم ایران می بینید که نقش نود و چند درصدی را شما دارید چون اکثریت بزرگ شمایید. رقم بزرگ شمایید. اینها 5 درصد بودند ، در انتخابات ریاست جمهوری 5درصد هم نبودند پس 95 درصد شما بودید. اگر بر سر حق حاکمیت خود می ایستادید این اقلیت نمی توانست به سراغ قدرت خارجی برود. نه محاصره ی اقتصادی داشتید ، نه توقیف سرمایه ها و پولها داشتید ، نه جنگ 8 ساله داشتید ، نه کودتا داشتید و نه استبداد. الان کشوری داشتید آزاد و رشد یافته ، یک موقعیت جهانی ، یک مرکز برای بزرگ ترین حوزه ی تمدنی جهان و اصلا دنیا ، دنیای دیگری بود. همه ی اینها بر می گردد به اینکه شما اکثریت 95 درصدی بر حق خودتان نایستادید.
آقای بنی صدر همین مساله گروگان گیری را در نظر بگیریم. بدون وجود یک زمینه ی داخلی در میان مردم به طور عمومی و به ویژه در میان نیروهای سیاسی ، امکان نداشت [گروگان گیری] بتواند پا بگیرد( نه اینکه اتفاق نیافتد) و آن نقش را در جامعه بازی کند. میخواهم بگویم که ضمن اینکه نیروهای طرفدار آزادی و استقلال در اکثریت بودند ولی زمینه های این نوع مصلحت سنجی ها ، این نوع غفلتها و این نوع بازی کردن قدرت در جامعه و به ویژه در نیروهای فعال سیاسی می بایست وجود داشته باشد که بتواند ادامه و استمرار پیدا کند و بعد نقش غالب پیدا کند وگرنه اگر از نظر رقمی اقلیت مطلق بودند که نمی توانستند این کار را بکنند.
قطعا این طور است یعنی اگر به اصطلاح طرز فکرهایی که دوباره رو آمدند ، بیان ها یا اندیشه های راهنما بیانهای قدرت نمی شدند ، همان بیان آزادی دوران انقلاب می ماند و مردم ایران از حق حاکمیت خویش غافل نمی شدند گروه های سیاسی طالب حاکمیت بر مردم میدان دار نمی شدند. چون آنها میدان دار شدند پس رقابت بر سر این شد که چه کسی دولت را به مثابه قدرت اصلی در کشور تصرف کند. در جنگ بر سر قدرت طبیعاتا طرفهای جنگ میروند که ببینند کجا خلا وجود ، آنجا را تصرف کنند. جای پر را که نمیشود گرفت ، جای خالی را باید گرفت. در آن زمان جای خالی کجا بود؟ جای خالی همان قلمرو اقتصاد بود. منطق صوری این امکان را میداد که حمله به سفارت امریکا و گروگان گیری یعنی استقلال؛ ما شدیم مستقل و پدر آمریکا را در آوردیم! شاخ آمریکا را شکستیم! هنوز هم دارند این حرفها را میزنند.30 سال گذشته و هنوز هم توجیهشان این است که ما شاخ آمریکا را شکستیم. خب حالا هی بیا و بگو که این دروغ است و نه تنها این استقلال نیست بلکه اصلا تجاوز به حق استقلال است برای اینکه دوباره به قدرت خارجی در سیاست داخلی و خارجی نقش میدهی. کی گوش میدهد؟ با این حال آن جامعه غیر از غفلت از حق حاکمیت خویش باز یک غفلت دیگر هم می کند تا این کار ممکن شود و آن غفلت این است که به همان صورت ، بازی صورت سازی خود را قانع می کند؛ تا می گویند به دستور امام خمینی سفارت آمریکا اشغال شد و امام فرمودند انقلاب دوم ، راه می افتند در کوچه ها و می خوانند که خمینی ای امام! .... الله اکبر ، خمینی رهبر! ... هیجان می گیردشان. زمان میخواهد تا اکثریت متوجه بشود که دارند سرش کلاه می گذارند. متوجه هم شد به لحاظ اینکه در انتخابات ریاست جمهوری نامزد حزب جمهوری اسلامی یعنی آقای حبیبی هم که حدود 4 درصد رای آورد ، مخالف گروگان گیری بود بقیه چیزها را خود دانید. آنهایی که علنی و آشکار مخالف گروگان گیری بودند حدود 96 درصد آرا را آوردند ولی دیگر دیر شده بود ، آن چه نباید واقع شده بود و  42 دست آن اقلیت درصدد تصاحب دولت و استقرار حاکمیت مطلق بر مردم قرار گرفته بود. این است که هر جامعه ای باید در آن موقعی که تجاوز میشود به حقش بایستد و حق خود را مطالبه کند و نقش آدمها؛ آنهایی که خود را روشنفکر می دانند یا سازمانهایی که خود را طرفدار آزادی می دانند ، طرفدار حق حاکمیت مردم می دانند ، اینها در آن موارد است که معلوم میشود راست می گویند یا دروغ. فردای گروگان گیری چه کسی گفت که گروگان گیری در سود مردم ایران نیست؟ او به مردم راست گفته ، خطر را هم پذیرفته ، حقیقت را به جامعه گفته. آنهایی که سکوت کردند یا آنهایی که توجیه کردند؛ حالا این آقای هاشمی رفسنجانی تازه در نماز جمعه تیر 61 ، یک سال بعد از آن کودتای خرداد 60 هنوز هم در برکات این گروگان گیری میگوید که چگونه گروگان گیری سبب شد ما توانستیم بر بخش دیگری از دولت سلطه پیدا کنیم. یعنی یک سال بعد هنوز گروگان گیری را توجیه می کرده! از آن زمان تا امروز 30 سال گذشته. ایران اهل تحقیق و مورخ و روشنفکر و آگاه سیاسی دارد ، چه کسی رفته دنبال اینکه این مساله را برای جامعه ایرانی روشن کند؟ چگونه شد که گروگان گیری شد و پیامدهای آن گروگان گیری تا امروز چه بوده؟
 اگر اینها را هم در نظر بگیرید می بینید که به اصطلاح خطا دو جانبه است. خطا از نظر آگاهی ها را می گویم. خطای بزرگ را آن بخشی از جامعه که مطلع میشود و  مصلحت را در سکوت میبیند ، مرتکب میشود و خطای کوچکتر را بخشی از جامعه که خود را به هیجان می سپارد و وسیله ی کار آن اقلیت قدرت مدار می گردد.
آقای بنی صدر این به خاطر آن ضعف سازماندهی حاکمیت مردم نیست که انشاالله قرار است به آن بپردازیم با عدم وجودش به هر حال.
خب ببینید آن حاکمیت مردم اگر مستقر شده بود دیگر غفلت از حاکمیت معنی پیدا نمیکرد. حاکمیت مردم تا سقوط رژیم شاه است چون اگر این انجام نمی گرفت نه آن ساقط میشد و نه خمینی بر می گشت. می گویند اگر خمینی نبود ، خلا پر نمیشد؛ خب اگر آن خلا بود که آقای خمینی هم نبود.
فرض کنیم که جامعه جنبش نمی کرد و یا جنبش می کرد و بازارها بسته میشدند و کارگرها نمی پیوستند ، زنان نمی پیوستند و بعد نوبت به شرکت نفت و کارگران نفت که می رسید ، آنها هم نمی کردند ، دستگاه اداری هم به جنبش نمی پیوست، دیگر خلائی نبود که پر شود. اگر نفت و دستگاه اداری به جنبش نمی پیوستند حتی جنبش می توانست فرو بخوابد برای اینکه یک خلائی بود که جز از طریق پیوستن آنهایی که به جنبش پیوستند ، قابل پر کردن نبود. آن خلا اگر ادامه پیدا می کرد بقیه جامعه ناگزیر مثل جاهای دیگر که می بینید جنبش می شود ، همه هم منتظرند که تحول انجام بگیرد اما نمی گیرد. در خود همین ایران از خرداد 60 به این طرف چند بار ما هشدار دادیم که این جنبش باید به طرف همگانی شدن برود ، اگر نرود خطر توفقش هست؟ حالا هم می گوییم که اگر مردم ایران جنبش نکنند گرفتار این اقلیت قدرت خارجی میشوند و اگر جنبش بکنند و جنبش را همگانی نکنند در پیروزی ناتوان می شوند برای اینکه آن خلا می ماند و قدرت هم از همه تواناتر است در پر کردن خلا. پس آنکه این آقایان می ترسانند علی الاصل یک دروغ بزرگ است چون تحول تا وقتی که خلا پر نشود اصلا انجام نمی گیرد. در بحثی که دو هفته ی پیش می کردیم یکی گفت که در هند گاندی بود که خلا به وجود نیامد و در ایران خمینی بود، الان چه کسی است؟ یکی باید باشد که این خلا را پر کند. برای او همان جا توضیح دادم ، اینجا هم برای هم وطنان خود به تفصیل بیشتری توضیح میدهم: گاندی از آفریقای جنوبی به هند آمد و در ابتدا اندیشه راهنمایی متناسب با یک جنبش همگانی برای استقلال هند و استقرار دموکراسی در هند را تدارک دید. سپس حزب کنگره را ایجاد کرد و بعد از آن در خود جامعه شروع کرد به سازمان دادن حاکمیت مردم مثلا اول به برداشتن موانع پرداخت؛ مثلا مبارزه با اینکه یک طبقه را نجس می دانستند و آنها مطرود جامعه بودند. گاندی به نفع آنها مبارزه کرد که آنها به جامعه هند در جنبش بپیوندند و یا مبارزه با مالیات نمک برای اینکه جامعه حاکمیت خویش را اعمال کند
و در ضمن ذهنیت جامعه را کم کم عوض کند
اون که از راه اندیشه راهنماست و در عمل هم پی در پی از این سر هند راه می افتاد به آن سر هند تا به تدریج این جامعه هم از لحاظ اندیشه ی راهنما ، هم از لحاظ عمل حاکمیت خویش را تصدی کند. به تدریج آن قلمرو حاکمیت را از دست سلطه گری که انگلستان بود بیرون برد و انگلستان چاره ای جز اینکه وارد گفتگو بشود ، ندید و هند شد این هندی که الان هست. هر گاه این خلا را مردم پر نمی کردند ، از آقای
گاندی کاری ساخته نمیشد. حرفهای خوبی زده بود ، روش عدم خشونت را پیشنهاد کرده بود ، به عنوان....................................................................................

  

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

نامه بهشتی به خمینی در ۲۲ اسفند ۱۳۵۹


بهشتی خطاب به خمینی : ما در اقلیتیم ! 

بسم الله الرحمن الرحیم

تهران-جمعه۲۲/۱۲/۵۹

استاد و رهبر بزرگوار

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

سنگینی وظیفه، فرزندتان را بر آن داشت که این نامه را به حضورتان بنویسد و حقایقی را به عرضتان برساند.

دوگانگی موجود میان مدیران کشور بیش از آن که جنبه شخصی داشته باشد، به اختلاف دو بینش مربوط می شود. یک بینش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی که در عین زنده بودن و پویا بودن باید سخت ملتزم به وحی و تعبد در برابر کتاب و سنت باشد.

بینش دیگر در پی اندیشه ها و برداشت های بینابین، که نه به کلی از وحی بریده است و نه آنچنان که باید و شاید در برابر آن متعبد و پای بند، و گفته ها و نوشته ها و کرده ها بر این موضع بینابین گواه است.

بینش اول در برابر بیگانگان و هجوم تبلیغاتی و سیاسی و اقتصادی و نظامی آنها سخت به توکل بر خدا و اعتماد به نفس و تکیه بر توان امت اسلامی و پرهیز از گرفتار شدن در دام داوری ها یا دلسوزی های بیگانگان معتقد و ملتزم.

بینش دیگر، هر چند دلش همین را می خواهد و زبانش همین را می گوید و قلمش همین را می نویسد، اما چون همه مختصات لازم برای پیمودن این راه دشوار را ندارد در عمل لرزان و لغزان.

بینش اول به نظام و شیوه ای برای زندگی امت ما معتقد است که در عین گشودن راه به سوی همه نوع پیشرفت و ترقی، مانع حل شدن مسلمان ها در دستاوردهای شرق یا غرب باشد و آنان را بر فرهنگ و نظام ارزشی اصیل و مستقل اسلام استوار دارد.

بینش دیگر با حفظ نام اسلام و بخشی از ارزش های آن جامعه رابه راهی می کشاند که خود به خود درها را به روی ارزش های بیگانه از اسلام و بلکه ضد اسلام می گشاید.

بینش اول روی شرایطی در گزینش مسئولان تکیه می کند که جامعه را به سوی امامت متقین و گسترش این امامت بر همه سطوح راه می برد.

بینش دیگر بیشتر روی شرایطی تکیه می کند که خود به خود راه را برای نفوذ بی مبالات ها یا کم مبالات ها در همه سطوح مدیریت امت اسلامی و حاکم شدن آنها بر سرنوشت انقلاب هموار می سازد.

شاید برای شما شنیدن این خبر تلخ و دشوار باشد، که بسیاری از کسانی که در طول سال های اخیر در راه حاکم شدن اسلام اصیل بر جامعه ما کوشیده و رنج ها برده اند و در طول این سال ها به مقتضای طبیعت و ماهیت نظام اداری رژیم شاهی، در همه سازمان های لشگری و کشوری همواره در اقلیت بوده و زیر فشار اکثریت غرب گرا یا شرق گرای حاکم بر این سازمان ها به سر برده اند، هم اکنون در جمهوری اسلامی هم که امام در رأس آن است و تنی چند از فرزندان امام نیز بخشی از مسؤولیت ها را بر عهده دارند و مردم عزیز ما نیز در صحنه ها حضور دارند، دوباره تحت فشار همان اکثریت قرار گرفته اند، ولی این بار زیر حمایت همه جانبه رئیس جمهور و فرمانده نیروی مسلح .

با کمال تأثر و تأسف این اقلیت مومن که اگر حمایتش کنند، می رود که اکثریت شود، امروز ذلت و خذلان مؤمنان را در جمهوری اسلامی با پوست و گوشت و استخوان لمس می کنند که با چماق ارتجاع می کوبندشان و با کارشکنی های رنگارنگ سد راه حرکت اسلامی و اصلاحی آنها می شوند، با استظهار به ستون پنجم دشمن که درهمه این سازمان ها جاخوش کرده اند و با اطمینان به حمایت گروهی از مسئولان امروز و دیروز.

برادران گفتند که نوارهای مربوط به سخنان رئیس جمهور در اصفهان را خدمتتان داده اند که دانش آموزان و کارمندان را به مقاومت در برابر اقدامات دولت که با نظرات شخصی رئیس جمهور منطبق نیست، تشویق می کند. نوارهای مربوط به ارتباط مستقیم برخی از کارگردانان اعتصاب اخیر شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه با دفتر رئیس جمهور و آقای زنجانی، دستیار رئیس جمهور نیز در اختیار مسئولان قضایی است.

با کمال تأسف، نواقص موجود در این انجمن های اسلامی وبرخی از اعضای آنها و نفوذ عناصر ناخالص در این انجمن ها و نهادها را وسیله ای برای سرکوبی کل نهادها و خارج کردن آنها از صحنه قرار داده اند تا همین چند قدم کوتاه نیز که در راه حاکمیت اسلام بر سازمان های لشکری و کشوری جلو رفته ایم، خنثی شود.

امروز در بیشتر دستگاه های نظامی و انتظامی و مؤسسات و سازمان های دیگر، جریان هایی می گذرد که عناصر متدیّن و دلسوخته را بسیار افسرده کرده و می کند. اینها احساس می کنند به جرم اینکه در راه حاکم شدن اسلام تلاش کرده و با مخالفان حاکمیت اسلام بر ارتش و شهربانی و ژاندارمری و نهادهای دیگر دولتی درگیری و ستیز داشته اند، امروز در جمهوری اسلامی با حمایت رئیس جمهور وهمفکران ایشان در جبهه ملی و نهضت آزادی و با همدستی خلقی ها همه جا سرکوب می شوند و می روند که به سرنوشت مؤمنان در جنگ اصحاب اخدود دچار گردند و ما نقموا منهم الّا ان یومنوا بالله العزیز الحمید.

امام عزیز،

به خدا سوگند که تحمل این وضع برای این فرزندان بسی دشوار است که چهره افسرده اینها را ببینیم و ندای یاللمسلمین آنها را بشنویم و تنها پاسخ این باشد که صبر کنید، من هم صبر می کنم و فی العین قذی و فی الحلق شجی.

این روزها مکرّر با خود می اندیشم که ای کاش زیر بار این مسئولیت سنگین که با تأکید بر عهده ام نهادید نبودم، تا می توانستم به کمک آنها لااقل فریادی برآورم، زیرا فریاد از یک طلبه زیبنده است اما از یک مسئول انتظار اقدام می رود، نه فریاد و اگر اقدام کنم با این شائبه جگرسوز روبه رو می شوم که دفاع از مظلومان نیست، جنگ قدرت است میان سران، از روی هواها.

با استفاده از حمایت های مکرّر شما اینک همه نهادها کوبیده می شوند، مجلس، دولت، دستگاه قضایی و نهادهای انقلاب و هر چند در کوبیدن اینها موفق نشده اند، ولی نه خطرشان را می توان نادیده گرفت، نه ضررشان، که همه را از خدمت گسترده تر به مردم محروم و ایثارگرمان باز می دارند.

آقای رئیس جمهور در کارنامه شان که پریروز به صورت سرمقاله در روزنامه شان منتشر شده و رسماً دستگاه قضایی را به ایجاد یک بلوای جدید در جامعه تهدید می کند که اگر دستگاه قضایی بخواهد ایشان را با کسانی که در حوادث روز چهاردهم اسفند دانشگاه تهران زخمی و مصدوم شده و در دادسرای تهران از ایشان شکایت کرده اند از نظر رسیدگی قضایی در دو کف مساوی بگذارد، از ریاست جمهوری کناره گیری خواهد کرد، آیا ایشان خواهان آن نوع دستگاه قضایی هستند که اگر کسی از رئیس جمهور شکایت کرد با دو طرف شکایت یکسان رفتار نکند؟

لازم است به اطلاع حضرتعالی برسانم که طبق سندی که به مقامات قضایی داده شده و مربوط به دستور کار مراسم چهاردهم اسفند است صریحاً گفته شده است که اگر درگیری پیش آید، مأموران انتظامی موظف اند افرادی را که دستگیری می کنند به گارد ریاست جمهوری تحویل بدهند.

ما در دیدار روز دوشنبه یازدهم اسفند در منزل آقای موسوی اردبیلی آنقدر با محبت و گرمی با ایشان برخورد کردیم و در حل مشکل وزیران دارایی و بازرگانی جلو رفتیم که امید داشتیم بر تفاهم ها افزوده شده است و هرگز باور نمی کردیم که آقای بنی صدر سه روز بعد از این دیدار چنین رفتاری از خود نشان خواهند داد.

امام بزرگوار، به حکم وظیفه عمومی النصیحه لائمه المسلمین، عرض می کنم:

۱-در ماه های اخیر صدای پای آمریکای توطئه گر و همدستان و همداستانان او گسترده تر از پیش شنیده می شود.
۲- دنباله زنجیروار توطئه های غرب و شرق که متأسفانه خود را پشت سر رئیس جمهور پنهان کرده اند بیش از پیش نمایان است.

۳- پناه دادن رئیس جمهور به مخالفان حاکمیت اسلام، عرصه کار را بر همه کسانی که شب و روز در این راه تلاش کرده و می کنند، روز به روز تنگ تر می کند.

۴- در تلاش های اخیر رئیس جمهور و همفکران او این نکته به خوبی مشهود است که برای حذف مسئله رهبری فقیه در آینده سخت می کوشند. اینها در مورد شخص جنابعالی این رهبری را طوعاً یا کرهاً پذیرفته اند، ولی برای نفی تداوم آن سخت در تلاش اند. در سخنان اخیر آقای مهندس بازرگان در امجدیه در برابر شعار، درود بر منتظری امید امت و امام، این مطلب بخوبی مشهود است.

۵- ما از همان آغاز در پی آن بودیم که میدان عمل سازنده چنان فراخ و گسترده باشد که امثال آقای بازرگان و آقای بنی صدر و آقای یزدی در سطوح بالا فعالیت داشته باشند.

در آبان سال گذشته، پس از استعفای دولت موقت پیام دادید که قم بیاییم تا مسئله فوری اداره کشور در خدمتتان بررسی شود، صحبت از ترکیب جدید شورای انقلاب بود، نظر حضرتعالی این بود که آقای مهندس بازرگان دیگر در شورای انقلاب نباشد. بر اساس همین اعتقاد به شرکت خلاق هر چه بیشتر نیروها و نفی هر نوع تنگ نظری و انحصارطلبی پیشنهاد کردیم که ایشان همچنان در شورای انقلاب بمانند و سرانجام حضرتعالی هم موافقت کردید و در همین مرحله بود که مسئولیت دو وزارتخانه مهم، وزارت دارایی و وزارت امور خارجه به آقای بنی صدر داده شد. اینها و نظایر اینها دلیل روشنی است بر این که شرکت فعال این آقایان در اداره امور کشور مطلوب ما بوده است و با آنها هیچ مسئله شخصی نداریم.

۶-بنابراین اختلاف این آقایان با ما بیش از هر چیز به مسائلی مربوط می شود که برای حضرتعالی و ما و همه نیروهای اصیل اسلامی یکسان مطرح است. این اختلاف به خصوص در مورد رعایت یا عدم رعایت کامل معیارهای اسلامی در گزینش افراد برای کارها و در برخورد قاطع با جریان های انحرافی است . خود شما به یاد دارید که اینها در مورد آقای امیر انتظام و آقای فرید و تأکید جنابعالی بر کنار گذاردن آنها چگونه عمل کردند.

۷- برای حضرتعالی در مقام رهبری روشن است که اگر این دو بینش در اداره امور جمهوری اسلامی ادامه یابد، نه کارهای جاری مردم سر و سامان پیدا می کند، نه مشکلات موجود دینی و فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی این مردم رنجدیده و محروم و ایثارگر با سرعت و قاطعیت کافی حل می شود، و نه می توان برای آینده طرح های اصیل اسلامی ریخت و به مرحله عمل آورد.

۸- برای اینکه نقطه نظرهای تفصیلی بینش اول در همه زمینه های معنوی، اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، دفاعی و سیاسی با صراحت کامل روشن شود ما این نقطه نظرها را تنظیم و منتشر کردیم ، تا برای امت و امام اصول برنامه پیشنهادی صاحبان بینش اول برای اداره امور جمهوری اسلامی بر پایه قانون اساسی روشن باشد.

۹- نظر ما این است که رشد کمی و کیفی دارندگان بینش اول به لطف الهی به آن درجه رسیده است که نهادهای لشکری و کشوری به وسیله صاحبان این نوع بینش اداره شوند واداره جمهوری اسلامی بر پایه یک بینش استوار گردد.
۱۰- با همه این احوال چندی است که این اندیشه در این فرزندتان و برخی برادران دیگر، قوت گرفت که اگر اداره جمهوری اسلامی به وسیله صاحبان بینش دوم را در این مقطع اصلح می دانید، ما به همان کارهای طلبگی خویش بپردازیم و بیش از این شاهد تلف شدن نیروها در جریان این دوگانگی فرساینده نباشیم.

این بود خلاصه ای از آنچه لازم دانستم با آن پدر بزرگوار و رهبر عزیز در میان بگذارم تا مثل همیشه با تصمیم پیامبرگونه تان راه را برای ما و همه مردم مشخص کنید و دعایم این است که خدایا امام عزیزمان را در این تصمیم گیریهای دشوار یار و رهنما باش.

با بهترین درود در پایان

فرزندتان. محمدحسینی بهشتی


منبع: سایت رجانیوز

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

پیام بنی صدر به دانشجویان-۱۸ تیر ۱۳۸۹

دانشجویان عزیزم
نسل ما 16 آذر به خود دید و نسل شما 18 تیر . از 16 آذر تا سقوط رژیم شاه دانشجویان بار سنگین مبارزه را بر دوش کشیدند . در تمام این سالها سرکوب بود؛ زندان بود؛ شکنجه بود و اعدام بود ( همان طور که برای نسل بعد از انقلاب در پیش و پس از 18 تیر بوده است و هست. ) آن نسل دریافت که رژیم شاه در جامعه ایرانی به اقلیت بدل شده است و پایگاه اجتماعی ندارد . رژیم شاه کوشید با انقلاب سفید برای خود پایگاه اجتماعی بسازد اما کوشش موفق آن نسل سبب شد که نتواند از موقع و موضع اقلیت بیرون برود.
درخرداد 60 نسلی که انقلاب کرده بود با کودتا رو به رو شد و بر آن شد نگذارد که رژیم کودتا از موقع و موضع اقلیت بیرن بیاید.شما نامه آقای بهشتی به آقای خمینی را خوانده اید . شما جمله معروف آقای خمینی را در 25 خرداد شنیده اید وقتی گفت : "35 میلیون بگویند بله من می گویم نه" . آقای بهشتی به آقای خمینی می نویسد ما اقلیتیم. انتخابات ریاست جمهوری نیز معلوم کرد که در اقلیتند زیرا نامزد آنها کمتر از 5 درصد رای آورد.
در کودتای 22 خرداد سال پیش بار دیگر جامعه ایرانی گفت که این رژیم در اقلیت است پس نسل شما می باید این رژیم را در موضع و موقعیت اقلیت نگه بدارد. در سطح جامعه حاکمیت ملت را سازمان بدهد. قلمروهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را یکی پس از دیگری می باید از مهار این رژیم بیرون ببرد.
<object width="500" height="405"><param name="movie" value="http://www.youtube.com/v/YFcseVWljMI&amp;hl=de_DE&amp;fs=1?border=1"></param><param name="allowFullScreen" value="true"></param><param name="allowscriptaccess" value="always"></param><embed src="http://www.youtube.com/v/YFcseVWljMI&amp;hl=de_DE&amp;fs=1?border=1" type="application/x-shockwave-flash" allowscriptaccess="always" allowfullscreen="true" width="500" height="405"></embed></object>                                    


جنبش اشکال گوناگون دارد. یک شکل آن به خیابان در آمدن و اعتراض کردن و شعار دادن است. شکل های دیگر و بسا موثرتر دارد. مثلا در سطح شهرها و روستاها جامعه ایرانی را از این واقعیت آگاه کردن که حاکمیت حق هر انسان است، حق هر عضو یک جامعه است و ملتی که این حق را از دست داد در مدار بسته بد و بدتر دائم از بد به بدتر و از بدتر به بدترین عبور می کند. بنگرید که در آغاز انقلاب آنچه را به اسم نهادهای انقلاب پدید آوردند ناچیز بودند اما امروز یک حزب سیاسی مالی، نظامی گشته اند و بر دولت چیره شدند. آن روز توجه نکردند آنچه می سازند زمانی زمام دار خواهد شد و خود سازندگان را آلت فعل خواهند کرد. امروز هم اگر شما مقاومت نکنید فرداها و پس فرداها بدتر و بدترین خواهد شد؛ پس 18 تیر را روز عزم خویش بشمارید به استقامت و این استقامت را تا پیروزی پی بگیرید. نگذارید جنبش در ایران فرو خوابد زیرا تصمیم از دست این ملت بیرون خواهد رفت و به دست قدرت های خارجی خواهد افتاد و این استبداد تبهکار روزگار این ملت را سیاه خواهد کرد. آنچه را هم که او نتواند قدرت های بیگانه خواهند کرد.
تردید نکنید که پیروزید زیرا پس از 30 سال رژیم امروز اقلیت کوچکتری است. امروز رهبری و مقام رهبری و شخص رهبر زیر سئوال است. امروز مکانیزم تقسیم به دو و حذف یکی از دو در کانون قدرت دارد عمل می کند. پس این رژیم ناتوانتر از هر زمان است. علائم مرگ را یکی پس از دیگری دارد بروز می دهد. این بر شماست که علائم حیات ملتی در استقلال و آزادی را یکی از پی دیگری بروز دهید. بار سنگین بر دوش شماست. بار برانگیختن جامعه به جنبش هم بر عهده شماست. پیروزی هم در انتظار شماست   
                                                                                                                                 شاد و پیروز باشید.
                                                                                                                                  سید ابوالحسن بنی صدر

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

عوامل بازسازی استبداد بعد از انقلاب 57 (1)


ریشه مشترک تمام جنبش های مردم از انقلاب مشروطیت تا به امروز همین درد مشترک است، یعنی عدم رسیدن به عدالت اجتماعی و خواستهای سیاسی ( آزادی بیان اندیشه، آزادی احزاب و تجمعات، آزادی قلم و نشریات، قانون گرائی و حقوق مداری، آزادی رشد استعدادها و....... و داشتن قانون اساسی که بر فراز آن حاکمیت جمهور مردم نوشته شده باشد) می باشد. پس ایرانیان این عاشقان خاک کشور خود تا زمانیکه به خواسته های خویش نرسند و به آنان جامه عمل نپوشانند به جنبش خود برای رهائی از استبداد و برپائی حاکمیت خود برای تعیین سرنوشت خویش ادامه خواهند داد.   
واقعیت این است در باز سازی استبداد بعد از انقلاب ۵۷ هم مردم نقش داشته اند و هم تحصیل کرده ها.
نقش مردم: همانطوریکه گفته شد مردم ایران برای استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی بپا خاستند، اما استبداد ارمغانی بود که بعد از انقلاب نصیب مردم شد. چرا؟ اگر بین آن چه مردم می خواهند و آن چه در عمل اتفاق می افتد تفاوت وجود داشته باشد، در برابر این سئوال قرار می گیریم که این شکاف را چطور و چگونه باید توضیح داد. آیا خواسته های ما توهم بوده است؟ اگر آنها خصوصیت توهم داشته اند، باید پرسید که چنین توهمی اتفاقی و بعلت نادانی ما است، یا کارکرد مشخصی در حیات اجتماعی ما دارد. در این صورت باید علت اجتماعی آنرا جستجو کرد. نگارنده تلاش نموده است در سری مقالاتی به آن پاسخ گوید (۱). اگر خواسته های مردم خصوصیت توهم نداشته اند و واقعی بوده اند پس باید پرسید اشکال در کجا بوده است که خواسته های بحق ما جامه عمل نپوشیده اند. خواسته های مردم زمانی برآورده میشوند که نگرش مردم در مورد استقلال و آزادی و حاکمیت خود بر سرنوشت خویش نگرشی روشن و بدون ابهام باشد. اگر نگرش ما از آزادی و دمکراسی نگرشی نارسا باشد مسلماً دوباره اشتباه خواهیم کرد و فریب آنانی را خواهیم خورد که می خواهند بر ما مردم ایران حاکمیت کنند. مردم باید بدانند آزادی حق آنان است و وظیفه دارند این حق را به اجرا در آورند تا به دمکراسی برسند.
بعد از انقلاب ۵۷ شاید مردم نمی دانستند و یا فراموش کرده بودند که آزادی جزء حقوق ذاتی شان است و در انسان این استعداد نهفته شده است که خود وظیفه دارد از حقوق و آزادی خود صیانت کند. غفلت از این حق و توانائی باعث میشود تا دیگران برای او تصمیم بگیرند و بر سرنوشت او حاکم گردند. اگر مردم قدرت تصمیم گیری را از دست بدهند و کسی بجای آنان تصمیم گیرنده شود، در این حالت فرد تصمیم گیرنده مردم را وسیله رسیدن بقدرت خود می سازد و در این فرمول مردم میشوند برده قدرت کسی که بجای آنان تصمیم می گیرد. بدرستی رابطه زیر سلطه و سلطه گر از اینجا ناشی میشود. سلطه گر فرمان می راند و زیر سلطه باید از او اطاعت کند. در حیطه استبداد اطاعت یکی از عناصر بنیادین ساختار زندگی اجتماعی است و در همین جا است که اطاعت اجباری است و یکی از عوامل تعیین کننده رفتار انسان محسوب میشود. هرگاه تاریخ طولانی استبداد در ایران را مطالعه کنیم، مشاهده خواهیم کرد که چه جنایاتی در سرزمین مان بعنوان اطاعت از مافوق و یا فرامین مستبدین صورت گرفته است و چگونه بخشی از مردم بنام اطاعت از فرامین شاه نماد سلطنت و روحانیون نماد دین شریک جنایات آنان بوده اند و یا حتی با سکوت معنی داری بنام اطاعت از مستبدین به شنیع ترین اعمالی دست یازیده اند و شریک جرم آنان شده اند. این انسانها هیچگاه از خود سئوال نمی کنند که آیا از فرمان و یا اطاعتی که با وجدان در تناقض است باید سر پیچی کرد یا نکرد.
استبداد از ناآگاهی انسانها به حقوق خود سوء استفاده می کند و آنان را به موجودات پوچ و بی ارزشی تبدیل می نماید و قدم به قدم به حقوق انسانی و شهروندی انسانها تجاوز می کند تا سرانجام شأن انسان بودن را از آنها سلب نماید. ارزش زدائی سیستماتیک از انسان، معیار استبداد برای توجیه رفتار وحشیانه او با انسانها میشود و همیشه تحقیرها و سرکوب ها از این زاویه صورت می گیرد تا بدانجا می رسد که مستبد بخود می باوراند که انسانها اشیائی هستند در خدمت امیال او که در صورت سرپیچی از اوامرش باید مجازات و نابود شوند.
در زمان هیتلر یکی از ویژگی های بنیادین نظام دیکتاتوری او این بود که انسان باید بی ارزش تلقی شود تا او بتواند آنان را برای رسیدن به امیال خود قربانی نماید. هیتلریان طی تبلیغات گسترده علیه یهودیان بطور سیستماتیک مردم آلمان را برای پذیرش نابود کردن یهودیها آماده نمودند. یهودی ها قدم به قدم از مقوله شهروند و ملت کنار گذاشته شدند و سرانجام شأن انسان بودن از آنان سلب شد تا بتوانند آنان را نابود سازند. هیتلریان بی ارزشی انسان را از یهودیان آغاز کردند و با آلمانیها ختم کردند؛ بطوریکه وقتی هیتلر مشاهده کرد جنگ دوم جهانی را باخته است به امرای ارتش فرمان داد کل آلمان را با خاک یکسان سازند که خوشبختانه فرمان این دیکتاتور عملی نشد. خمینی هم همین عمل را با ایرانیان انجام داد و در هولوکاست سال ۶۷ قریب ۵۰۰۰ تن را اعدام نمود.
استبداد چیزی جز اطاعت از مردم نمی خواهد و ملتی از استبداد اطاعت می کند که خود را ناتوان و استقلال خود را ناچیز بشمارد و مطیع شخص دیگری شود و اختیار خود را به آن شخص واگذار کند و با خویشتن بیگانه شود و به ابزاری مبدل گردد تا امیال دیگران را برآورده نماید. چنین مردمی دیگر بر سرنوشت خویش کنترلی ندارند و تابع قدرتی می شوند که حتی شأن وشخصیت آنان را مورد تمسخر قرار می دهد. هیچ چیز غم انگیز تر از این نیست که انسانی بر سرنوشت خود کنترل نداشته باشد و در موقعیتی قرار گیرد که توانائی های خود را از دست دهد و خوار و زبون گردد. چنین مردمی قادر نخواهند بود مانع نابودی خویش شوند.
در نتیجه مردمی توانا هستند که استقلال داشته باشند تا تصمیم بگیرند و آزاد باشند تا تصمیم خود را به اجرا در بیآورند و خود رهبر خود باشند. بدون آزادی، انسان قادر نخواهد بود قوه رهبری خویش را بدست گیرد و حاکمیت خود را برای رسیدن به دمکراسی بنا سازد.
در انقلاب ۵۷ اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران با سپردن رهبری خویش به خمینی چنان از او اسطوره ساختند که او را در ماه یافتند. آنان چنان به خمینی و رهبری او باور داشتند که فکر می کردند خمینی می تواند از حقوق و آزادیهای آنان صیانت کند و حاکمیت آنان را مستقر سازد. خمینی از اعتماد مردم سوء استفاده کرد و به محض ورودش به ایران اولین کودتا را بر علیه مردم در بهشت زهرا انجام داد که گفت « من خودم می زنم تو دهن این دولت، من خودم دولت تعیین می کنم و من خودم....). بعد از این سخنرانی اندک اندک شرایط را برای پیاده کردن تفکر مستبدانه خود و جامه عمل پوشاندن بدان آماده کرد و پی در پی کودتا بعد از کودتا بر علیه مردم و رقبای خود انجام داد.
اکنون مردم ایران بعد از گذشت ٣۱ سال از انقلاب مجدداً برای رسیدن به خواست های سیاسی خود به جنبش برخاسته اند و اگر اینبار هم جوانان وطن ما اختیار خود را بدست رهبران بدهند و حق تصمیم و رهبری خود را نادیده بگیرند، صد در صد بهمان بلائی مبتلا میشوند که پدرانشان مبتلا شدند. علی الخصوص آنانی که زمانی حامی ولایت فقیه و اسلام ناب محمدی بوده اند و برای تثبیت استبداد دینی در حد بضاعت شان از هیچ کوششی دریغ نورزیده اند و امروز هر کدامشان با طرحی جدید از قبیل مطالبات حداقلی در چارچوب نظام و یا اصلاح نظام و برگشتن به دوران طلائی امام و تقسیم ایرانیان به دیندار و بی دین و دمکراسی دینی و سکولاریزم سیاسی و فلسفی و.... دارای همان ذهنیت سیاسی اند که قبلاً بوده اند و امروز برای وجه المصالحه کردن جنبش آزادیخواهانه مردم از بده بستان کردن با قدرت سخن می رانند.
اگر نمی خواهیم استبداد به زندگی مان برگردد هیچ چیزی را نباید مجدداً تجربه کنیم وقتی که یک بار آنرا تجربه کرده ایم و نتیجه اش با زندگیمان ناسازگار بوده است. حتی اگر از مجرای دین و سنت و اعتقاد بما رسیده باشد. بنا بر این مبنا، شرط بنیادین برای رسیدن به آزادی شک مداوم و پی در پی به افرادی است که امتحان خود را قبلاً پس داده اند.
نقش تحصیل کرده ها: تحصیل کرده های ایران، عمدتاً متعلق به طبقه متوسط بودند که پس از انقلاب سفید شاه و بویژه افزایش قیمت نفت، رشد کردند. و از آنجائیکه در به سرانجام رساندن انقلاب ۲۲ بهمن شرکت داشتند بعد از انقلاب ۵۷ سهم سیاسی خود را از قدرت طلب می کردند. بعد از انقلاب دو جریان ایجاد شد که خواسته های مردم را نادیده گرفتند؛ یک جریان خمینی و دستیارانش بودند که شروع کردند به دسته بندی مردم بعنوان مکتبی و غیرمکتبی ( خودی و غیرخودی) و جریان دیگر تحصیل کرده های انقلابی شرکت کننده چپ مارکسیستی و چپ مذهبی که در حاکمیت حضور نداشتند، هر کدام به شکلی و با هدف‌های متفاوت و شیوه‌های خاص خود در پی قدرت بودند. این نیروها هدف‌ و خواسته های متفاوتی را دنبال می‌کردند. بخش مهمی از آنان اصولاً مخالف جدی استقرار جمهوری پارلمانی در کشور بودند. اما خمینی و سر سپردگان اش، با بهره‌گیری از ارگانهای حکومتی و ایجاد ارگانهای جدید سرکوب، تمامی نیروهای مخالف اما پراکنده و نا متحد خود را به نوبت از سر راه خود برداشتند. در چگونگی استقرار جمهوری ولایت فقیه، خطاها وضعف‌های این بخش از نیروهای انقلابی در همان یکی دو سال اول پیروزی انقلاب، نقش برجسته‌ای دارد که این مطلب خود می تواند موضوع مقالات و رساله های متعددی شود.
هردو جریان فوق در پی قدرت بودند تا حاکمیت خود را بر مردم تحمیل کنند. هر دو بصورت دسته های قدرت طلب به رقابت برخاستند که در این رقابت خمینی برنده نهایی شد. اگر در این رقابت هم افرادی مثل آقایان سنجابی، طالقانی، بازرگان ، بنی صدر، سامی، داریوش فروهر و دیگرانی پیدا شدند که تلاش داشتند بر حاکمیت ملت تکیه کنند و از آزادیهای بدست آمده‍ی انقلاب دفاع نمایند متاسفانه اندک بودند؛ یا به ناگهان مثل آقای سنجابی مرتد محسوب شدند و از گردونه بیرون انداخته شدند و یا مثل دکتر سامی سر به نیست شدند.
بعد از انقلاب هر گروه و دسته ای برای رسیدن به قدرت راه حل خود را داشتند و کوشش رهبران این دو جریان بر آن بود تا درستی راه حل خود را بهر نحوی به ثبوت برسانند. وقتی افراد راه حل مسائل را قدرت بدانند و تسخیر قدرت سیاسی را محور کار خود قرار دهند بالنتیجه آن دسته و افرادی پیروز میشوند که در جامعه قوی تر هستند. برای قوی شدن هر گروه باید تلاش کند ارگان های موجود در جامعه را در انحصار خود در آورد و یا ارگانهای جدیدی را جایگزین ارگانهای قدیمی سازد تا سلطه خود را بر جامعه تحمیل نماید. بر خلاف ادعاهای برخی از یاران قدیم خمینی که خود بعد از انقلاب ۵۷ در خدمت استبداد فراگیر او قرار گرفتند و عامل سرکوب و خشونت بر علیه مردم شدند. این انقلاب نیست که خشونت می آورد این قدرت طلبانند که برای تسخیر قدرت خشونت را در جامعه رواج می دهند. انقلاب بر اساس شرایط اجتماعی صورت می گیرد ولی خشونت وسیله ایست که توسط زورمداران بکار گرفته میشود. اگر در تاریخ برخی از انقلابات به خشونت کشیده شده اند، بدین خاطر است که رهبران اکثر این انقلابات، ایدئولوگ ها وسیاسیونی بوده اند که تسخیر قدرت سیاسی را محور کار خود قرار داده اند.
از آنجائیکه سر سپردگان و یاوران خمینی قصد داشتند ایدئولوژی و تعلقات دینی خود را پیاده نمایند و قدرت سیاسی را کاملاً تسخیر کنند در پیروی از کلام خمینی که همه باید خفه شوند بناچار می بایستی سپاه پاسداران و کمیته تشکیل می دادند تا در مردم رعب و وحشت ایجاد نمایند، شبانه به خانه های مردم یورش می آوردند و مخالفین را دستگیر می کردند، کتابها را به آتش می کشیدند، بر روی زنان اسید می پاشیدند تا روسری بر سر نهند، تجمعات دگر اندیشان را به خاک و خون می کشیدند، بر علیه معماران انقلاب کودتا می کردند، قلم ها را می شکستند و زبان ها را از حلقوم بیرون می آوردند، با بستن دانشگاه ها اساتید را اخراج می کردند و در پی آن مغزها و جوانان را از کشور فراری می دادند و مخالفین خود را به بدترین فرمی شکنجه می کردند و سپس اعدام می نمودند. در سال ۶۰ تا ۶۲ بیش از ۲۰۰۰ نفر را و در سال ۶۷ در طی چند روز قریب پنج هزار نفر را به جوخه های اعدام سپردند.
یاران و چماقداران خمینی که فکر کرده اند حافظه تاریخی ایرانیان کوتاه است بعد از اینهمه خیانت به ملت شریف ایران، امروز فریاد می زنند انقلاب بد است چون خشونت می آورد. آنان شهامت ندارند بگویند ما بد بودیم که بر علیه مردم ایران و مخالفین خود ارعاب و خشونت را بکار بردیم تا آسانتر استبدادمان را برهبری خمینی مستقر سازیم. تو گوئی مردم در انقلاب شرکت کرده بودند تا دیو چو بیرون رود دیو دیگری را بجای او بنشانند.
این عاملین باز سازی استبداد بودند که شعور و عقل مردم را ناچیز انگاشتند و برای بازسازی استبداد و دیکتاتوری بر علیه مردم خشونت بکار بردند زیرا نیز راه حل رسیدن به قدرت فقط بکارگیری زور است و زور خود خشونت است. بدین جهت خمینی و یارانش برای فراگیر کردن استبداد خود خشونت را سرلوحه کار خود قرار دادند تا مردم را مرعوب نمایند و رقبای خود را یکی پس از دیگری حذف و نابود کنند.
پس باید جستجو کرد و به شناخت بانیان و عوامل بازسازی استبداد پرداخت و فهمید که چگونه انقلابی که پیروزمندانه به پایان رسید نتوانست پیروزمندانه به خواسته های مردم جامه عمل بپوشاند. چگونه انقلابی که هدف اش تغییر بود، خود تغییر مسیر داد. مگر خمینی در پاریس قول آزادیها را در مقابل تمام دنیا و خبرنگاران به مردم ایران نداد. او وعده داد که برای استقرار آزادیها تلاش خواهد کرد تا مردم ایران در کشوری آزاد و آباد زندگی کنند. مگر خمینی در پاریس از حکومت بی قانون شاه ایراد نگرفت و نگفت که ما می خواهیم حکومت قانون بیآوریم. حکومت قانون، حکومتی است که در آن حقوق شهروندان معین شده و آن حقوق از طرف حکومت مورد حمایت قرار می گیرد و از طریق قانون محترم شمرده میشود. خمینی چنین نکرد، او به مردم دروغ گفت و حقوق مردم را نا دیده انگاشت و آنان را یکی پس از دیگری پایمال ساخت تا استبداد دینی خود را برقرار سازد.
در این راه برخی از تحصیکرده های مجذوب قدرت حول او جمع شدند و در بازسازی استبداد بعد از انقلاب ۵۷ به او یاری رساندند و بعنوان ستون پایه های قدرت استبداد در ایجاد استبداد مذهبی نقش بسزائی ایفا کردند. ملت ایران که برای دست یافتن به استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی بر علیه رژیم شاه به پا خاسته بود، بار دیگر استبداد بر او حاکم شد و گرفتار استبدادی بمراتب شنیع تر و جانی تر از استبداد پیشین گردید. بعد از انقلاب ۵۷ ایرانیان علاوه بر ستم سیاسی پیشین، گرفتار استبداد در تمامی جهات زندگی از جمله پوشاک، تفریحات، جنسیتی، فرهنگی و اجتماعی میشوند.
جنبش کنونی مردم ایران اگر بدنبال برقراری آزادی است و قصد دارد دمکراسی را در ایران نهادینه کند، بدون شناخت کامل از ستون پایه های قدرت نمی تواند به اهداف خود برسد. فقط با گفتن و نوشتن در مورد آزادی و حقوق مردم و بحث دمکراسی خواهی قادر نخواهیم بود دمکراسی را در کشورمان مستقر کنیم.
در انقلاب ۵۷ اگر نیروهای انقلابی و سیاسیون کشورمان ستون پایه های قدرت را می شناختند هیچگاه بعد از سرنگونی رژیم استبدادی شاهنشاهی، ایرانیان گرفتار رژیم استبداد مذهبی نمی شدند. استبداد مذهبی غالب شد چون عمده نیروهای سیاسی بدنبال تسخیر قدرت سیاسی بودند نه برقراری آزادی و حاکمیت مردم. وقتی گفتمان حاکم بر سیاسیون یک کشور قدرت باشد نه آزادی، پر واضح است چیزی جز استبداد در آن کشور پیروز نمی شود.
در گفتار آینده افراد ، نیروها و ارگانهائی که بانی این پیروزی شدند را ذکر خواهم کرد تا نشان دهم چرا عملاً علیرغم پیروزی انقلاب، پیروزی از آن مستبدین شد و نه مردم. به امید آنکه گذشته چراغ راه آیندمان شود.
سرافراز و پیروز باشید
Fa_rastgou@yahoo.com
   
۱ = رجوع شود به نشریه انقلاب اسلامی از شماره ۷٣۴ تا ۷٣٨ مقالاتی بنام " جنبش آزادیخواهانه مردم پیروز میشود اگر..."
و یا آرشیو سایت اخبار روز مقالاتی با همین نام از شماره ۴ تا ٨


۲۶/اسفند/۱٣٨٨
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin