۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

اختلاف موسوي با خامنه اي مشکل ما نیست /هوشيار باشيد


اختلاف موسوي با خامنه اي مشکل ما نیست /هوشيار باشيد
آقاي مير حسين موسوي بيانيه شما هم گل به خودي بود هم آفسايد/ در حالي كه ترس و مرحله فرار سران رژيم رسيده است در زماني كه تظاهرات حكومتي به زور سانديس, مرخصي و اجبار دانش اموزان به شركت در ان, اوردن مزدور از شهرستانها در تهران به ٢٠ هزار نفر ميرسد شما فرمان ۵ ماده اي ميدهيد و پرچم سفيد بالا ميبريد.
ما ديدیم شما را اقاي موسوي, ٨ سال ازعمرمان با شما بودیم ,٨ سال زندگي كوپني, قتل و عام, خفقان و بسياري چيزهاي ديگر
كساني كه دوران شما را ديده باشند هيچگاه به حرفها و شعارهاي فعلي شما اعتماد نمي كنند.

اي دوستان, سرنوشت كشور سريال برره نيست. نگذاريد با شما بازي شود. همت كرده بجاي برداشتن هر قدمي اول از همه تحقيق كنيد.

در انفجار ۸ شهریور ۱۳۶۰، آیت الله علی خامنه ای رئیس جمهوری ایران شد و ابتدا علی اکبر ولایتی را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کرد، اما مجلس به آقای ولایتی رای اعتماد نداد و آقای خامنه ای علی رغم اختلافاتی که در داخل حزب جمهوری اسلامی با میرحسین موسوی داشت، او را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کرد. آقای موسوی از آن زمان تا سال ۱۳۶۸ و بعد از فوت آیت الله خمینی نخست وزیر ایران بود البته آقای موسوی در این سال ها مسئولیت های سیاسی حاشیه ای داشته است. از جمله سال ۱۳۶۸ با حکم آیت الله خامنه ای عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شد که این عضویت کماکان ادامه دارد. از سال ۱۳۷۵ نیز عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی بوده است. همچنین در دوره ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی (۱۳۶۸ تا ۱۳۷۶) مشاور سیاسی رئیس جمهوری و در دوره محمد خاتمی (۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴) مشاور عالی رئیس جمهوری بوده است.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در ۲۹ اسفند ۱۳۵۷ حزب جمهوری اسلامی اعلام موجودیت کرد. بنیانگذاران آن روحانیونی چون محمد حسینی بهشتی، عبدالکریم موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی، علی خامنه ای و محمد جواد باهنر بودند.پنج تن یادشده به همراه حسن آیت، اسدالله بادامچیان، عبدالله جاسبی، میرحسین موسوی، حبیبالله عسگراولادی، سید محمود کاشانی (فرزند آیت الله ابوالقاسم کاشانی)، مهدی عراقی و علی درخشان از اعضای شورای مرکزی اولیه حزب جمهوری اسلامی بودند.

حزب جمهوری اسلامی، پس از سه سال توانست کنترل سه قوه قضاییه، مجریه و مقننه را در دست خود بگیرد.

حزب جمهوری اسلامی در طرد، حذف و سرکوب جریانهای کمونیستی و چپگرای مسلمان مانند سازمان مجاهدین خلق ایران و نیز گروههای ملی گرا مانند جبهه ملی فعالیتی پر رنگ داشت.

همچنین این حزب در اجبار کابینه دولت موقت مهدی بازرگان به استعفا و به حاشیه راندن نهضت آزادی ایران نقشی پرتأثیر ایفا کرد

حزب جمهوری اسلامی در اجبار کابینه دولت موقت مهدی بازرگان به استعفا و به حاشیه راندن نهضت آزادی ایران نقشی پرتأثیر ایفا کرد.

از جمله حزب جمهوری اسلامی با انتصاب عباس امیرانتظام (که به اتهام جاسوسی در زندان بود) به نهضت آزادی ایران، کوشید این گروه را مخالف اصلی سیاست آمریکا ستیزی جمهوری اسلامی معرفی کند.

طیفی از این حزب به اقتصاد بسته دولتی باور داشتند و به دست میرحسین موسوی رهبری میشدند.
شاخه ای دیگر که بیشتر از بازاریان سنتی و هسته اصلی جمعیت هيئتهای مؤتلفه اسلامی بودند، دخالت وزارت بازرگانی و وزارت اقتصاد و دارایی را در تعیین قیمت ها و کنترل واردات و صادرات نمی پذیرفتند.
چهره های شاخص جریان دوم، حبیب الله عسکراولادی مسلمان و سید علی خامنه ای بودند.
این دست اختلافات و نیز زوال دشمن مشترک که جریانهای چپگرا یا ملی گرا بودند، همچنین دستیابی رهبران حزب جمهوری اسلامی به قدرت در ساختار سیاسی، دامنه اختلافات را گسترده کرد تا آنجا که به اشاره آیت الله خمینی در 11 خرداد 1366 حزب جمهوری اسلامی تعطیل شد؛ اما میراث حزب جمهوری اسلامی در گروههای سیاسی منشعب از آن تا امروز حفظ شده است

مي گويند خامنه اي با مير حسين موسوي اختلاف داشته و دارد. چطور رئيس جمهوري با كسي در حزب اختلاف داشته باشد و بعد او را براي ٢ دوره نخست وزير كند و بعد از نخست وزيري او را به عضويت مجمع تشخيص مصلحت بگمارد. و در حزب جمهوري اسلامي يكي دبير كل باشد ديگري قائم مقام و بيشتر پستهاي حزب را داشته باشند.

به كشته شدگان جنگ ايران و عراق نگاه كنيد, به جانبازان و معلولين نگاه كنيد و بعد به حساب هاي بانكي سران رژيم و مزدورانشان نگاه كنيد.
سياست جمهوري اسلامي استفاده از افراد مشخص در زمان معيني ميباشد و از خودي دشمن فرضي ميسازد تا شروع و خاموش ان در كتترل خودش باشد.

نه سازش, نه تسليم, نبرد تا سرنگوني جمهوري اسلامي و رفراندمي ازاد
  لينكهاي زير را بخوانيد و با در نظر گرفتن پستهاي رده بالا اقاي مير حسين موسوي از ايشان دليل سكوت ,شركت و همراهي را بخواهيد. 
مافیاهای قدرت

 -------------------------------------------------
========================================
***هدف از گذاشتن این لینک تخریب شخصیت شخص مهندس موسوی نیست، زیرا ایشان استقامت خوبی نشان دادند و قابل تحسین است ولی در انتها کم آوردند. هدف فقط اطلاع رسانی است و این مساله است که شاید مهندس موسوی نتواند از این سیستم خود را بیرون بکشد، ولی مردم نبایستی دنبالروی شخص خاصی باشند زیرا که پس از پیروزی نیز مشکل ساز میشود و هر شخصی که ادعای رهبری داشته باشد خواسته و یا ناخواسته به دیکتاتوری جدید بدل میشود، به نظر من ما باید هدف خود را شفاف کنیم که همانا استقلال و آزادی و حاکمیت مرم است و هر کس در این راه مارا همراهی کرد همراهیش کنیم و اگر نتوانست پا به پای ما بیاید از او عبور کنیم، گمان من اینست که مهندس موسوی را ما باید به میدان بیاوریم نه اینکه او بیانیه بدهد تا ما به جنبش برخیزیم، ما باید همه روزها را روزهای خیزش کنیم.
به امید روزی که آزادی در سراسر دنیا فراگیر شود ***
========================================   
درود بر حاکمیت مردم
مرگ بر اصل ولایت فقیه
 

ابراز وحشت دادستان كل آخوندها نسبت به قيام آتشين چهارشنبه سورى





آخوند اژهاى دادستان كل نظام ديكتاتوري آخوندها با ابراز وحشت از تداوم قيام مردم در روز چهارشنبهسورى گفت زمزمههايى هست كه بهمناسبت روزهاى پايانى سال در برخى گوشه و كنار اقداماتى را انجام دهند.
دادستان جنايتكار رژيم به منظور ايجاد رعب براى ممانعت از حضور مردم در روز چهارشنبهسورى، به تهديد روى آورد و گفت: «افراد خطاكار قطعاً دستگير مىشوند و حتى امكان دارد شيرينى تعطيلات سال جديد را نيز را از خانواده خود سلب كنند».
منبع

جوانان ايراني به مثابه رهبراني از جنبش كه تن به ذلت و خواري نميدهند



http://hphotos-snc3.fbcdn.net/hs024.snc3/11138_187442764056_141219219056_2713303_641071_n.jpg


دوستان نامه زير را كه فرهاد وكيلي زنداني سياسي محکوم به اعدام نوشته است را بخوانيد، بنظر شما فرق او كه ادعايي هم در رهبري جنبش و ... ندارد با افرادي كه خود را رهبر جنبش ميدانند ولي حاضر به پرداخت هيچ هزينه اي نيستند و خط قرمزشان زنده ماندن و زندگي كردن حتي در ذلت و سكون و سكوت هست چيست ؟ آنهايي كه با اسم و رسمهاي مختلف مانند ” نداي سبز آزادي ”!! و ... تسليم طلبي و ذلت و سر سائيدن در برابر جباران و ظالمان حاكم را تبليغ ميكنند و بجاي چهارشنبه اي آتشين براي سوزاندن ريش و ريشه جنايت كاران حاكم، مبلغ شمع روشن كردن و درختكاري به مثابه تسليم طلبي مي باشند.


پس نامه زنداني سياسي قهرمان را بخوانيد و تفاوت او را با تسليم طلبان و ذلت پيشگان حاكم در يابيد:


رنگ و ننگ / نامه اي از فرهاد وکيلي زنداني سياسي محکوم به اعدام


به نام آزادي


دوره ميکنم گذشتهايم را وفقط گذشته و پس از گذشت حدود دو سال از دوران حبس مجددأ توفيق يافتم به بند پر رمز و راز وزارت اطلاعات (209) باز گردم . همزبان با زدن چشم بند يک بوي تند که بر خلاف بوي ماندگي که هميشه در قسمتهاي مختلف اين ساختمان وجود داشت مشامم را آزار مي داد.خاطرات گذشته ازين مکان نا ميمون برايم بسيار دردناک بود.اين نقطه از خاک ايران همچون ديگر نقاطي که خواهر خوانده 209 مي باشند.


به وسيله افرادي با تفکرات خاص بر اساس سايه يک ايدئولوژي شکل گرفته کنترل ميشود.ياد اولين روزهاي انتقالم به 209 را زنده ميکرد.زماني که پس از تحمل سخت ترين اعمال غير انساني اداره اطلاعات در سنندج براي تشديد فشار باينجا منتقل شدم.با افرادي به عنوان کارشناس روبه رو شده وآنان پرونده پر افتخار خود را که حکايت از سالها بازجوييهايشان بود را براي ايجاد رعب و وحشت بيشتر براي من تعريف کرده تا من باور کنم در اين مکان هيچ کس نميتواند چيزي را براي خود نگه دارد .






روزها وهفته ها وماهها تحمل سلول انفرادي، فشار هميشگي بازجويي و بي خبري از خانواده ودنياي بيرون از زندان فرصتي را برايم خلق کرد تا بتوانم بر خود وآنچه ايدال وآرمانم بود فکر کنم.من باور کرده ام که گاهي اوقات سکوت تأثيري را خواهد داشت که بسياري از ميتينگها وتجمع ها و تحرير مقالات احساسي نميتوانند آنگونه تأثيري را داشته باشند. در طول مدت زندان بارها خواستم بنويسم و بارها نوشتم .ابتدا نوشتن سخت بود ودر نهايت از آنچه که صفحه کاغذ را سياه کرده بود .احساس رضايت نمي شد هميشه ميدانستم در اين نوشتن ها چيزي کم است آن هم يک مورد بسيار اساسي بود .من بايد به آنچه ميگفتم و مينوشتم خود ايمان داشته باشم که در غير اينصورت خود را فردي سست عنصر وخائن به تمامي ارزشها ميدانستم .


بازگشت مجدد به 209 و برخورد با تاکتيک جديد بازجوها ي پرونده ام اين شائبه را در من ايجاد کرد که بسياري چيزها تغيير کرده. اين بار من و بازجو رو در روي هم بوديم ، اينبارچشم بند وجود نداشت و بازجو از آينکه من او را ببينم و بر اساس يک شرايط نسبتأ عادلانه تر با او وارد بحث شوم نمي ترسيد.حتي وضعيت ظاهري و شخصيتي کارشناس (همان بازجو) تغيير کرده بود.اينبار طرف مقابل من فردي بود اهل مطالعه وباسواد . شايد کرارأ به اين نتيجه رسيدم که در ادعاهاي او چاشني ريا ودروغ وجود دارد.اما حتمأ شرايطي ايجاد شده که کارشناسي که قبلأ از موضع قدرت با من برخورد ميکرد و چيزي جز توهين وتحقير نمي دانست اينبار با احترام با من برخورد ميکرد .حتي اگر اين برخورد يک نوع تاکتيک باشد.


اين رفتار باعث ميشد که احساس کنم طرفين درک درستي از همديگر نداشته و فقط در چهار چوب تعصبات وزمينه هاي قبلي با هم بر خورد کرده ايم . سيستم مرا يک عنصر ضد آسايش ومخل امنيت خود ميدانست که در هيچ شرايطي حاضربه تمکين در مقابل او نمي باشم .به گمان اومن هيچ حقي نداشته و فقط بايد ثناگوي او باشم .که ميتوانم در سايه قدرت حکومتش به زندگي خود ادامه دهم به گمان او اعتياد يک پديده اجتماعي است که وجودش در جامعه اجتناب ناپذيراست.
دزدي جزئي خصايص انساني.پستي وانحطاط اخلاقي لازمه حکومت و سرکوب.زندان و اعدام لازمه قانون است وبه باور من حکومت به معني ايدئولوژي بود که جز خود و مقاصد صاحبان قدرت چيزي را بر نمي تافت وامکان تغيير را در هيچ شرايطي ممکن نمي ديد. روزها ميگذشت و من در ترديد بين سلول واطاق بازجويي و هر روز آن بويي که روز اول برايم تازگي داشت بيشتر ميشد.


بعد از چندين جلسه بازجويي که احساس ميکرد توانسته برخلاف ديگر همکاران خود ارتباط نزديکي را با من برقرارکند، خواسته اصلي خود را مطرح کرد. " درخواست عفو" او اصرار داشت براي من که بايد به جرم داشتن اعتقادات و باورهاي خاص اعدام شوم، تنها يک راه نجات وجود دارد و آن هم درخواست عفو از سوي من خطاب به مسئولين حکومت ايران. تيم جديد بازجويي اذعان داشت که دستگاه امنيتي بر خلاف واقعيت و طي يک پروسه کاملا سياسي باتحت فشار قرار دادن سيستم قضايي ايران اقدام به صدورحکم اعدام نموده واکنون تنها راه نجات و در جهت جبران خطاي آنان تقاضاي عفومن است. البته اين ازخصيصه هاي حکومتهاي خودکامه است که هيچوقت حاضر به قبول اشتباهات و خطاهاي خودنيست. آنها از من ميخواستند که گذشته خود را حاشا کنم.


بله بسيار ساده. توقع اين بود که من با امضاي برگه عفوبه هرآنچه داشتم پشت پا بزنم. به من ميگفتند هيچ چيز به خودي خود حقيقت ندارد و فقط با فرمان آنان هر چيزي را ميتوان به حقيقت تبديل کرد. از من ميخواستند انساني باشم عاري ازهرگونه اراده ومقاومت اخلاقي وهويت اجتماعي و تاريخي. تمام سعي خود را کردند به من هنر فراموشي تاريخي را بياموزند.هنر فراموش کردن سالها ظلم و تعدي و جنايت را نسبت به يک ملت.هنر فراموشي نسبت به تمامي جنايتهايي که درسالهاي حکومتشان تحت نام دين وملت وامنيت کشور و ديگر شعارهاي دهان پرکن و توجيه کننده جنايتهايشان برملت ايران وعلي الخصوص ملت کرد روا داشتند.هنر به بايگاني سپردن آنچه را که برمن و خوانواده ام روا داشتند.آنها اصرار داشتند آنچه که امروز اتفاق مي افتد حقيقت است و آنها رهبران و مالکان گذشته اند، و اصرار من برگذشته ام بي اساس است.


پيش از شما،


بسان شما


بي شمارها


با تار عنکبوت


نوشتند روي باد


که اين دولت خجسته جاويد و زنده باد !


روزها ،هفته ها و ماه ها طول کشيد تا آنان باورکردند که من نمي خواهم بودن خود را از طريق رابطه باحاکمان تعريف کنم. من با توسل به گذشته خود وهويت تاريخي ملتم به نوبه خود و درحد توانم به زورگويان ومستبدان اعلام کردم که اين هدف شما به غايت دست نيافتني است ، ودرهر فرصتي درجهت احقاق حق خود گام برخواهم داشت و اين شيوه جديد حکومتها را چه در ايران و چه در ديگر حکومتهاي حق توتاليتر و پوپوليسم که ميخواهند تمامي مفاهيم وتعاريف انساني را در قالب سياست تعريف کرده و واقعيت هاي انساني يک ملت را درمايه ايسم ها به رنگ تبليغي درآورده و با استفاده از ابزارهاي خود شعار دموکراسي و تلاش در جهت تثبيت حق ملتم را سر دهند و با استفاده از نمادهاي تاريخ ملتهاي تحت ستم همچون ملت کرد و استفاده ابزاري از احساسات ميهني به عنوان يک سلاح ايدئولوژيک مينگرند را ديگرتاب نخواهم آورد و اطمينان دارم، درخواست عفو وبخشش در مقابل جرم نکرده چيزي جز واقعيت از من نخواهد ساخت که اين جز ندامت و پشيماني ارمغاني را برايم در بر ندارد و امروز پس از تحمل سالهاحبس وشکنجه وبا باوربه حقيقتي که طي اين سالها به آن رسيده ام، ايمان دارم که جز مقاومت ومقاومت ومقاومت راه ديگري وجود ندارد. وبه يقين دريافتم که متوليان وحاکمان امروز وکساني که برمسند قدرت تکيه زده اندبراي بدست آوردن آنچه که ميخواهند راهي جز توسل به زور،خشونت وآدمکشي نمي دانند. وحالا که آدمهاي کم هوش، بي کفايت وتجاوزگر قشر برگزيده را تشکيل داده اند حتم بدانيد که تمامي دمل ها سرباز خواهندکرد. و بدانيد کساني که با زبان خشونت پرورش يافته اند زبان ديگري رانمي فهمند وهر ضعف و مسامحه اي برقدرت جانيان مي افزايد .وابزار قدرت با قدرتي با حق ويژه تبديل مي شود که مشروعيت خود را از سرکوب توده ها وخشونت اعمال شده بر جامعه مي گيرد . در آخرين روزهايي که بازجوي دگرانديش مرا از اتاق بازجويي خارج وبه طرف سلولم هدايت ميکرد ، باز هم آن بو که در اين مدت آزارم داده بود به مشامم رسيد . اما اين بار واضح تر . تا جايي که فهميدم عده اي که ازچشمان من پنهان هستند مشغول رنگ زدن ديوارهاي زندان بودند. آنها ديوارهاي گردگرفته را رنگ ميزدند ودر زير اين گرد صداي ضجه وناله هزاران انساني است که پنهان مانده ،ترس هايشان ، آرزوهاي قبل از مرگشان، تنهايشان، براي رحم و شفقت شکنجه گران. درخواست هايشان، اعتراف هايشان وداستانهايي که براي بازجوهايشان تعريف کرده اند.






آري تراژدي يک ملت اينجا پنهان است.


بله،بويي که در اين مدت آزارم داده بود، بوي رنگ بود و من از اينکه آن بو را تشخيص داده بودم خوشحال بودم خوشحال


دردهاي من


گر چه مثل دردهاي مردم زمانه نيست


از درد مردم زمانه است






زنداني سياسي فرهاد وکيلي- زندان اوين
منبع

نياز حاكميت لرزان به قدرت نمايي را بشناسيم و درهم بشكنيم

نياز حاكميت لرزان به قدرت نمايي را بشناسيم و درهم بشكنيم

به دنبال شكستهاي پي در پي حاكميت بخصوص بعد از 22بهمن كه سپاه هم در خيابانهاي تهران از سوي جوانان دلير و مردم به
چالش گرفته شد وهيبت ولي فقيه با وجود به صحنه آمدن سپاه، با بيرون آمدن مردم درهم شكست، حاكميت به شدت به دنبال رفع و رجوع اين شكستها و قدرت نمايي است ولي به قدري وضعيت دروني و بيروني نظام درهم شكسته كه به سرعت مي شود دستش را خواند و با ادامه جنبش و توانمندي و قدرت قيام آن را بيش از پيش درهم شكست.
حاكميت با دستگيري ريگي كه هيچ چيز نبود جز معامله كثيف با پاكستان سرو صداهاي زيادي راه انداخت و تلاش كرد از اين موضوع در راديو تلويزيون استفاده كند و در انواع و اقسام نمايشات و رجز خوانيها و اعتراف گيريهاي لو رفته اين موضوع را به حساب قدرت امنيتي و اطلاعاتي خودش بگذارد و به اين وسيله قدرتنمايي كند درحالي كه مضحك اين است كه يك نظام كه اين همه ادعاي قدر قدرتي چطور تهديدش مي شود يك نفر به نام عبدالمالك ريگي. طوري كه از دستگيريش كه آن هم سرتاپا يك معامله بوده و نه هيچ چيز ديگر اينهمه سرو صدا و غوغاي امنيت امنيت راه مي اندازد. اين در حالي است كه همين موضوع هم به يك بي آبرويي براي حاكميت تبديل شده و يك كارشناس پاكستاني همان شب اعلام دستگيري عبدالحميد ريگي به تلويزيون الجزيره گفت: «فكر نميكنم كه وي در هواپيما و در پرواز هوايي بوده است. اين يك داستان خيالي است و واقعي نيست. چه بسا ايران ميخواهد نام پاكستان را بپوشاند. اين پاكستان بود كه وي را در منطقه مرزي به آنها تحويل داده است. اين اقدام ايران در تماميت آن، يك بازي براي پوشاندن اسم پاكستان است. ايران اقدام به بافتن اين داستان خيالي مربوط به پرواز از دوبي نمود و به نظرم اين داستان درست نيست».
اما اين غوغاسالاري حاكميت نشان مي دهد كه هر ذره مبارزه جدي با اين نظام و در افتادن با كل نظام چطور اركانش را مي لرزاند و تنها و تنها چيزي كه اين حاكميت را به مخاطره و نيستي تهديد مي كند همين است و لاغير به همين دليل حتي توان مقابله با يك جريان مبارزه جوي منطقهيي را هم ندارد و اين طور به لرزه مي افتد. اما اين سرو صداها هم ديري نخواهد پاييد و درمان دردهاي بي درمان نظام نبوده و نيست. چون اگر يك عبدالمالك ريگي اين چنين حاكميت را مي لرزاند و براي دستگيريش اين همه سرو صداست قيام با حاكميت چه مي كند؟ و يا بهتر بگوييم حاكميت با قيام چه مي خواهد و چه مي تواند بكند؟ جواب را بهتراست از خودش بشنويم:
دربياينه پاياني جلسه خبرگان نظام دوران قيام مردم ايران عليه حاكميت را «دوران پر محنت» كه خساراتهاي جبران ناپذيري بر نظام وارد كرده است، دانستندو با ابراز وحشت از تداوم قيام مردم، از سپاه و نيروي انتظامي خواستند «با برخورد قاطعانه با هر نوع حركت مشكوك و بحرانآفرين...اجازه خدشهدار شدن امنيت مردم را به هيچكس ندهند» . درهمين حال رفسنجاني رئيس مجمع تشخيص مصلحت ناچار شد سر قبر خميني به وحشت از قيام اعتراف كند و گفت: « موج فتنه بزرگي عليه انقلاب، اسلام, ولايت و تقدس روحانيت شروع شده كه هيچ وقت نميخواهد يك ذره هم كوتاه بيايد». رفسنجاني با تاسف از اينكه خامنهاي آماج شعارهاي كوبنده مردم قرار گرفته است, تقصير را به گردن وابستگان به ولي فقيه انداخت و گفت: « متاسفانه افراد ناآگاه به گونهاي رفتار ميكنند كه همه مسوليتها را به عهده «آقا» مياندازند و با جا خالي دادن باعث ميشوند تركش كارهايي را كه مردم از آنها قبول نميكنند، به آن طرف برود». همه اين حرفها يك جوهر بيشتر ندارد آن هم اين كه قيام مردم ايران حاكميت را به شكست در راه حل و راه برون رفت كشانده و از هر طرف كه مي روند و در هر مناسبتي حرف از بيچارگي در برابر قيام و قيام كنندگان است. طوري كه هيچ جلسه اي نيست كه ولي فقيه بنيشنيد و برخيزد و در آن حتي عناصري را كه جزو نظام هستند و مشخصا موسوي و كروبي و رفسنجاني را با وجود اين كه كوتاه آمده اند به باد حمله و تهديد نگيرد مثلا ولي فقيه در ديدار با خبرگان ، انتخابات قلابي با تقلبات نجومي را نقطه قوت حاكميت توصيف كرد و معترضان به اين انتخابات را خارج از نظام اعلام كرد. علت هم اين است كه قيام و استمرار آن دوكار كرده:
1 ـ قيام آفرينان را قدرتمند و متكي به خود و نترس كرده .
2 ـ حاكميت را لرزان و شكست خورده و وحشت زده نموده.
همه قيل و قال حاكميت براي برگزار نشدن چهارشنبه سوري از وحشتي است كه از قيام در چهارشنبه سوري دارد كه نمي داند خط و نشان بكشد يا براي سوختگي با ترقه دل بسوزاند يا توصيه كند كه كسي از خانه بيرون نيايد يا مثل پاسدار جعفري نتواند وحشت خودش را پنهان كند و خودش به خودش و پاسدارانش براي تحولات آينده كه عليه آنهاست آماده باش بدهد. يا مثل پاسدار يارندي معاون اجتماعي فرماندهي انتظامي استان تهران: لرزه تن خودش از چهارشنبه سوري را به مادراني كه پاشنه در اوين را درآورده اند و هرشب نظام را مجبور مي كنند عزيزانشان را آزاد كنند نسبت بدهد. او مي گويد:«از شنيدن کلمه "چهارشنبه سوري" تن مادران مي لرزد و پدران نگران از صداهاي گوش خراش، گوشه لب مي گزند. اين يعني اينکه چهارشنبه سوري هم تابع مقتضيات زمان شده و قوس بيشتري پيدا مي کند تا امروز که ديگر هيچ شباهتي با اصل خودش ندارد». اين البته وارونه گويي معاون نيروي انتظامي و خودكشي از ترس مرگ است چون واقعيت اين است كه چهارشنبه سوري فقط امسال و فقط با به آتش كشيدن همه نمادها و نهادهاي حاكميتي كه 30سال است هستي را از مردم ما گرفته چهارشنبه سوري واقعي و مايه شادماني است چون عيد آزادي را براي مردم ما به ارمغان ميآورد. همه جوانان دلير و مردم به جان آمده ما مي دانند كه چاره كار اين حاكميتي كه با آزادي جن و بسم الله است، و چاره سركوب تنها و تنها يك چيز است: چهارشنبه سوري را به چهارشنبه سوزاندن همه نمادها و عكسهاي خامنه اي و خميني و با درهم كوبيدن همه اماكن سرپاي ماندن حاكميت به چشم روشني براي پيروزي مردممان تبديل كنيم. تنها در اين صورت راه ما به جلو باز مي شود و براي حاكميت جز عقب نشيني راهي باقي نميماند. هرچند خط و نشان بكشد. با چهارشنبه سوري با قيام سوزان آن؛ جهان را بيش از پيش به حمايت از مطالبات آزاديخواهانه خودمان برانگيزيم و حاكميت را بيش از پيش در محاق ببريم. خط و نشان كشيدن حاكميت را نبايد به چيزي گرفت به عكس هرچه اين خط و نشان كشيدنها بيشتر مي شود علامت ترس و وحشت و ضربه پذيري بيشتر نظام است فرصت قيام و نعمت قيام را با ارج گذاري به خون شهيدانمان با به آتش كشيدن نمادها و مراكز حاكميت چهارشنبه سوري را به دستمايه پيروزي قطعي و رسيدن به آزادي تبديل كنيم همه چيز به نفع ما و به زيان حاكميت است اين فرصت تاريخي را براي رسيدن به خواست تاريخي آزادي از حاكميت بگيريم و به سود خودمان رقم بزنيم همه چيز به همت و خواست ما بستگي دارد و پيروزي را بي ترديد ما مي توانيم با تهاجم ماكزيمم به مراكز حاكميت بسازيم در اين هيچ ترديدي نبايد كرد.
منبع 

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

نامه فرج ا... صبا از قول چارلی چاپلین به دخترش

Charlie Chaplin generic L.S..jpg
اينجا شب است يك شب نوئل در قلعه كوچك من ، همه اين سپاهيان بي سلاح خفته اند، نه برادر و خواهر تو و نه حتي مادرت .به زحمت توانستم بي آنكه اين پرندگان خفته را بيدار كنم خودم را به اين اتاق انتظار پيش از مرگ برسانم .من از تو بس دورم .خيلي دور

اما چشمانم كورباد اگر يك لحظه تصوير تو را از چشمخانه من دور كنند.تصوير تو آنجا روي ميز هم هست.تصوير تو اينجا روي قلب من نيز هست.اما تو كجايي؟ آنجا در پاريس افسونگر،برروي آن صحنه پرشكوه تئاتر(( شانزه ليزه)) ميرقصي،اين را مي دانم.چه سان است كه گويي در اين ظلمات زمستاني ، برق ستارگان چشمانت را مي بينم.شنيده ام نقش تو در اين نمايش پر نور ،پر شكوه ،نقش آن شاهدخت ايراني است كه اسير خان تاتار شده است.شاهزاده خانم باش و برقص.
 
ستاره باش و بدرخش.اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر سستي آور گلهايي كه برايت فرستاده اند تو را فرصت هوشياري داد ،در گوشه اي بنشين ،نامه ام را بخوان و به صداي پدرت گوش فرا دار،من پدر تو هستم ژرالدين! من چارلي چاپلين هستم! وقتي بچه بودي شبهاي دراز به بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم : قصه زيباي خفته در جنگل ، قصه اژده هاي بيدار در صحرا، خواب كه به چشمان پيرم مي آمد طعنه اش مي زدم و مي گفتمش : ((برو! من در روياهاي دخترم خفته ام )) رويا مي ديدم  بر روي آسمان كه مي رقصيد و مي شنيدم تماشاگران را كه مي گفتند: (( دختره رو مي بيني ؟اين دختر همان دلقك پيره! اسمش يادته ؟ چارلي!))

آري من چارلي هستم. من دلقك پيري بيش نيستم .امروز نوبت توست برقص! من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصيدم و تو امروز در جامه حرير شاهزادگان ميرقصي. اين رقص ها و بيشتر از آن كف زدن هاي تماشاگران، گاه تو را به آسمانها خواهد برد.برو ! آنجا هم برو ! اما  گاهي  هم روي زمين زندگي مردمان را تماشا كن !

زندگي آن رقاصه هاي دوره گرد كوچه هاي تاريك را ، كه با شكم گرسنه مي رقصند و با پاهايي كه از بينوايي مي لرزند. من يكي از ايشان بودم.ژرالدين ! درآن شبها، درآن شبهاي افسانه اي كودكي،كه تو با لالايي قصه هاي من به خواب مي رفتي، من باز بيدار مي ماندم . در چهره تو مي نگريستم، ضربان قلبت را مي شمردم و از خود مي پرسيدم : (( چارلي! آيا اين بچه گربه تو را خواهد شناخت ؟ ))

تو مرا نمي شناسي ژرالدين .از آن شبهاي دور ، بس قصه ها با تو گفتم، اما قصه خود را هرگز نگفتم .اين هم داستاني شنيدني است: داستان آن دلقك گرسنه اي كه در پست ترين محلات لندن آواز مي خواند و مي رقصيد و صدقه جمع مي كرد. اين داستان من است. من طعم گرسنگي را چشيده ام . من درد بيخانماني را كشيده ام و از اينها بيشتر من رنج حقارت آن دلقك دوره گرد را كه اقيانوسي از غرور در دلش موج مي زد اما سكه صدقه رهگذرخودخواهي، آنرا مي خشكاند، احساس كرده ام،با اينهمه من زنده ام و از زندگان پيش از آنكه بميرند بايد حرفي زد، داستان من به كار تو نمي آيد.از تو حرف بزنم!

به دنبال نام تو، نام من است :چاپلين! با همين نام ،چهل سال پيشتر مردم روي زمين را خنداندم وبيشتر از آنچه آنها خنديدند ،خود گريستم.

ژرالدين در دنيايي كه تو در آن زندگي مي كني ،تنها رقص و موسيقي نيست .نيمه شب هنگامي كه از سالن پر شكوه تئاتر بيرون مي آيي ،آن تحسين كنندگان ثروتمند را يكسره فراموش كن ،اما حال آن راننده تاكسي را كه تورا به منزل مي رساند بپرس. حال زنش را هم بپرس و اگر آبستن بود و پولي براي خريدن لباس بچه اش نداشت چك بكش و پنهاني توي جيب شوهرش بگذار.به نماينده خود در بانك پاريس دستور داده ام، فقط اين نوع خرج هاي تو را بي چون و چرا قبول كند. اما براي خرجهاي ديگرت بايد صورت حساب بفرستي .گاه به گاه با اتوبوس ، با مترو شهر را بگرد.مردم را نگاه كن و دست كم روزي يكبار با خودت بگو : ((من هم يكي ازآنان هستم.)) تو يكي از آنها هستي دخترم ،نه بيشتر! هنر پيش از آنكه دو بال پرواز به انسان بدهد ،اغلب دو پاي او را هم ميشكند. وقتي به آنجا رسيدي كه يك لحظه صحنه را ترك كني،با اولين تاكسي خودت را به حومه شهر پاريس برسان.من آنجا را خوب مي شناسم و از قرنها پيش آنجا گهواره بهاري كوليان بوده است .در آنجا رقاصه هايي مثل خودت خواهي ديد،زيباتر از تو ، چالاك تر از تو،مغرور تر از تو،آنجا از نورافكنهاي تئاتر شانزه ليزه خبري نيست.نور افكن رقاصگان كولي ،تنها نور ماه است.خوب نگاه كن! آيا بهتر از تو نمي رقصند؟ اعتراف كن دخترم! هميشه كسي هست كه بهتر از تو مي زند و اين را بدان كه در خانواده چارلي، هرگز كسي آنقدر گستاخ نبوده است كه به يك كالسكه ران ،يا يك گداي كنار رود سن ناسزايي بدهد.

من خواهم مرد و تو خواهي زيست.اميد من همه آن است كه هرگز در فقر زندگي نكني .همراه اين نامه يك چك سفيد برايت مي فرستم،هر مبلغي كه مي خواهي بنويس و بگير.اما هميشه وقتي دو فرانك خرج مي كني با خودت بگو: (( سومين فرانك مال من نيست ،اين بايد مال مرد گمنامي باشد كه امشب به يك فرانك نياز دارد.)) جستجويي لازم نيست اين نيازمندان گمنام را اگر بخواهي همه جا خواهي يافت .اگر از پول با تو حرف مي زنم ،براي آن است كه از نيروي فريب اين بچه هاي شيطان ،خوب آگاهم. من زماني دراز در سيرك زيسته ام و هميشه و هر لحظه، به خاطر بندبازاني كه از روي ريسماني نازك راه مي روند،نگران بودم.اما اين حقيقت را با تو بگويم دخترم : مردمان بر روي زمين استوار بيشتر از بندبازان روي ريسمان نااستوار سقوط مي كنند . شايد كه شبي درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان ترا فريب دهد .آن شب اين الماس ريسمان نااستوارتر خواهد بود و سقوط تو حتمي است. شايد روزي چهره زيباي شاهزاده اي تو را گول زند، آن روز تو بندبازي ناشي خواهي بود و بند بازان ناشي ،هميشه سقوط مي كنند.

دل به زر و زيور مبند ،زيرا  بزرگترين الماس اين جهان،آفتاب است و خوشبختانه اين الماس بر گردن همه مي درخشد.

اما اگر روزي دل به آفتاب چهره مردي بستي ،با او يك دل باش .به مادرت گفته ام در اين باره برايت نامه اي بنويسد.او عشق را بهتر از من مي شناسد و براي تعريف يكدلي، شايسته تر از من است.كار تو بس دشوار است . ميدانم ،برروي صحنه ،جز تكه اي حرير نازك بدن تو را نمي پوشاند،به خاطر هنر مي توان لخت و عريان بر روي صحنه رفت و پوشيده تر و باكره تر بازگشت. اما هيچ چيز و هيچكس ديگر در اين جهان وجود ندارد كه شايسته آن باشد كه دختري ناخن پايش را به خاطر او عريان كند.برهنگي بيماري عصرماست ومن پيرم و شايد كه حرفهاي خنده دار مي زنم.اما به گمان من تن عريان تو بايد مال كسي باشد كه روح عريانش را دوست مي داري. بدنيست اگرانديشه هاي تو دراين باره مال ده سال پيش باشد،مال دوران پوشيدگي ! نترس! اين ده سال تو را پيرترنخواهد كرد.به هر حال اميدوارم كه تو آخرين نفري باشي كه تبعه جزيره لختيها مي شوي.
مي دانم كه پدران و فرزندان هميشه جنگي جاودانه با هم دارند.با من با انديشه هاي من جنگ كن دخترم! من از كودكان مطيع خوشم نمي آيد.با اين همه پيش از آنكه اشكهاي من اين نامه را تر كند، مي خواهم يك اميد به خود بدهم : امشب شب نوئل است ، شب معجزه است! و اميدوارم كه معجزه اي رخ دهد ، تا تو آنچه را من مي خواستم بگويم، دريافته باشي.

چارلي ديگر پير شده است،ژرالدين.دير يا زود ،بايد به جاي آن لباسهاي
رقص ،روزي هم لباس عزا بپوشي و بر مزار من بيايي.حاضر به زحمت تو نيستم.تنها گاهگاهي ،چهره خودت را در آينه اي نگاه كن.آنجا مرا خواهي ديد. خون من در رگهاي توست.اميدوارم حتي آن زمان كه خون در رگهاي من مي خشكد،چارلي را پدرت را فراموش نكني.من فرشته نبودم اما تا آنجا كه در توان من بوده سعي كردم انسان باشم.تو نيز تلاش كن! رويت را مي بوسم.
چارلي چاپلين

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

قــــــــهرمــــــانـــــــان ايــــــن ســـــو و آن ســــوي ديــــوار اويــــــــن

مادران عزادار از روز عاشورا هر چند شب يکبار و از 20 دي ماه که 14 نفر از دوستانمان را به جرم مادر بودن و پيگير بودن حق فرزندان خود به زندان اوين منتقل کردند تا کنون تقريبا هر شب چند ساعتي همراه با خانواده ديگر زندانيان و مردمي که براي حمايت از فرزندان شجاع اين مرزوبوم مي آيند جلوي زندان اوين حضور دارند .

در اين بين البته براي چندمين بار تعدادي از دوستانمان در اوين بسر مي برند . اين بار چند شب قبل از 22 بهمن به خانه هايشان ريختند و به بهانه پيشگيري از وقوع جرم دستگير و راهي اوين کردنشان و من ماندم که وزارت اطلاعات واقعا چقدر بفکر مادران است که نکند کاري دست خودشان بدهند ! اين مادران همچنان در بازداشت بسر مي برند .

در طي اين شبها شاهد اتفاقات قشنگ بسياري جلوي اوين بودم که بر آن شدم برخي از آنها را با ديگران قسمت کنم . مهمترين تغييري که به وضوح قابل تشخيص است اين است که اوايل خانواده ها بسيار نااميد و دلمرده به نظر مي رسيدند . به ياد دارم وقتي شب 22 دي ماه مادران را آزاد کردند و ما با شور و اشتياق ، با دست و سوت به استقبالشان رفتيم اکثراً نگران بودند که نکند شادي و دست زدنمان باعث شود تا فرزندان در بندشان مورد غضب زندانبانان قرار گيرند ، اما کم کم با ادامه پيدا کردن اين رويه توسط مادران و استقبال خانواده هاي ديگر در شب هاي متوالي از آزادي تک تک زندانيان اين جو سنگين شکسته شد تا جايي که اکنون مردم از همه قهرمانانشان با صلوات ، دست زدن و سوت استقبال مي کنند



- شاهد آزادي جواني ديگر بوديم که براي چهارمين بار در جريان اعتراضات بعد از انتخابات دستگير و راهي اوين شده بود هنگام آزادي پدرش با لبخند و در عين حال با بي حوصلگي با دست به او اشاره کرد که اين بار خودش بيايد پايين و پسرش به محض پايين آمدن پرسيده بود : 22 بهمن چند شنبه است ؟! و پدر در جواب گفت : اينبار اول وثيقه ات را آماده ميکني و بعد مي روي .

- دختر جواني را ديدم که به محض آزادي بر خاک بيرون از زندان و آزاد وطنش بوسه زد .

- دختران و پسراني که به محض بيرون آمدن از زندان دنبال خانواده دوستان خود بودند تا از حال فرزندانشان باخبرشان سازند و يا پيغامهاي دوستانشان را به خانواده ها برسانند .

- زنان و مرداني که پس از آزادي با حوصله تمام به سوالات تک تک خانواده ها جواب مي دادند و تلاش مي کردند به آنها روحيه دهند و بگويند فرزندانشان قوي و پر صلابت هستند ، شما قوي باشيد .

- زندانيان بسياري که هنگام آزادي با بالا بردن دستانشان به علامت V نويد پيروزي را مي دادند و با تشويق گسترده مردم روبرو مي شدند .

- در شب 23 بهمن خانواده اي 15 نفره حضور داشتند که 8 نفرشان از شهرهاي کوچک آمده بودند همراه با فرزنداني خردسال و مادربزرگي پير تا در راهپيمايي حضور يابند و براي تکميل کار زيبايشان براي همراهي با زندانيان و خانواده هايشان جلوي زندان حضور يافتند ، در بينشان کودکاني 4 و 10 ساله حضور داشتند و مادربزرگي هفتاد و چند ساله که آمده بود در کنار نوه هاي خردسالش باشد تا فرزندانش فارغ از نگراني براي نوه هايش در راهپيمايي حضور يابند چون مي داند که اگر سانديس ، مرغ ، گوشت و پول به مزدوران مي رسد سهم مردم فحاشي ،گاز اشک آور ، باتوم ، زندان و شايد سرب داغ است . ترکيب سني اين خانواده بسيار جالب بود کودکاني 4 و 10 ساله ، پسردائي و دختردائي حدود 18 تا 20 ساله ، مادر و پدري حدوداً 35 ساله ، خاله ها و زن دائي هايي حدوداً 40 ساله ، دائي حدود 50 سال و مادربزرگي هفتاد و چند ساله . مادر کودک 4 ساله مي گفت پسرش با بي صبري منتظر مرد شدن خود مي باشد و هر از چند گاهي جلوي آينه مي رود و از مادرش مي پرسد اينها سيبيله ؟ من دارم مرد ميشم ! آن شب کنار مادرش آمد و با زبان بسيار شيرين کودکانه گفت : مامان اگه من پشت اون ديوار برم کلي مرد ميشم و وقتي مادر پرسيد چرا ؟ جواب داد : دائي ميگه ، و من از خود مي پرسم آيا با چنين پشتوانه اي از نسل هاي مختلف که اينگونه همدل و همراه هستند حق داريم حتي لحظه اي در پيروزيمان ترديد نکنيم ؟

- شب 28 بهمن حدود 50 نفر از فرزندان ايران در ميان شور و اشتياق فراوان خانواده ها و حاميانشان از زندان آزاد شدند . حداقل 6 نفر از دختران و پسران جوان با مدرک جرمشان که کيس کامپيوتري در بغلشان بود آزاد شدند . اکثر آنها بصورت جمع 4 و 6 نفره و تقريبا پشت سر هم بيرون آمدند و در اين زمان بود که صداي شادي و دست و سوت مردم بي وقفه و پشت هم شنيده ميشد .

- شب 30 بهمن ساعت 9 شب دم زندان بوديم وقتي رسيديم دوستان گفتند ظاهرا ديگر آزادي نداريم و به خانواده ها گفتند که بروند ما گفتيم يک ساعت ديگر هم منتظر مي مانيم . حوالي ساعت 9:30 بود که خانم و آقايي جوان را ديديم که با چند شاخه گل رز زيبا و تازه به جمع نزديک شدند . دختر جوان به جمع که رسيد ابتدا يک شاخه را به پدري پير داد و پس از آن يک شاخه ديگر را به من و همينطور شاخه هاي گل را بين جمعيت تقسيم کرد . در برگشتشان جلو رفتم و بار ديگر از اين کار بسيار زيبايشان تشکر کردم و پرسيدم کسي از شما آزاد شدند ؟ پسر جوان در جواب با اندوه و اشکي در چشم گفت : نه ، از سال 67 كه پدرم را بعد از چند سال زندان اعدام كردند ، ديگر كسي را در زندان نداريم ، آمديم تا بگوييم که شما تنها نيستيد ، ما هم با شما همدرديم و هيچ تفاوتي ندارد . فهميدم که از خانواده اعدام شدگان سال 67 هستند و بسيار متاثر شدم و در جواب گفتم : کاملا درسته ، ما هم براي حمايت مي آييم و آنها اصلا خود ما هستند و ما مي توانستيم جاي آنها باشيم چون آنان همان حرفي را زدند که ما زديم . ولي آن موقع هيچكس نبود كه صداي آنها را بشوند . بار ديگر از آنها تشکر کردم و گفتم کارشان بسيار زيبا و با ارزش بود .

شاخه گل را به دختر يکي از مادران عزادار که در بند است دادم تا پس از آزادي مادرش به او تقديم کند و حکايت امشب را باز گويد .

در جمع جلوي زندان ديگر همه آشنايند و صميمي . اينجا جايي است که خانواده ها تصميم گرفتند تا غمهاي خود را با هم قسمت کنند و به جاي گريستن در تنهايي مي آيند تا کنار هم بايستند و به يکديگر بگويند که تنها نيستند و حمايت خود از فرزندان ، پدران و مادران زنداني را با روحيه اي مصمم و اميدوار اعلام کنند .



روز آزادي ايران زمين نزديك است

پيروز باشيد
منبع : http://www.facebook.com/note.php?note_id=328589937591&id=100000693017295&ref=mf

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

دکتر مصدق در دادگاه لاهه برای دفاع از حق ملت ایران


 آنهایی که می خواهند ملت ایران غیر رشید معرفی شود ، آرزوی خود را به گور خواهند برد.

ما مرهون این مردم هستیم. اگر میگویید میل مردم غلط است، این حرف اساسی ندارد. مملکت مال مردم است.


و برای همین مردم بود که مصدق در خرداد 1331 به لاهه رفت و در حدود 181 سند مبنی بر دخالت انگلیس در امور ایران به دادگاه ارائه نمود و بر اساس این هدف که:



"جبهه ملی همواره خواهان این بوده است که هموطنان عزیز همه در سرنوشت خود دخیل شوند."



او آمده بود تا از حقوق ملت دفاع کند چه که قدرت را از ملت گرفته بود:



"من نخستوزیر ملت هستم ، نه نخست وزیر مجلس و نه نخست وزیر شاه

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

در کنار روزهای بزرگی مثل 14 و 17 اسفند چرا فقط چهارشنبه سوری؟

اول از همه بگم هدف من تخریب 4شنبه سوری نیست.بعد از 22 بهمن بلافاصله موج تبلیغات برای 4شنبه سوری آغاز شد . روزی که هر ساله ، سرشار از خشونت است در صورتی که قبل از این روز ، 2 روز بزرگ دیگر وجود دارند که من فکر می کنم فرصتهای بسیار مناسبتری برای جنبش آزادی خواهانه کنونی باشند . حال این سوال به وجود می آد که چرا با وجود چنین روزهایی به یک باره همه توجه ها به سمت روزی رفت که رژِیم به راحتی می توانه با به کار بردن خشونت در آن روز ، هم خشونت را به جنبش تحمیل کنه و هم با خرابکاری چهره جنبش را خراب کنه ؟ آیا این نمی توانه یکی از دسیسه های رژِیم برا ی خاموش کردن جنبش باشه؟ یادمون نره که افراد زیادی نمی خوان که این نظام مقدس خمینی ! از بین بره و مردم به حاکمیت خودشون دست پیدا کنند .

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

پیش بینی مرحوم دکتر محمد مصدق در مورد فاجعه ای که امروز من و تو لمسش می کنیم


گفتگوی  شادروان دکتر مصدق با آندره بریسو، خبرنگار فرانسوی در 15 ژوئیه 1951

مصدق به من گفت: در مورد ملی کردن نفت رودرروی انگلیسی ها قرار گرفته است و گفتگویش با هریمن، رئیس جمهور آمریکا و جنگ سازمان های جاسوسی علبه ایران را پیش کشید.
پس از لحظاتی افزود: من پیر شده ام. فکر نمیکنم به سن هشتاد برسم (در آن زمان 71 ساله بود و 87 سال عمر کرد). شاید هرگز نتوانم به آنچه برای کشورم آرزو میکنم جامه عمل بپوشانم ولی مطمئنم دیگران خواهند آمد، که پس از من این کار ها را به انجام خواهند رسانید. آنها امپریالیست ها و شوروی ها را بیرون خواهند کرد. شاه را یا از بین میبرند و یا اخراج میکنند. او با این که نرم خوست، آرزوی بزرگش این است که جای کورش را بگیرد و همه کاره مملکت شود.
فکر نمیکنم حزب توده قادر به گرفتن و حفظ قدرت باشد.همینطور ارتش را توانا برای بر خاستن و بر پایی یک نظام دیکتاتوری نمی بینم. امیدوارم سر کرده های شیعه قصد جدی برای ورود به عرصه سیاست نداشته باشند. اگر چنین شود، ایران در آستانه وضعیت فاجعه آمیزی قرار خواهد گرفت که بدوا همسایگان ایران (عراق، سوریه و اردن) را در حالت جنگی با ما قرار میدهد. من واقعا از این تشکیلات مذهبی هراس دارم. درست است که ما مسلمان هستیم، ولی در واقع عرب نسیتیم و رودرروی سنی ها قرار داریم. بدین ترتیب تشکیلات آخوند های شیعه با آن سلسله مراتب و امکانات اگر به قدرت دست یابد، ما در داخل مواجه با انقلابی خونین خواهیم شد و در خارج باید نتایج جهاد علیه عراق و اردن و سوربه را تحمل کنیم. فکر نمیکنم مصر و حتا اسرائیل مداخله کنند. به هر حال اگر این فرض آخری تحقق پیدا کند، یک آیت اللهی وارد عرصه میشود و نهضتی مالامال از نفرت علیه غرب و حتا ضد یهود و در دشمنی با عرب های سنی راه خواهد انداخت و ای بسا که خیابان ها جای جسد و خون خواهد شد.

Andre Brissaud, le Crapouillot. Nouvelle serie. Decembre 1986, La France

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

متن ترانه قشقایی - محسن نامجو - شعر از نیما یوشیج



http://zabanesabz.files.wordpress.com/2010/01/mousavi-huge-ally.jpg
ای فسانه ،فسانه، خسانند آنان
که فرو بسته ره را و ره را به گلزار
خس به صد سال طوفان ننالد، ننالد
گل ز یک تند باد است و بیمار ، بیمار
تو مپوشان ، مپوشان سخن ها که داری
تو مپوشان ، مپوشان سخن ها که داری

جز سرشکی به رخساره ی غم
جز سرشکی به رخساره ی غم

ای دل من ، دل من ، دل من
ای دل من ، دل من ، دل من
بینوا ، مضطرا ، قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من

عاشقا خیز که آمد، که آمد بهاران
چشمه کوچک از ، کوچک از کوه جوشید
گل به صحرا در آمد در آمد چو آتش
رود تیره، تیره چو طوفان خروشید

گل به صحرا در آمد در آمد چو آتش
رود تیره، تیره چو طوفان خروشید

دشت از گل شده هفت رنگه
در شب تیره دیوانه ای کو
دل به رنجی گریزان سپرده
در دره ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه گیاهی فسرده
می کند داستانی غم آور

ای فسانه فسانه فسانه
ای خدنگ تو را من نشانه
ای علاج ای دل ای دای درد
هم ره گریه های شبانه

با من سوخته در چه کاری
دشت از گل شده هفت رنگه
دشت از گل شده هفت رنگه
 

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

تاریخ به ما چشم دوخته .ما اجازه فراموشی 14 و 29 اسفند را نداریم


http://tinypic.info/files/8y8zykzkjvfrxdmwc5hw.jpg
ما را چه شده که روزهای به این بزرگی ، روز ملی شدن صنعت نفت و بزرگداشت مصدق را مورد بی توجهی قرار می دهیم ؟ مگر نه این است که جنبش آزادی خواهانه ی کنونی ادامه دهنده راه مصدق هاست؟ آیا اهمیت 29 اسفند کمتر از 22 بهمن است ؟ روزی که مردم ایران با تلاشهای بی وقفه ی مصدق و یارانش ، نفت ایران را ملی کردند . این شایسته است که جنبش آزادی خواهانه کنونی ، روزی به این بزرگی و مردی به این بزرگی را مورد بی توجهی قرار دهد ؟ پدران و مادران ما در صد سال گذشته ، فداکاری ها و از خودگذشتگی ها برای آزادی ایران عزیز انجام داده اند ، فراموششان نکنیم . وقایع این جنبش در تاریخ ثبت خواهد شد ، آیندگان با خواندن تاریخ تعجب نخواهند کرد اگر این 2 روز ، از بزرگترین روزهای جنبش 88 نباشند ؟ اگر این 2 روز هم چنان مورد بی توجهی واقع شود یا ما ، مردم ایران خیلی قدر نشناسیم ( که قطعا این گونه نیست ) و یا هنوز در سانسور به سر می بریم . سانسوری که گروه های قدرت پرست انجام می دهند چرا که مصدقها مانع رسیدن آنها به اهداف قدرت طلبانشان هستند . نگذایم این فرصت را مثل فرصت سالگرد قتلهای زنجیره ای از ما بگیرند . از هم اکنون اطلاع رسانی و برنامه ریزی برای این 2 روز را شروع کنیم و نگذاریم سانسورها مانع سبز شدن این 2 روز شوند و یادمان نرود که در برابر تاریخ باید پاسخگو باشیم و سبز شدن یا نشدن این دو روز فقط به خواست ما بستگی دارد .

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

خود را محدود به 4شنبه سوری نکنیم.به فکر خلق ایده ها و روزهای سبز زیادی در 8مین ماه جنبش باشیم.

همه روزها مال ماست.چرا فقط 4شنبه سوری ؟ فرصت را باید از کودتاچیاتن و غاصبان ایران زمین گرفت . چرا با سکوت تا 4شنبه سوری این فرصت را در اختیارشان بگذاریم که برای سرکوب و خفه کردن صدای آزادی خواهانه ی مردم ایران برنا مه ریزی کنند  آن هم با صرف هزینه های گزافی از جیب من و تو ، از جیب کارگری که ماه هاست حقوق نگرفته ، از حقوق کودکانی که از شدت فقر ، گرفتار بدترین نوع خشونتها و آسیبهای اجتماعی هستند ؟ اصلا چه طور میشه سکوت کرد ؟ پدران ما چشم امید به من و تو بستند برای ادامه دادن و به نتیجه رساندن راهی که آنها شروع کردند . راه استقلال و آزادی . چشم مصدقها نظاره گر ماست . راهشان را ادامه دهیم که ضحاک ایران محکوم به شکست توسط فریدونهای ایران زمین است . روز شکست ضحاک و آزادی ایران زمین را نزدیکتر کنیم . همه با هم استعداد رهبری و قوه ی ابتکار خود را به کار بیندازیم و به فکر خلق ایده ها و روزهای سبز زیادی برای آزادی ایران باشیم . 

فریدون فرخ فرشته نبود                     ز مشک و زعنیر سرشته نبود 
به داد و دهش یافت آن نیکویی             تو داد و دهش کن ، فریدون تویی
 

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

کوشش ما بر اینست که انقلاب ایران تجربه نیمه تمامی نشود و تا رسیدن به هدف های خود ادامه بیابد

آیا رابطه ای بین انقلاب مشروطه با انقلاب 57 وجود دارد؟
ج: این پرسش در پاسخ به پرسش اول پاسخ جسته است. هدف آزادی در دو هدف بود. اسلام مخالف استبداد و موافق مشروطیت و حاکمیت مردم (گرچه نه کاملا روشن) در انقلاب مشروطیت نیز بود. استقلال در هر دو جنبش اصل راهنما بود. هرچند در انقلاب مشروطیت تکیه بیشتر بر آزادی بود. عدالت نه با تعاریف یکسان نیز در دو انقلاب بود. رشد نیز در هر دو انقلاب از اصول راهنما بود. با وجود این، یادآور می شوم که هرگاه جنبش مشروطیت به نتیجه می انجامید، نیاز به انقلاب دیگری نمی شد. این امر که آن تجربه در نیمه رها شد، حاکی از عیب ایرانی است که کار را به محض رویاروئی با مشکل، رها می کند. کوشش ما بر اینست که انقلاب ایران تجربه نیمه تمامی نشود و تا رسیدن به هدف های خود ادامه بیابد

وقتی زن تسلیم خودکشی می شود

سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 608

تاریخ انتشار 16 آذر 83 برابر با 6 دسامبر 2004



ابوالحسن بنی صدر



وقتی زن تسلیم خودکشی می شود



در اجتماعی که به یاد شهیدان داریوش و پروانه فروهر و محمد جعفر پوینده و محمد مختاری و مجید شریف و پروزیز دوانی ، ... بر تشکیل بود، فیلمی مستند ساخته ﺁقای مسلم منصوری ، از زندگی خانواده هائی نمایش داده شد که همچنان « جنگ زده » مانده اند. جبار فقر چگونه زیستن را از یاد ﺁنها برده بود. دختران نوجوان ، در پاسخ این پرسش که ﺁینده خود را چگونه می بینید، پاسخی جز این نمی دادند که « ﺁینده نداریم و جز سیاهی نمی بینیم » و در پاسخ به این پرسش که چاره کدام است؟ پاسخ می دادند : خودکشی !

دختران نوجوانی که تحصیل را ترک گفته اند زیرا خانواده هاشان توان مالی ندارند و ، در تمام روز و همه روزها، در سیاهی زندگی می کنند و به مرگ می اندیشند. ﺁیا در سیاهی که زندگی دختران نوجوان و زنان جوان ایران را در میان گرفته است ، نور امیدی می توان عبور داد ؟ بالا بودن میزان خودکشی نزد زنان جوان وقتی با نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی همراه می شود که بیشترین طعمه را از زنان می گیرند و وقتی این دو با گسیل دختران به شیخ نشین و فروش ﺁنان ، همراه می شوند، ﺁن سیاهی قیرگون را می توان به تصور ﺁورد که استبداد جنایت و فسادگستر ، به خشونت و فقر، مرگ سرای زنان ایران کرده است.

و از فضل هایی که زن را است ، یکی هنرمندی ، بیرون رفتن از دایره ممکن و به ابداع و خلق، فضاهای جدید بروی زندگی انسان ها گشودن است. به گواهی تاریخ، در ﺁن لحظه های سخت که سیاهی مرگ روشنائی زندگی را از ایران می گرفت، این زنان بودند که به نور امید، دل تاریکی مرگ را می شکافتند. این زنان بودند که سر به شورش بر می داشتند و به یمن هنرمندی ، از سرای مرگ بیرون می زدند و ایران را روشن سرای زندگی می ساختند. بر سازندگان بهشت زندگی چه رفته است که خود در سیاهی مرگ، فرو می روند ؟

و ﺁزاده زنی که فضلهای زن را می شناسد و دارد ، کتاب « انسان ، حق ، قضاوت و حقوق انسان در قرﺁن » را در دست داشت و می پرسید: مگر نه مردگان نیز حق دارند ، حقوق مردگان کدامهایند چرا تصریح نکرده اید ﺁنها هم این حقوق را دارند ؟ پاسخ می دادم : مرگ پایان زندگی نیست . با مردن ، انسان حقوق خویش را از دست نمی دهد. زنی که فضلها و حقوق خویش را می شناسد، به فضل هنرمندی، مرز میان زنده و مرده را بر می دارد تا زندگی همه آن شود که هست : بی کران . پس ﺁیا زنانی که جز سیاهی نمی بینند و خودکشی ، تسلیم به جبر فقر و خشونت ، تسلیم به سرنوشت، تسلیم به « خواست خدا » که برابر اسلام از خود بیگانه در ﺁئین قدرتمداری، زن را « ضعیفه » ﺁفریده است ، تسلیم به این و ﺁن ترس ، تسلیم به « واقعیت زندگی » ، تسلیم ... را تنها چاره خود می یابند، خود مقصر هستند ؟ ﺁری و نه :



اگر بیرق سپید تسلیم به سیاهی خشونت و فقر را رها و پرچم سرخ عصیان بر ستمگری را برافرازید :



1 - زنان ایران بدانند که تسلیم ، بدون اندیشیدن، ﺁسان و کوتاه ترین بیراهه را برگزیدن، جنایت است. خویشتن را از فضلها ، از استعدادها ، از حقوق غافل کردن ، ناچیز انگاشتن و عقل خویش را در تاریکیها فرو بردن و مأمور صدور حکم تسلیم به مرگ ، به پذیرفتن منزلت دون انسان، به ...جنایت کردن است. چرا خود مأمور حکم بی شفقت استبداد خشونت و فقر گستر می شوید؟ اگر بر سر حقوق خویش بایستید و سر از تسلیم بازپیچید چه از دست می دهید؟ مگر نمی گوئید به جای ﺁینده، سیاهی می بینید و جز خودکشی و یا این و ﺁن تسلیم چاره ای نمی یابید؟ ﺁیا بالاتر از سیاهی رنگی هست؟ ﺁیا ستمگران شما را به بیشتر از مرگ تهدید می کنند؟ چاره هست . اما اگر ﺁن را نمی بینید بدین خاطر است که قربانی فلسفه چگونه مردن هستید. اعتراض دارید که دولت قدر قدرت چرا امکان زندگی کردن را از شما ستانده است. پس بدانید :

از بیان قدرت مطلق تا بیان ﺁزادی مطلق، فراوان بیان وجود دارند. در بیان قدرت مطلق، از راه و رسم زندگی هیچ نیست. هرچه هست، روش مرگ است. در بیان ﺁزادی مطلق، هرچه هست روش زندگی در ﺁزادی و رشد است. بنا بر این ، در یک بیان، بنا بر این که بین چگونه مردن به چگونه زیستن چه نسبتی باشد ، ﺁن بیان بیشتر یا کمتر بیان قدرت ، بیشتر یا کمتر بیان ﺁزادی است. اگر دینی بیشتر راه و روش مرگ را ﺁموخت و کمتر روش زندگی، ﺁن دین بیشتر در بیان قدرت از خود بیگانه شده است. بنا بر این ، وقتی در جامعه ای ، در مقام چاره جوئی، زنان نخست به تسلیم شدن به مرگ و... می اندیشند، پس درﺁن جامعه ، دین بیش از اندازه در بیان قدرت از خود بیگانه شده است. نخست کاری که زن و مرد ایرانی می توانند و باید بکنند، جستجوی دین بمثابه بیان ﺁزادی است. هر زمان که تسلیم زور شدن ، بمثابه راه حل، از سرهای شما زنان بدر رفت، هر زمان که خود نیز ، مجذوب قدرت ( = زور) نگشتید، دین ﺁزادی را یافته اید. اما نخست عقل را باید از سیاهی رها کنید. پس ، در دم ، بیرق سپید تسلیم را فرو افکنید و پرچم سرخ عصیان به زور و زورمداری را بر افرازید.

2 - هرچند فقر و خشونت مرد و زن نمی شناسد، اما قربانی اول ﺁن دو زنان و کودکان هستند. بدین خاطر که همراه با جانشین زندگی شدن مرگ، کار دیگری انجام می گیرد که جز قدرت نمی کند : ایجاد سلسله مراتب . هر اندازه نظام اجتماعی بسته تر و نقش قدرت - که مجاز است - بیشتر ، سلسله مراتب بر مدار قدرت ، پر مرتبه تر و فشاری که به پائین ترین مرتبه هادر قدرت وارد می شود، بیشتر.

خواننده حق دارد بگوید در همه جامعه ها سلسله مراتب وجود دارند. اما اگر او تأمل کند، می بیند بنا بر نقشی که قدرت در تنظیم رابطه ها دارد، این سلسله مراتب کم یا پر مرتبه تر و فشاری که به مرتبه های پائین تر وارد می شود کم تر یا بیشتر می گردد. در جامعه های استبدادی تنها دولت نیست که استبدادی است. بنیادهای اجتماعی نیز استبدادی هستند. نتیجه اینست که زور در همه جا حضور دارد. اندازه حضور زور را رابطه هائی گویائی می کنند که هرم بوجود می ﺁورند. برای مثال، در خانواده ، بر مدار قدرت، هرمی تشکیل می شود که مرد رأس ﺁن و بنا براین که فرزندان خردسال یا بزرگ سال، بیشتر یا کمتر عزیز باشند، زن یا کودکان خردسال قاعده ﺁن را تشکیل می دهند.

دختران و زنان جوانی که پیشارو را سیاه و چاره را خودکشی یا تسلیم به ... می یابند، در صورتی که بپذیرند چاره وجود دارد ، ﺁیا این چاره تغییر مرتبه در سلسه مراتب است ؟ نه. چرا؟ زیرا اگر قدرت تنظیم کننده رابطه ها باشد، بتدریج که به قدرت مطلق نزدیک می شویم، سلسله مراتب اجتماعی سخت می شود و اگر از ﺁن دور و به ﺁزادی نزدیک شویم ، سلسله مراتب سست تر می شود. در ﺁزادی مطلق، وقتی قدرت هیچ نقشی در تنظیم رابطه ها ندارد، سلسله مراتب نیز منحل می شود و جامعه ها با انسانهای ﺁزاد پیدا می کنیم . بنا بر این ، انسانها ، از زن و مرد، با ﺁزاد شدن از روابط قوا است که انسانیت خویش را باز می یابند و برابر می نشینند.

با وجود این، تجربه نیز بعمل ﺁمده است : در غرب، قدرت تنظیم کننده رابطه ها هست . سلسله مراتب اجتماعی نیز وجود دارد. الا اینکه بنا بر این گمان که نقطه حرکت را نقطه برابری در حقوق و منزلت ها قرار می دهیم. از ﺁن پس، زن و مرد با فعالیت خویش است که جای خویش را در سلسله مراتب بدست می ﺁورند. بیان قدرتی که لیبرالیسم بود، تجربه شد. نتیجه این شد که به قول فوکو، زن در سکس از خود بیگانه شد. سکس خدائی جست اما زن ﺁزاد نشد . بنا بر صورت، زن و مرد حقوق برابر و منزلتهای همسان دارند اما بنا بر واقعیت، در سلسله مراتب ، با مرد برابر نیز نشد و به قول سیمون دوبوار ، « سکس دوم » بر جا ماند. جز این ممکن نبود زیرا وقتی قدرت تنظیم کننده رابطه ها می شود و سلسله مراتب اجتماعی یا هرم ها را می سازد، جای رأس و قاعده را او ، قدرت ، معین می کند. نباید گمان کرد کسی که در رأس قرار می گیرد ، از حقوق و منزلتهای ویژه برخوردار است. او ﺁلت فعل قدرت است. الا اینکه ﺁلت انتقال فشار به پائین است. وسعت و شدت نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی و ویرانگری نظام سرمایه داری خود می گویند که شکست این تجربه قطعی است. چاره ای دیگر هست و می تواند به اجرا درﺁید :

3 - از جمله دلایل شکست تجربه ، یکی اینست که کار قدرت تنها این نیست که چگونه مردن را جانشین چگونه زیستن می کند و سلسله مراتب اجتماعی پدید می ﺁورد، بلکه این نیز هست که رابطه ها را رابطه های ضدها با یکدیگر می کند: زن ضد مرد . نتیجه این می شود که بر فرض برابری منزلت ، زن خود را در تقابل با مرد می بیند و هر جفا و عدم وفا را با جفا و عدم وفا پاسخ می دهد. این رفتار را نیز بجا می یابد. غافل از این که در رابطه تضاد، بازنده کسی است که مرتبه مادون را ، در سلسله مراتب ، دارد. حتی اگر مرتبه مادون را نمی داشت، بازنده بود. زیرا زورﺁزمائی از راه تخریب ، برنده ندارد.

و چون در شرح نگون روزی تأمل کنی که دختران جوان گرفتار دیو یأس و در بند نابسامانیها می شوند، در می یابی که ستمی که بیش از همه رنجورشان می کند، ستم تنهائی است. در بیان قدرت یا اندیشه راهنمائی که رژیم مافیاها به اجرا گذاشته است ، زن دون انسان و جایش قاعده هرم است. اما همه ﺁنها که در مرتبه های بالاتر از او قرار می گیرند، در بن طرز فکر خویش، در او، بمثابه موجودی می نگرند که عامل انحراف است ، سکس و محرک است و می باید از هر سو مراقبش بود که انحراف بر انحراف نیفزاید. زن تنها ، مهجور و محصور ، است. بیرون ﺁمدن از حبس مجرد تضادها ، نیاز به انقلاب بزرگ در طرز فکرها ، در نظام اجتماعی ، در جانشین بیان قدرت شدن ِ بیان ﺁزادی ، در استقرار دولت مردم سالار و حقوقمدار بجای دولت استبدادی قدرتمدار دارد.

زنان ایران و زنان جامعه های دیگر باید بدانند که کسی ﺁنها را از این حبس مجرد رها نخواهد کرد. ﺁنها خود می توانند از زندان تضادها بدرﺁیند . کلیدی که قفل درب زندان را می گشاید، نه گفتن به قدرت است. بدین نه گفتن، ساختمان اجتماعی پوشالی که قدرت ساخته است ، فرو می ریزد. تاریخ ایران نمونه های بسیار از این نه گفتن را، ثبت کرده است. انقلاب ممکن نمی شد که اگر زنان به قدرت نه نمی گفتند و هرمهای قدرت را فرو نمی ریختند. از انقلاب بدین سو، هر نوبت زنان به قدرت نه گفته اند، از زندان مجرد بدرﺁمده اند، مرزهای ممکن را در نوردیده و جامعه را با خود، به ماورای ممکن برده اند.

چرا نه گفتن زنان به قدرت اثر تعیین کننده را دارد و اگر مردان به قدرت نه بگویند این اثر را ندارد؟ زیرا زنان قاعده نظام هرمی شکلی هستند که قدرت ساخته است ، زیرا زنان در زندان مجرد تضادها هستند و با ترک موقع خویش بمثابه قاعده هرم و با ﺁزاد کردن خود از زندان تضادها ، نظام اجتماعی منقلب می شود. بدین خاطر بود که پیش از انقلاب ، در دوران انقلاب ، و پس از انقلاب ، بیشترین کوشش را در پیشنهاد بیان ﺁزادی به زنان و مردان ایران بکار برده ام. در حقیقت، تجربه های نه گفتن ها به قدرت، معلوم می کنند هرگاه زنان با جانشین بیان قدرت کردن بیان ﺁزادی به قدرت نه نگویند ، بیان قدرت دیگری جانشین می شود و این بیان نیز چگونه مردن را روش می کند، سلسله مراتب بوجود می ﺁورد و زنان را در زندان مجرد تضادها ، زندانی می کند. با این تفاوت که در تجربه انقلاب ایران ، همان اندازه که زنان طرز فکر خویش را تغییر داده بودند، بهمان میزان که ﺁزادی و حقوق خویش را به یاد ﺁورده بودند، در برابر استبداد و اسلام از خود بیگانه در بیان قدرت فراگیر ، بیشتر مقاومت کردند. بدون کمترین تردید، مقاومت زنان از انقلاب بدین سو، در تاریخ ایران بی سابقه است.

بدین قرار، هرگاه زنان ایران عزم کنند از زندان مجرد بدر ﺁیند و پیدایش نظام اجتماعی باز و حضور انسان ﺁزاد را در عرصه زندگی میسر کنند ، زمان ﺁنست که بیان ﺁزادی را جانشین بیان قدرتی کنند که ﺁنها را از خود، از زندگی، از روشنائی و گرمی امید غافل کرده است :

4 - اگر سیاهی نمی بینند و جز مرگ یا تسلیم به ... چاره ای نمی جویند ، عامل یکی و ﺁنهم دولت مافیاها نیست. عامل دیگری در ﺁنها است که وقتی سیطره اش بر عقل ﺁدمی کامل شد، جز سیاهی نمی بیند. توضیح این که هر موجودی که تسلیم را می پذیرد، به قدرت خدائی می بخشد . غافل از این که وقتی گمان می کند از ﺁن هیچ ندارد و قدرت را بر ضد خویش می یابد، چشم عقلش کور می شود و جز سیاهی نمی بیند. تقابلی که تسلیم پذیر خود را در ﺁن می بیند، تقابل بی زور مطلق در برابر بازور مطلق ( دولت مافیاها ) است. در این تقابل، عقل دچار دو کوری می شود :

از ویرانگریهای قدرت یکی اینست که کوری می ﺁورد : کسی که گمان میکند قدرت مال او است و نمی داند که او مال قدرت است ، جز از دید گاه قدرت نمی بیند. اما از این دیدگاه، الف - چشم عقل واقعیتها را نمی تواند ببیند. زیرا اگر می توانست واقعیتها را ببیند و تصدیق کند، قدرتمدار نمی شد. و ب - خود و حقوق و استعدادها ی خویش را و خود و همه انسانها را بمثابه انسان نیز نمی تواند ببیند. زیرا خود را تجسم قدرت و همه دیگر انسانهارا « مطیع ها » می بیند. از جمله « مطیع ها» زنان هستند که از دیدگاه قدرت، جز « شهوت انگیز » نیستند.

اما ﺁنکس که خود را فاقد قدرت تصور می کند، قدرت را که مجاز است ، خدا می بیند و بیرون از ﺁن را جز سیاهی نمی یابد. بر این سیاهی افزوده می شود سیاهی یا پرده غفلتی که بر خود ، بر توانائیهای خود، بر حقوق خود، بر استعدادهای خود ، بر فضلهای خود، بر خود وقتی تغییر می کند و بر نقش خود وقتی تغییر می دهد، می کشد. بدیهی است در این تاریکی در تاریکی، هر کس ، هر موجود جز خود را خوشبخت یا کمتر خوشبخت و خود را نگون بخت ترین ها باور می کند. لذا ، تنهائی و انزوای خویش را تشدید نیز می کند. تا بدانجا که دیگری را، حتی وقتی در نگون بختی چون خود می یابد، بیگانه و بلکه دشمنی که می باید از ﺁن دوری جست، تلقی می کند. از این رو است که خشونت و فقر، جدائی و بیگانگی می ﺁورند وقتی بیان قدرت اندیشه راهنما است و قدرت خدائی تصور می رود که جز اطاعت از ﺁن چاره ای نیست. حال اگر زنان و مردان ایرانی ، در عقلهای خویش، اسطوره قدرت را بشکنند تا که عقلهاشان بینائی بدست ﺁورند، انقلاب بزرگ را به انجام رسانده اند .

در حقیقت، اگر بدانند قدرت مطلق کوری مطلق می ﺁورد و ﺁزادی مطلق بینائی مطلق، دانسته اند که بنا بر اندازه بینائی، اندیشه راهنمایشان کمتر یا بیشتر بیان قدرت ، کمتر یا بیشتر بیان ﺁزادی است. همین ﺁزمون به ﺁنها امکان می دهد این حقیقت را ببینند : هر تغییری ، با تغییر اندیشه راهنما ﺁغاز می شود. ﺁن تغییر که تا نکنی نمی توانی تغییر بدهی این تغییر است.

5 - و چون هرمهای اجتماعی که قدرت می سازد و تضادهایی که ملاط هرم ها می کند ، نیاز به دوام و ثبات دارند، می باید تبعیضها را واقعیتهای « طبیعی » بباوراند. از این رو، سلسله مراتب اجتماعی را متکی به سلسله مراتب طبیعی می گرداند. مدعی می شود که طبیعت مرد را انسان کامل و زن را انسان ناقص ( دون انسان ) ﺁفریده است. قیاس صوری که ارسطو در توجیه دون انسان بودن زن بکار برده است، این صغری و کبری و نتیجه را دارد :

« زن با مرد طبیعت نا یکسان دارند » ( صغری ) و « طبیعت مرد طبیعت انسان کامل است » ( کبری ) . پس « طبیعت زن طبیعت انسان ناقص یا دون انسان است » ! ( نتیجه )

همین قیاس را ملاتاریا پذیرفته است و از دیرگاه جایگزین قول اسلام بمثابه بیان ﺁزادی کرده است. غافل از این که در هر قیاس صوری، الف - نخست حق با ناحق برابر می نشیند. تا سپس، حق نفی و ناحق به کرسی قبول نشیند. ب - برای نشاندن ناحق به جای حق، واقعیتهای بسیار را از چشم عقل می پوشاند . در پرتو این توضیح در صغری و کبری و نتیجه ای بنگریم که ارسطو ساخته و دینهای بیگانه شده در بیان قدرت ، وحی منزل گردانده اند:

* زن و مرد طبیعت نایکسان دارند، نه علم که ظن و گمان فیلسوف است. نشاندن ظن به جای علم، ناحق کردن حق است.

* در طبیعت، هیچ فردی وجود ندارد. زوج وجود دارد. نابرابری طبیعت مرد با زن، نقض ادعای فیلسوف است . زیرا اگر طبیعت مرد با طبیعت زن نایکسان بود، این دو نمی توانستند زوج شوند.

* طبیعت مرد، بمثابه فرد نیست که کامل است - هرچند فیلسوفان یونان باستان، ﺁمیزش مرد را با زن ، روا نمی بینند - ، بمثابه زوج است که کمال پذیر است. بدین قرار، مرد به زن و زن به مرد کمال می پذیرند. تنظیم کننده زوجیت این دو فضلهایی هستند که هر یک دارند.

* نابرابری در طبیعت، زن و مرد را از حق دوست داشتن و استعداد انس و عشق محروم می کند - از این رو، فیلسوفان یونان قدیم بجای ﺁنکه نظر غلط خود را اصلاح کنند، زن را درخور عشق ورزی ندانستند ! - . زیرا وجود مرز ، ﺁنهم مرز نابرابری در طبیعت، پیدایش عشق را نا میسر می کند. و

* از ﺁنجا که این قیاس نه بر پایه واقعیت که بر اساس بیان قدرت ساخته شده است، بر فرض که فیلسوف می دانسته است انسانها را از واقعیت غافل می کند و کارش فریب است، انسانها که فریب این دروغ را خورده اند و تبعیض را « طبیعی » تصور کرده اند، ندانسته اند که در هستی ، نابرابری و مرز سازی جز قدرت وجود ندارد؟ پس، در این قیاس صوری، طبیعت پوشش قدرت شده است تا انسانها نبینند و قرنها ، ﺁلت قدرت بمانند. و

* نتیجه این قیاس صوری حق را ناحق کردن و ناحق را به کرسی قبول نشاندن است : بنا بر این نتیجه ، به حکم طبیعت ، زن دون انسان است!

و فیلسوفی که ارسطو بود و دین سالارانی که در منطق و ﺁرای فلسفی از او پیروی کرده اند و پیروی می کنند، برای ﺁنکه تعریف خویش از عدالت ( برابری برابرها و نابرابری نا برابرها ) را راست بباورانند، ﺁفریننده را ستمگر می کنند . چرا که زوجی از نابرابرها ﺁفریده و بدین ﺁفرینش ، به هردو ستم کرده است . وقتی این نظر صفت « اسلامی » پیدا می کند، تناقضهای بسیار ببار می ﺁورد. از جمله ، با تصریح بر برابری در ﺁفرینش، با مودت و عشقی که ﺁفریننده رابط این زوج گردانده است. از جمله با فضلی که زن را است : ﺁموزگار محبت و عشق.

بدیهی است دو گانگی طبیعت نمی توانست تا ذاتی کردن شرارت پیش نرود :

6 - فلسفه هائی که انسان را بالطبع شرور می دانند کم نیستند. اما بخصوص دین ها هستند که وقتی بیان قدرت می شوند، به فلسفه ای نیاز پیدا میکنند که شرارت را ذاتی انسان می کند. از این رو است که می بینیم انسان موجودی می شود که « با گناه اولیه » بدنیا می ﺁید و زن اغواگری می شود که سبب ارتکاب گناه اولیه شد و همچنان اغواگر و عامل شر باقی ماند.

و چون بیانهای قدرت و فلسفه « جدید » ، با زبانی دیگر، همان ادعا را تکرار کرده اند، باور به شرور بودن انسان و اغواگری زن ، باوری جهان شمول است. شرارت در طبیعت مرد، دیو خفته ای تصور می شود که زن ، به اغواگری ، بیدارش می کند و به سوختن هستی برش می گمارد !

اگر ما ﺁدمیان از خود می پرسیدیم چرا برغم گوناگونی دین ها و مرامها، انسانها از اینگونه باورهای همسان دارند ، در می یافتیم که

بیان قدرت مطلق ، طبیعت انسان را مطلقا شرور می انگارد و بیان ﺁزادی مطلق طبیعت انسان را مطلقا خالی از زور و بنا بر این ،خالی از شرارت ، می شمارد.

بدین قرار، بنا بر بیان قدرت فراگیر، زن تجسم شهوت و اغواگر مرد به شهوت رانی و شرارت است و بنا بر بیان ﺁزادی فراگیر، زن مظهر عشق و راهبر به بهشت ﺁزادی و رشد است. بدین محک، می توان بیان های قدرت و ﺁزادی را از یکدیگر باز شناخت. بدین محک، زنان می توانند اهمیت تعیین کننده اندیشه راهنما ، بیان ﺁزادی را در بازیافتن ﺁزادی ، انسانیت ، حقوق و استعدادها و فضلها و منزلتهای خویش در یابند .

7 - بر زنان است که از نقش تعیین کننده خویش در ایران و جهان ﺁگاه شوند. انسان ﺁزادی خویش را بازمی یابد ، هرگاه قاعده هرم در خود انقلاب کند و ساخت هرمی شکل قدرت را از میان بردارد. در حقیقت، از ﺁنجا که قدرت فرﺁورده روابط قوا است ، تا جهان را فرا نگیرد، تا تمامی ابعاد زندگی انسان را فرانگیرد، بر جا نمی ماند. بقای قدرت در گرو همه جائی شدن ، همه زمانی شدن و فراگرفتن زندگی انسانها است. از این رو است که هربار ، جامعه ای حرکتی در جهت بازیافتن ﺁزادی می کند، جهانی برسرش می ریزند تا، از نو، به زیر سیطره قدرت بازگردد. با ایران بعد از انقلاب چنین شد. با وجود این ، عاملهائی که نقش تعیین کننده را بازی کردند، داخلی بودند. جامعه ایرانی می توانست ﺁزاد بماند و اگر ﺁزاد می ماند، قدرت را ناگزیر از انقباض و انحلال در سطح جهان می کرد. جهان را وارد عصر جدیدی می گرداند که ، در ﺁن، انسان بیشتر ﺁزاد و کمتر در رابطه قوا بود. وقتی می بینیم هربار که ملتی به جنبش همگانی بر می خیزد، گل با گلوله مقابل و بر ﺁن پیروز می شود، حق داریم به خود بگوئیم : رها کردن تجربه انقلاب ایران خطائی بزرگ بود و هست. نسل انقلاب می باید ﺁن تجربه را پی بگیرد و به نتیجه رساند. جهانی به انتظار پیروزی اندیشه راهنمای انقلاب ایران، بیان ﺁزادی است. چرا که

قدرت جهان شمول هست اما هستی شمول نیست. زیرا فرﺁورده رابطه زورها است. در عوض ، ﺁزادی هستی شمول است زیرا در هستی جائی برای روابط قوا نیست. از این رو پیروزی ﺁزادی بر قدرت شدنی و پیروزی قدرت بر ﺁزادی ناشدنی است. چنانکه ، هر زمان انسان ﺁزادی ذاتی خویش را به یاد می ﺁورد و پندار و گفتار و کردار خویش را از صفت « ﺁزاد » برخوردار می کند، قدرت نیست می شود.

با توجه به این واقعیت، عقل ﺁزاد، این پرسش اساسی را پیشاروی انسانهائی که شما زنان و ما مردان باشیم، قرار می دهد : تفاوت بیان ﺁزادی با بیان قدرت، در ﺁنچه به نقش انسان مربوط می شود کدام است ؟ اگر ما انسانها این پرسش را از خود می کردیم ، دنیای ما دیگر و زندگی ما نیز جز این بود و اگر این پرسش را از خود بکنیم جهان و زندگی را دیگر می کنیم :

بیان قدرت فراگیر به انسان نقش ﺁلت می دهد. همانطور شما دختران و زنان جوان گمان می برید، شما زنان بیشتر رفع نیازهای خود را از قدرت ( = دولت ) مطالبه می کنید و استبداد حاکم در اندیشه راهنما و بیان ، زن را یکسره ﺁلت می شناسد. همان را می گوید که از یونان باستان تا اندیشه راهنمای نازیسم تکرار کرده اند : ﺁلت تولید نسل، ﺁلت در روابط شخصی قدرت ( رابطه های تارعنکبوتی شکل که از رهگذر ازدواج بقصد « حفظ قدرت » پدید می ﺁیند ) ، ﺁلت در اقتصاد. ﺁلت در ... یادﺁور شوم که سرمایه داری لیبرال، در اقتصاد و ضد فرهنگ مصرف و گروه بندیهای قدرت ، بسیار بیشتر زن را ﺁلت گردانده است.

و بیان ﺁزادی فراگیر، به انسان نقش « خلیفة الله » می دهد : انسانی با حقوق ذاتی و با استعدادهای ابداع و خلق ، انس و عشق، دانش و فن، هنر و فرهنگ، رهبری و امامت یا زمان پندار و گفتار و کردار را بی نهایت فرض کردن و پندار و گفتار و کردار را عمل به حقوق گرداندن : چگونه زیستن را یکسره از چگونه مردن خالی کردن ، شتاب گرفتن در رشد همین است.

از ﺁنجا که شما زنان قاعده هرم اجتماعی قدرت را تشکیل می دهید، پس بیشتر از مردان ، در ﺁلت قدرت ناچیز می شوید. و چون چنین است ، با تغییر شما، با باز ایستادن شما از بازی کردن نقش ﺁلت است که انسانها از بند فلسفه مرگ رها می شوند و راست راه زندگی در ﺁزادی و رشد را پیش رو ، می بینند و در ﺁن می شوند.

بدین قرار، به جای ﺁنکه در تاریکی ها فرو روید و چاره را در مرگ و تسلیم شدن بجوئید، در باورهای خویش تأمل کنید و ببینید کدام نقش را به شما می دهد؟ میان شما و قدرت ( دولت، پول ، مقام و موقعیت و دیگر نمادهایش ) چه رابطه ای برقرار می کند ؟ وقتی مطمئن شدید نقشی بیشتر از ﺁلت به شما نمی دهد، به جستجوی بیان ﺁزادی بر ﺁئید.

یکچند از خاصه های بیان ﺁزادی، از لحاظ انسان و نقش او، خاصه از لحاظ زن و نقش او را، توضیح دادم . شما را از نایکسانیهای دو بیان قدرت و ﺁزادی ﺁگاه کردم. در فرصتی دیگر، این مطالعه را دنبال می کنم بدان امید که بر جباری که قدرت است بر شورید ، بدان امید که شما ، ای ﺁموزگاران عشق و ای خالقهای امید ، هم در یأس سیاه، به نور امید ، ایران را خورشید سرای ﺁزادی و دوستی و امید و عشق بگردانید.


۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

دکتر مصدق :زنان و مردان بیداراین کشور مبارزه ملی را آنقدر دنبال می کنند تا به نتیجه برسد





پیام دکتر مصدق : چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد . زنان و مردان بیداراین کشور مبارزه ملی را آنقدر دنبال می کنند تا به نتیجه برسد . اگر قرار باشد در خانه خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند و رشته ای بر گردن ما بگذارند ، ما را به مسیری که می خواهند بکشند ، مرگ بر چنین زندگی ترجیح دارد و مسلم است که ملت ایران با آن سوابق درخشان تاریخی و خدماتی که به فرهنگ و تمدن جهان کرده است هرگز زیر بار این ننگ نمی رود .امروز مبارزه بزرگی را ملت شروع کرده است . هیچ کس از اهمیت آن غافل نیست . البته دراینگونه جنبشهای اجتماعی باید در مقابل هر گونه محرومیت ایستادگی کرد و در برابر آن آماده بود . هیچ مبارزه ای هر قدر کوچک و ناچیز باشد به آسانی به نتیجه نمیرسد . تا رنج نبریم گنج میسر نمی شود . در این راه  نیزسعی نا کرده به جایی نتوان رسید . 



، سپیده استقلال و آزادی و امید خواهد دمید. بکوشیم زود بدمد

 
عکس بنی صدر
 سرنوشت ایران در ید مردم ایران است ولی این مردم باید بدانند که نه ابراز ناتوانی و نه خود را نومید کردن و نه ترسیدن از «اگر این رژیم رفت بعد چه می شود؟»، هیچ یک قادر نیست حیات ملی به خطر افتاده آنها را نجات دهد. مردم ایران در موقعیتی بی نظیر در تاریخ خویش دارای همه مصالح لازم برای بنای نظام اجتماعی مردم سالار اند: ایران امروز انبوه زنان و مردان اهل مدارا، خودآگاه و ارزیاب در داخل و خارج از ایران را داراست. بیان آزادی، به مثابه اندیشه راهنما را دارد، شخصیتهای دموکرات و نیز گروه های سیاسی دموکرات دارد و موقعیت منطقه و جهان سخت سازگار با بنای دموکراسی بر اصول استقلال و آزادی را دارد. این مردم توانائی باز سازی اقتصاد تولید محور را هم دارند، البته به شرط آنکه مشکلات در سر راه چنین انقلاب اقتصادی سرنوشت سازی را در پنجه های پولادین خود نرم کنند. تصمیم می خواهد و عزم بر ادامه جنبش تا پیروزی. آنها که تجربه را رها نکردند و طی سه دهه پای استقامت سست نگردانیدند، اینک امیدوارند و بلکه یقین دارند که 22 بهمن 1388 آغاز پایان نظام اجتماعی – سیاسی استبدادی است. همت و عزم جنبش کنندگان است که به شب استبداد پایان می بخشد، سپیده استقلال و آزادی و امید خواهد دمید. بکوشیم زود بدمد.



۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

ساندیس + اعطای کارت عابر بانک با 10 هزار تومان موجودی حساب

امروز 22 بهمن 88 تنها با پر کردن فرم درخواست در خیابان آزادی تقریبا روبرو دانشگاه شریف، یک عدد کارت عابر بانک با مبلغ 10000 تومان حساب موجودی، درب منزل تحویل میگردید. یکی نبود بگه آخه بدبخت های بیچاره، کشورو غارت می کنند و از اون به شما مثل بدبختهای گدا گشنه تنها 10000 تومان میدهند. تا کی میخواهید توهین های بی شرمانه این رژیمو تحمل کنید؟ اهرمن ننگت باد.

چرا فقط 22 بهمن ؟ همه روزها را روزهای خیزش و جنبش کنیم، روز پیروزی نزدیک است

 چرا باید فقط منتظر مناسبتی باشیم تا اعتراض خود را نشان دهیم ؟ اوایل جنبش را به یاد دارید؟ هر روز ، روز ما و ترس رژیم بود . تا کی فقط به نظاره دستگیری و اعدام  جوانان این مرز و بوم بنشینیم و دلمان را خوش کنیم که 22 بهمن یا مناسبتی دیگر از راه برسد تا ما اعتراض خود را نشان دهیم ؟ امروز چندین نفر را جلوی چشمانم دستگیر کردند و بردند به شکنجه گاه . آنها می توانستند برادرانم باشند . به این فکر کنید اگر برادر یا خواهرتان در چنگال ضحاک بود ، لحظه ای درنگ را جایز میدانستید برای رسیدن مناسبتی خاص ؟ باور کنیم که روز پیروزی را من و تو تعیین می کنیم . فقط من و تو . این روز می تواند خیلی نزدیک یا خیلی دور باشد . این فقط و فقط به خواست من و تو بستگی دارد . همین و بس . به دنبال خبر نباشیم خود با حضور در خیابانها در این چند روز و گرفتن فرصت از کودتا چیان خبر ساز باشیم .

آقای کروبی خیالت راحت شد؟

بعد از بیانیه موسوی که تسلیم به معنای واقعی بود و احمدی نژاد رو برسمیت شناخت در حالی که یادش رفته بود مردم خون دادند، و وقتی یادش افتاد، گفت نه احمدی رو قبول ندارم! .
اینم از کروبی شجاع که بجای اینکه یا اضهار نظر نکنه و یا اینکه بگه بیاید آزادی مردم رو به حاشیه میکشونه.
والا به خدا ما نیاز به سخنگو و رهبر نداریم، آقایان خواهشن یا ساکت بمانید، یا رک بگویید که ولایت فقیه را قبول ندارید، مردم را سر مذاکرات خود قربانی نکنید.
شما اگر خیلی شجاع بودی و از مرگ و دستگیر شدن نمی ترسیدی حرف دل ملت را میزدی، و امروز مردم را دعوت به میدان آزادی میکردی.
حالا این رژیم که خبرنگاراشو تو میدون آزادی گذاشته بود، میاد پز میده که اینا مردم ما بودن.
من خودم هم آزادی بودم و هم صادقیه، تو آزادی که هم بزرگه و هم مردم خودشون رو آورده بودن امنیت کامل بود ولی بدبخت جوانهایی که تو آریاشهر دستگیر شدند، نه کسی فهمید و نه حرکتی صورت گرفت.

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

مقابله با باتوم +مقابله با موتور سواران +شناخت گازها+ ساده ترین راه ساختن ماسک




1- شناخت گازها

گازهای ضد شورش بر چند نوع هستند:

الف/ گاز اشک آور:

این نوع گاز به دلیل تأثیرگذاری بر روی سیستم بینایی به گاز اشک آور مشهور هستند. شباهت این گاز به دود غلیظ و بویی شبیه به گازوئیل سوخته دارد.

انتشار این گاز باعث سوزش شدید چشم و اخلال در سیستم بینایی می باشد . باعث سوزش گلو می شود ولی بر روی پوست بدن تأثیری ندارد.

راه مقابله با آن استفاده از ماسک می باشد (آموزش ساخت ماسک در ادامه می آید)

آتش تأثیرپذیری آن را کم میکند

دود سیگار نیز تا حدودی می تواند اثر این گاز را کمتر کند

در صورت مواجه و برخورد با این گاز ، شستن صورت میتواند باعٍث تسکین آن گردد.

ب-گاز فلفل یا سوزش آور:

استشمام این گاز باعث اخلال در سیستم تنفسی می شود. سوزش موضعی پوست را به همراه دارد و معمولأ بوی فلفل قرمز از نشانه های آن است.

به هیچ عنوان بعد از بر خورد با گاز فلفل به هیچ عنوان آب به صورت نزنید
چون به سرعت ورم کرده و حالت تاولی میشود.

تنها راه مقابله با آن استفاده از ماسک است.

در صورت استشمام به هیچ عنوان از آب جهت تسکین ان استفاده نکنید زیرا باعث سوزش بیشتر و تأثیرپذیری حداکثری آن می شود.

تنها راه کم کردن اثر آن استشمام هوا خشک خنک می باشد که فراهم کردن چنین شرایطی دشوار است.

پس سعی کنید نفس خود را حبس کرده و بلافاصله از محل آلوده دور شوید.

در صورت استشمام این گاز ، گذشت زمان و تنفس هوای تازه باعث کم شدن اثر سوزش خواهد شد.

ج-گاز تهوع آور:

این گاز قدرتمندترین گاز پلیس ضدشورش است.

استشمام این گاز باعث اخلال در سیستم گوارشی و استفراغ پی در پی می شود بطوریکه آب بدن کاهش می یابد و باعث بیهوشی می گردد.

تنها راه مقابله با آن پیشگیری از تنفس آن است

از ماسک استفاده شود ، تنفس را حبس کرده و سریعأ محل آلوده را ترک کنید.

در صورت استشمام ، به هیچ عنوان به فرد مذکور آب ندهید و سریعأ وی را به نزدیکترین درمانگاه هدایت کنید.



ساده ترین راه ساختن ماسک:

جهت ساخت ماسک های ساده ابتدا مقداری گرد ذغال چوب را در یک کیسه پارچه ای مرطوب و یا وسط یک دستمال پارچه ای مرطوب شده بریزید و جلوی بینی و دهان خود قرار دهید.

می توانید کیسه های پارچه ای 10 در 15 سانتیمتر را قبلأ دوخته و آماده کنید.

به محض نیاز ، کیسه را سریعأ مرطوب کرده و گده ذغال چوب را در آن بریزید و جلوی دهان و بینی خود قرار دهید.

این ماسک اثر گازها را تا حدود بسیار زیادی کاهش میدهد.

اخطار:

هرگز از پارچه خشک و ذغال استفاده نکنید.



2-مقابله با نیروهای نظامی و انتظامی:


مقابله با موتور سواران:

جهت مقابله با موتور سواران مقداری گازوئیل را بر روی آسفالت و یا محل عبور موتور سیکلت ها بریزید. این عمل باعث لیز خوردن لاستیک موتورسیکلت گشته و واژگون میگردد.

پس در ظروف کوچک همانند ظروف نوشابه های 300 سی سی و ... گازوئیل کرده و به همراه داشته باشید.

مقابله با زنجیر:

فرار از کسی که با زنجیر به طرف شما حمله ور شده است بزرگترین اشتباه است زیرا با این عمل فقط به فرد حمله کننده امکان بهترین موقعیت را خواهد داد. بهترین راه برای مقابله حرکت به سمت مهاجم و قرار دادن هر دو دست در جلوی صورت به عنوان سپر می باشد. پس سریعأ دستان خودرا رو به آسمان کرده و جلوی صورت خود بگیرید و به سمت فرد مهاجم حرکت کنید تا جلو ضربه های او را بگیرید.

پس از اولین ضربه شما 3 ثانیه وقت دارید که به مهاجم ضربه بزنید و یا زنجیر را از دست او خارج کنید. بهترین راه ضربه زدن به بالای بینی فرد مهاجو ، ضربه زدن به بیضه ها و یا ضربه مشت به انتهای قسه سینه (پرده دیافراگم) می باشد. یک ضربه به این نواحی فرد مذکور را از پای در می آورد.

مقابله با باتوم:

جهت مقابله به باتوم ابتدا 5 تا 10 قدم از فرد حمله کننده دور شوید . در این حالت مهاجم شما را تعقیب خواهد کرد. پس از طی مسافت ذکر شده بلافاصله تغییر جهت دهید و به سمت وی حمله ور شوید. سعی کنید مچ دست مهاجم و یا انتهای باتوم که در دست اوست را بگیرید و آن را بپیچانید تا باتوم از دست وی خارج شود و یا با استفاده از ضربات ذکر شده وی را از پای درآورید. توجه کنید که مشت زدن به سر و صورت و بدن فایده آنچنانی به همراه نخواهد داشت. یک ضربه کاری بهتر از 100 ضربه پیاپی می باشد.

مقابله با چوب و یا میله های آهنی:

بهترین راه مقابله ، حمله به سمت فرد مهاجم و پسبیدن به وی می باشد زیرا دیگر نیم تواند به شما ضربه ای وارد کند. بعد از فرصت به وجود آمده به نفع خود استفاده کرده و ضربه کاری را به وی وارد کنید.

یادتان باشد که فرد مهاجم به شدت از شما میترسد زیرا خود او خوب میداند اگر به دست مردم بیافتد راه نجاتی نخواهد داشت !!!

راه مقابله با اسلحه:

تنها راه مقابله با اسلحه پناه کرفتن می باشد.

تحت هیچ شرایطی پا به فرار نگذارید زیرا هدف متحرک وی خواهید شد. بلافاصله سنگر بگیرید و در صورت امکان و با حفظ جان خود سعی در پرتاپ جسمی سخت به سمت سر وی کنید در غیر اینصورت تنها راه ، پناه گرفتن است. در مکان هایی پناه بگیرید که حتی الامکان سر و بالا تنه شما را پوشش دهد. در صورت نبودن موانع و ... جهت سنگر گیری می توانید از جداول آب هم استفاده کنید. در کف جدول ها دراز بکشید و دستان خود را از پشت بر روی سرتان قرار دهید.

  همراه داشتن وسایل اولیه:

جهت موارد ضروری این وسایل را به همراه داشته باشید:

1- چسب تعدا 5 تا 10 عدد چسب زخم

2- یک رول بانداژ کوچک

3- یک نخ سیگار جهت استفاده در مواقع استفاده نیروهای انتظامی از گاز اشک آور

4- کبریت

5- یک ظرف کوچک گازوئیل و یا روغن سوخته اتومبیل

6- 2 تا 3 کیسه و یا دستمال پارچه ای جهت ساختن ماسک

7- گرد و یا خاک ذغال چوب



تذکرات:

جهت شرکت در تظاهرات و تجمعات از پوشیدن لباس های گشاد بپرهیزید.

در هر تجمعی و یا حرکتی احتمال حمله را بدهید و آمادگی داشته باشید.

در گروه های 10 نفره به بالا فعالیت کنید.

جهت مواقع اضطراری شماره تلفن منزل و یا محل کار خود را بر روی تکه ای کاغذ به همراه ببرید.

در گوشی تلفن همراه خود اطلاعات حساس قرار ندهید.

در صورت لزوم به فرار ، به سمت خانه و یا محل کار خود حرکت نکنید.

به هیچ عنوان جهت مقابله دچار عذاب وجدان و ... نشوید زیرا در هر صورت مورد ضرب و شتم قرار خواهید گرفت.

به همراه داشتن وسایل اضافی همانند کیف و عینک دودی و ... باعث کند شدن شما میشود.

جهت ساختن ماسک و مرطوب کردن پارچه از نزدیکترین محل عبور آب استفاده کنید. استفاده از آب کثیف جوی ها هم بهتر از استشمام گازهای فلفل و یا تهوع آور است زیرا با ایجاد اختلال در حرکت باعث بی دفاع شدن شما ، دستگیری ، قرار گرفتن در موقعیت ضرب و شتم و ... می گردد.

حتی الامکان یک نفر از نزدیکان را از مکان استقرار و یا مسیر حرکت خود مطلع سازید.

بی دلیل به نیروهای انتظامی و بسیجی اعتماد نکید . وظیفه ای آنها حمله به شما و شدیدترین برخوردها است. پس آماده هرگونه حرکتی باشید.



پیروز باشید

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

متن پیام ویدئویی آقای بنی صدر به مناسبت 22 بهمن ،سالگرد انقلاب

مردم رشید ایران تحقیر و تسلیم را نپذیرید. روز 22 بهمن بیرون بیایید و به دنیا بگویید ایستاده اید تا استبداد از میان برخیزد

هموطنان عزیزم :
روز بیست و دوم بهمن ،روز پیروزی گل بر گلوله شد . از آن زمان بدین سو رژیمی که از آن انقلاب پدید آمد ، سه عامل را به خدمت گرفت تا مردم ایران را از نو ، تحت استبدادی بس وحشی تر در آورد .
زور ، پول وترس.
در حال حاضر پول نفت ، بیکاری بر بیکاری میافزاید ، فقر بر فقر میافزاید و رانت خوارها را بر اقتصاد ایران مسلط میکند . در نتیجه برای این رژیم چیزی بجززور نمانده است .
هرگاه شما نترسید، با زور تنها نمیتواند به حیاط خویش ادامه دهد . در این روزها که شما آماده شرکت در جنبش روز بیست ودوم بهمن میشوید ،رژیم القاء ترس ها را از نو بکار گرفته است . ترس از بمب های سمی ، ترس از زد وخورد مسلحانه ، ترس از دستگیری ها وافزون از این ترس ها ، نیرنگ های تبلیغاتی را نیز بکار گرفته است ، آسان دروغ میگوید و به نا حق اسبابی را فراهم میکند تا جنبش شما را در بیست و دوم بهمن همچون انقلاب شما مصادره کند ، من بخشی از پیام خود به مناسبت بیست و دوم بهمن را کوتاه، با شما در میان میگذارم :
اگر شما میبینید که رژیمهای استبدادی خصوصا رژیم ایران ، جوانان شما را دستگیر میکنند ، در زندان ها شکنجه میکنند و زیر شکنجه مجبور به امضاء کردن اعتراف نامه میکنند ، گمان نکنید تنها برای این است که ازآن برای دادگاهای بیدادگاه خود سند و مدرک درست کنند .
اگر در انتخابات تقلب میکنند ، اگرشما را به پای صندوق های رای میبرند تا به نامزد های آنها رای بدهید ، تنها برای این نیست که میخواهند به دنیا بگویند : مردم به من رای دادند ،برای این است که شما را وادارکنند به تسلیم و تحقیر و خود نیز باید این تحقیر و تسلیم را امضاء کنید . زیرا میداند که اگر ملتی تسلیم و تحقیر را بپذیرد از جای خود نمی جنبد .
اگر میگوید تحریم کننندگان این جنبش را به راه انداخته اند ، بی راه نمیگوید . زیرا آنها تسلیم وتحقیر را نپذیرفتند و آن نسل جوانی که به پای صندوق های رای رفت ، او نیز نپذیرفت ، گمان میبرد هنگامیکه به پای صندوق رای رفت ، شما استبدادیان در رای او تقلب نخواهید کرد و کردید .
اما بدترین نوع تسلیم یک ملت ، تسلیم کردن او از راه اغناء است . پس شما ای اهل سیاست در مردم ایران ناتوانایی القاء نکنید ، به یاد آورید وضعیتی را که در ایران پیدا شد، از پایان صفویه تا انقلاب ایران .آن احساس ناتوانی و تحقیر این ملت را زبون کرد و این زبونی سبب سلطه بیگانگان به ایران گشت .
مردم ایران :
روز بیست و دوم بهمن بیرون بیائید و نیرنگ های دشمن را نقش بر آب کنید و جهان را از اراده و عزم خویش آگاه کنید و به دنیا بگوئید :
ملت ایستاده است تا در ایران حاکمیت او برقرار شود و استبداد از میان برخیزد .
شاد و پیروز باشید
 فایل صدا با حجم کم برای داخل ایران


پیام به صورت ویدئو
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin