۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

وضعیت جسمانی خامنه ای نیز می گوید چرا کودتای 22 خرداد روی داد

انقلاب اسلامی: ایرانیان گزارشهای این نشریه را در باره «انتخابات ریاست جمهوری، انتخاب رهبر آینده است»، «کودتا» و... و «تبارشناسی کودتاچیان» و... حاوی این اطلاع اساسی بوده اند که چون خامنه ای بیمار است، انتخابات دیگر بر سر رئیس جمهوری تنها نیست بلکه بر سر «رهبر» آینده و، بنا بر این، صاحب قدرت شدن گروه بندی هائی و بی قدرت شدن گروه بندی های دیگر است. اینک اطلاعات جدید، نه هم مصدق صحت آن گزارشها هستند، بلکه وضعیت را شفاف می کنند:

* مایکل لودین جعل خبر کرد و خبر مجعول در امریکا و اروپا و خاورمیانه و ایران انتشار یافت: خامنه ای در حال اغماء است و بسا مرده است:
مایکل لودین، صهیونیست امریکائی، دارای سابقه ای دراز، در اروپا و نیز در رابطه با ایران (اکتبر سورپرایز و ایران گیت: او عضو هیأت مک فارلین بود وقتی این هیأت به ایران رفت و انتشار خبر افتضاح ایران گیت را از پرده بیرون انداخت. او متهم است که کودتای قطب زاده را به دستگاه خمینی اطلاع داده است و...) است. نخست او بود که «خبر» رفتن خامنه ای را به حال اغما و سپس مرگ او را انتشار داد. سه سال پیش نیز این کار را کرده بود. به دنبال او، یک خبرگزاری روسی و سپس برخی مطبوعات اروپائی خبر را انتشار دادند. یک چند از مطبوعات نیز آن را نقد کردند و بی پایه خواندند. اما لودین چرا خبر دروغ انتشار می دهد؟ با توجه به روابط بسیار نزدیک او با دستگاههای اطلاعاتی امریکا و اسرائیل، خبری که می سازد یکسره بی مایه نیست. سخنی یکسره دروغ باشد نیز نمی توان ساخت. دروغ پوشش واقعیت است. دروغ لودین کدام واقعیت را می پوشاند؟ این واقعیت را که خامنه ای بیمار است. لودین، در خبر ساختگی خود، بیمار را میرانده است. با وجود این،
* خامنه ای از دو بیماری رنج می برد و سرطان پرستات او پیشرفته است:

بنا بر سه منبع که از «بیت» خامنه ای خبر گرفته اند، خامنه ای بیماری قدیمی زخم معده را دارد. سرطان پرستات را هم مدتی است پیدا کرده است: بنا بر خبر یک منبع، حال او خوب نیست و مرتب پزشکان معالج او را معاینه می کنند و تحول بیماری او را تحت نظر دارند. بنا بر خبر منبع دوم، سرطان پرستات او پیشرفته است و احتمال حیات خامنه ای را بیشتر از چند ماه حدس نمی زنند. منبع سوم می گوید: بیماری حیات خامنه ای را در آینده نزدیک تهدید نمی کند. ولو او به سرطان پرستات مبتلی باشد و این سرطان پیشرفته باشد، احتمال زندگی او می تواند بیشتر از چند ماه نیز باشد. با وجود این، مسئله جانشینی او مطرح است. فعالیتهائی سیاسی که جریان دارند و نیز شتابی که مافیاهای نظامی – مالی در حذف اصلاح طلبان از خود بروز می دهند، ربط مستقیم به جانشینی خامنه ای دارد. برای این که واقعیت را شفاف تر ببینیم، بکوشیم پاسخ این پرسش را بجوئیم که در صورت مرگ خامنه ای، مسئله «رهبر» بعد از او، چگونه حل می شود؟:
* اصول 107 و 111 قانون اساسی حاصل بازنگری در قانون اساسی، در صورت مرگ خامنه ای، وضعیت را به زیان هاشمی رفسنجانی و اصول گرایان میانه رو و روحانیان دولتی و اصلاح طلبان می کند:

منتظری گفته بود که هاشمی رفسنجانی هوش بازاری دارد. در حقیقت، آن زمان که در قانون اساسی بازنگری می کردند، او خامنه ای را رهبر ضعیف و خود را رئیس جمهوری می دید. پس اصول قانون اساسی چنان دست کاری شدند که بکار او، در صورت مرگ «رهبر» بیایند. از یاد نبرده ایم که عبدالله نوری خواستار تجدید انتخاب هاشمی رفسنجانی برای بار سوم و چهارم و... نیز شد. و از زمانی که خامنه ای با تجدید ریاست جمهوری او مخالفت کرد، میان آن دو فاصله افتاد. البته خامنه ای نه دوران خمینی را از یاد برده بود که خمینی رهبر و هاشمی رفسنجانی همه کاره و خود او هیچ کاره بودند و نه می خواست هاشمی رفسنجانی در مقام ریاست جمهوری، مانع از برخورداری او از ولایت مطلقه شود. هاشمی رفسنجانی از وضعیت مزاجی خامنه ای و جاه طلبی های فرزند او، مجتبی، آگاه است. می داند در قانون اساسی چسان دستکاری کرده است و اگر خامنه ای بمیرد، نقش رئیس جمهوری چه اندازه تعیین کننده می شود. پس او می دانست که انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری از هر لحاظ تعیین کننده است: در حقیقت، اصل 111 قانون اساسی بازنگری شده می گوید: « هرگاه رهبر از انجام وظایف قانونی خود ناتوان شود یا فاقد یکی از شرائط مذکور در اصول پنجم و یکصد نهم گردد، یا معلوم شود از آغاز فاقد بعضی از شرائط بوده است، از مقام خود برکنار خواهد شد. تشخیص این امر بر عهده خبرگان مذکور در اصل یکصد هشتم می باشد. در صورت فوت یا کناره گیری یا عزل رهبر، خبرگان موظفند در اسرع وقت نسبت به تعیین و معرفی رهبر جدید، اقدام نمایند. تا هنگام معرفی رهبر، شورائی مرکب از رئیس جمهور، رئیس قوه قضائیه و یکی از فقهای شورای نگهبان به انتخاب مجمع تشخیص مصلحت نظام، همه وظایف رهبری را بطور موقت برعهده می گیرد و چنانچه در این مدت، یکی از آنان بهر دلیل نتواند انجام وظیفه نماید، فرد دیگری به انتخاب مجمع، با حفظ اکثریت فقها در شورا، به جای وی منصوب می گردد. این شورا در خصوص وظایف بندهای 1 و 2 و 5 و 10 و قسمت های (د) و (ه) و (و) بند 6 اصل یکصد دهم، پس از تصویب سه چهارم اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام اقدام می کند. هرگاه رهبر بر اثر بیماری یا حادثه دیگری موقتا از انجام وظائف رهبری ناتوان شود، در این مدت، شورای مذکور در این اصل، وظایف او را عهده دار خواهد شد.» 1- بنا بر این اصل، هرگاه بیماری خامنه ای شدت یابد و او نتواند «وظایف رهبری» را انجام دهد، شورائی مرکب از احمدی نژاد و صادق لاریجانی و یکی از 6 فقیه عضو شورای نگهبان جانشین او می شوند. عضو سوم را مجمع تشخیص مصلحت بر می گزیند که هاشمی رفسنجانی رئیس آنست. برفرض که اکثریت مجمع با او هم رأی باشند، ناگزیرند یکی از 6 فقیه شورای نگهبان را برگزینند که هر شش تن از احمدی نژاد حمایت کرده بودند. جز این که، با نصب صادق لاریجانی به ریاست قوه قضائیه، هاشمی شاهرودی جانشین او شد. هرگاه فرض کنیم که او موافق احمدی نژاد نباشد و مجمع او را به عضویت شورای رهبری تعیین کند، هنوز اکثریت شورا جانب احمدی نژاد و مافیاهای نظامی – مالی است. مگر این که تعادل قوا بر هم بخورد و برادران لاریجانی تغییر رویه دهند و احمدی نژاد اقلیت بگردد. بنا بر هر یک از فرضها، تعادل قوا نقش تعیین کننده را بازی می کند. 2 – در صورتی که خامنه ای بمیرد و مافیاهای نظامی – مالی، تا قطعی کردن تکلیف جانشین او نگذارند مجلس خبرگان تشکیل شود، شورای رهبری در اختیار آنها خواهد بود. 3 – و اگر مجلس خبرگان بتواند تشکیل شود، هرگاه نه احمدی نژاد که موسوی رئیس جمهوری می شد و ترکیب هیأت وزیران و مدیریت قوه مجریه و دستگاه اداری جز این می شد که هست، با توجه به این امر که هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس خبرگان است، رهبری که انتخاب می شد می توانست آلت فعل فرماندهان سپاه و مافیاهای نظامی – مالی نباشد. اما با وجود احمدی نژاد و ترکیب هیأت وزیران و سرکوب شدید اصلاح طلبان، که در درون رژیم، در برابر مافیاهای نظامی – مالی، صاحب قوه ای را باقی نمی گذارد که بتوان از تعادل قوا، سخن گفت. پس مافیاها با در اختیار داشتن دولت، می توانند مجلس خبرگان را تحت فشار قرار دهند و «رهبر» دلخواه خود را به مجلس خبرگان تحمیل کنند. با وجود این، کار بر مجتبی خامنه ای آسان نخواهد بود. زیرا بنا بر اصل 107 قانون اساسی، مجلس خبرگان می باید یکی از دارندگان شرائط رهبری (صلاحیت علمی لازم برای افتاء در ابواب مختلف فقه و عدالت و بینش صحیح سیاسی و اجتماعی و تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری - برابر اصل 109 ) بر گزیند. اگر کسی مقبولیت عامه داشت و اعلم بود، مجلس خبرگان او را می باید رهبر کند. اگر نه، کسی را که شرائط مندرج در اصل 109 را داشته باشد. گرچه با وجود اعلم ها نوبت به مجتبی نمی رسد، اما همانطور که خامنه ای نه اعلم بود و نه مجتهد و رهبر شد، امکان تحمیل مجتبی نیز وجود دارد. یکبار دیگر، تعادل قوا نقش تعیین کننده را در رفتار مجلس خبرگان پیدا می کند. بدین سان، فعالیتهای ناهمسو که این ایام جریان دارند، در واقع، سرنوشت رژیم را نیز تعیین می کنند. البته این در صورتی است که مردم ایران، همان رفتار فعل پذیرانه را در پیش بگیرند که بعد از مرگ خمینی در پیش گرفتند و گذاشتند ایران گیتی ها بر سرنوشت آنها مسلط شوند. هرگاه به جنبش خود ادامه دهند و آن را هرچه بیشتر گسترش دهند، صاحب اختیار خود می شوند و دوران ولایت فقیه را بسر می رسانند:
* از یک دید، اصول گرایان دو دسته اند: آنها که می خواهند حذف را به جذب بدل کنند و با مجموعه مخالف ریاست جمهوری احمدی نژاد، توافقی بعمل آورند و آنها که می خواهند این مجموعه را حذف کنند:

یک طرف که موافقان جذب مجموعه مخالف ریاست جمهوری احمدی نژاد هستند، بی سر و صدا کار می کنند. بتازگی، باهنر در باره طرح آشتی که در حال تهیه است، گفته است: در 25 مهر 88، ایلنا قول محمدرضا باهنر را این سان انتشار داده است:با تاييد اينكه از جمله تدوين كنندگان متن مورد نظر آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني براي برون رفت از وضعيت موجود است‏، در پاسخ به سوالي درباره جزئيات اين طرح گفت: براي اعلام جزئيات اين طرح عجله نكنيد. منتظر باشيد. ان‌شالله طرح خوبي خواهد شد و به نتيجه مي‌رسد. بدین قرار، طرحی در حال تهیه است و باهنر می گوید: طرح خوبی خواهد شد. اما مافیاهای نظامی – مالی و «روحانیان» همدست با آنها، سخت با هرگونه تفاهمی مخالفت می کنند: احمد جنتی و مصباح یزدی و احمد خاتمی و علم الهدی و... نه تنها با وحدت دو طرف مخالفت کرده اند بلکه آن را زیانمند و بسا خطرناک شمرده اند. احمدی نژاد و فیروز آبادی و همانندانشان در سپاه تفاهم با جبهه رقیب را باج دادن و کاری خطرناک توصیف کرده اند. در مجلس مافیاها نیز، «نمایندگان» دو تمایل، له و علیه طرح آشتی سخن گفته اند. فشار مخالفان طرح آشتی بدانحد است که عسگر اولادی، یکی از اعضای کمیته ای که مشغول تهیه طرح آشتی است، گفته است: نیازی به وحدت نیست. حمید رضا ترقی عضو دیگر هیأت مؤتلفه گفته است: دوران ریش سفیدی پایان یافته است. او این سخن را در مخالفت با میانجیگری مهدوی کنی گفته است. مهدوی کنی از میانجیگری استقبال کرده بود.
* اگر «طرح وحدت» هنوز بجائی نرسیده است، در عوض ماشین حذف مشغول بکار است: بازوی قضائی کودتاچیان مرتب احکام محکومیت صادر می کند:

در 25 مهر 88، خبر محکومت سعید حجاریان به 5 سال زندان تعلیقی انتشار یافت. در روزهای بعد، از ماشین صدور حکم های محکومیت، احکام دیگری بیرون آمدند. از محاکمه، تنها یک جلسه در بسته را تلویزیون رژیم نشان داد که، در آن، «اعتراف کنندگان» به جرم های ناکرده اعتراف می کردند. دیگر هیچ معلوم نشد که «دادگاه» چگونه جریان یافت و برای مثال، سعید حجاریان بخاطر ارتکاب کدام جرم به 5 سال زندان محکوم شد؟ سه تن را که پیش از انتخابات دستگیر شده بودند، با تهدید و تطمیع، مجبور به اعتراف کردند که عضو «انجمن شاهنشاهی» بوده اند. یکی نیز عضو «سازمان مجاهدین خلق» شد. این چهار تن را محکوم به اعدام کردند. تا ثابت شود که عوامل قدرت خارجی «جنگ نرم» (بنا بر ادعای خامنه ای) و «براندازی نرم» و «انقلاب مخملی» را سازمان داده اند. این گونه آشکارا مجرم تراشیدن و به اعدام محکوم کردن بیانگر این واقعیت هستند که افراد مافیاهای نظامی – مالی از جنایتکاران کم مانند در تاریخ بشری هستند. برابر اظهارات یکی از محکوم شدگان به اعدام، تمرین دادن قربانیان به اظهار اعترافات دلخواه، تحت نظر سعید مرتضوی انجام گرفته است. روزی پیش از تشکیل «دادگاه»، آنها را به محل «دادگاه» آورده اند و یکبار دیگر، تحت نظر سعید مرتضوی، تمرین داده اند. حمله های زبانی به کروبی و موسوی رو به افزایش است و تهدید کروبی و موسوی (کروبی بیشتر) به محاکمه، اینک از سوی مقامات «قضائی» بعمل می آید. بیشتر از همه، احمدی نژاد مصر بر حذف اصلاح طلبان بخصوص سران آنها است. برابر اطلاع، مافیاهای نظامی – مالی تنها بنابر محکوم کردن سران و کادرهای اصلاح طلب ندارند بلکه می خواهند سازمانهای آنها، یعنی حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب اعتماد ملی را نیز منحل سازند. یعنی آنها را به حال و روز حزب هائی چون نهضت آزادی درآورند. یعنی امکان هرگونه فعالیت سازمانی را از آنها سلب کنند. آیا مافیاهای نظامی – مالی به هدفهای خود می رسند؟ پاسخ این پرسش را اندازه شرکت مردم در جنبش بدست می دهد:
* چرا برغم جنبش اعتراضی وسیع مردم، مافیای نظامی – مالی به جریان حذف جبهه مخالف در درون رژیم شتاب نیز می بخشند؟:

محدوده رژیم، محدوده مخالفت آنهم بر اصل استقلال و آزادی انسان نیست. چرا که این محدوده، محدوده ولایت مطلقه فقیه است. در این محدوده، انسان فاقد استقلال است زیرا می باید مطیع ولی امر باشد. چون استقلال ندارد، آزادی نیز ندارد زیرا انتخابی که ولی امر آن را مجاز نداند، جرم است. پس تأکید خاتمی و موسوی و کروبی که جانبدار نظام هستیم و طرفدار قانوان اساسی، وقتی بخواهد از ابهام خارج شود، پاسخ به دو سئوال می شود: با ولایت مطلقه فقیه موافقید یا خیر؟ اگر آری، چرا با وجود تصدیق انتخابات از سوی او و نهی او از مخالفت با آن، رئیس جمهوری را به رسمیت نشناختید و دولت را کودتائی خواندید و... ؟ چرا از چهار چوب نظام بیرون رفتید و با وجود نهی رهبری، جمعیت کشی کردید (به قول خامنه ای در نماز جمعه)؟ و اگر بگویند در قانون اساسی، چنین اختیاری برای «رهبر» در نظر گرفته نشده است، پاسخ خواهند شنید: حکم حکومتی را کروبی اجرا کرد وقتی رئیس مجلس بود و خاتمی رئیس جمهوری بود و میر حسین موسوی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بود و هاشمی رفسنجانی رئیس این مجمع بود و هیچیک نگفتند قانون اساسی به «رهبر» اجازه صدور حکم حکومتی را نداده است. به قول عسگر اولادی (در 26 مهر): « وقتی مقام معظم رهبری بر اساس قانون اساسی حكم ریاست جمهوری را تنفیذ می‌كنند در واقع شائبه‌ تخلف و تقلب از بین می‌رود. مقام معظم رهبری در قانون اساسی ما حرف آخر را می‌زنند.» طرحی که هیأت 6 نفری تهیه کرده است، معنای دیگری جز حذف ندارد:
* عسگراولادی می گوید جزئیات طرح را علنی نمی کند و در همان حال علنی می کند:

در 26 مهر 88، عسگر اولادی گفته است: طرح رفع مشکلات نظام تهیه و تسلیم «رهبر» شده است و منتظر رهنمودهای معظم له هستیم. با وجود این، سخنان او حاوی مواد طرح است: 1 – رهبر بی بدیل است و بر محور او است که مسئله می باید حل شود. هاشمی رفسنجانی نیز بر این نظر است. 2 – ریاست جمهوری احمدی نژاد و حکومت او مشروع است و هاشمی رفسنجانی نیز این مشروعیت را تصدیق می کند. 3 - قصد حذف خاتمی و موسوی و کروبی و اصلاح طلبان در میان نیست. اینها سرمایه های نظام هستند مگر این که خود بخواهند که حذف شوند. 4 – محاکمه شوندگان با وجود مدارک، مفری ندارند و محکوم می شوند ولی اگر سر بر آستان «رهبر» بسایند، رهبر به آنها ارفاق خواهد کرد. بدیهی است مردم محلی از اعراب پیدا نمی کنند. تقلب بزرگ و تجاوز به حقوق آنها و سرکوب وحشیانه شان، حقشان بوده است! اما تن دادن به چنین توافقی، امضای مرگ سیاسی خود و یکسره خالی شدن از مناعت و شخصیت انسانی است. موسوی در سخنان خود، به این طرح، پیش از انتشار رسمی، نه گفته است. اما آیا با ماندن خاتمی و کروبی و موسوی در محدوده رژیم، مردم می توانند در بیرون رژیم به جنبش خود ادامه دهند و خواست خود را به تغییر در درون رژیم (جانشین شدن مافیاهای نظامی مالی با جبهه مخالف ریاست جمهوری احمدی نژاد) محدود کنند؟ پاسخ این پرسش را 8 سال ریاست جمهوری خاتمی و شرکت مردم در انتخابات و جنبش بعد از آن، داده است. با وجود این، در صورتی که خاتمی و کروبی و میر حسین موسوی می توانستند، آنچه را که منتظری گفته است و خواستهائی را که خود داشته اند و گفته اند، یعنی1 – استقرار آزادیها2 - عزل خامنه ای، دست کم، بخاطر تصدی تقلب بزرگ و رهبری جنایت بر ضد بشریت (سرکوب جنبش مردم بروش جنایت پیشگان سبع). بیاد بیاوریم که منتظری ولایت مطلقه فقیه را از مصادیق شرک خواند و ولایت خامنه ای را ولایت جور شناخت و از مراجع خواست سکوت خود را در قبال جنایات رژیم خامنه ای – احمدی نژاد بشکنند. 3 – خارج کردن دولت از ید مافیهای نظامی – مالی و ممنوعیت سپاه از دخالت در سیاست. 4 – استقلال قوه قضائیه از سپاه و واواک و قوه مجریه و ابطال احکام ظالمانه بی دادگاه ها و آزادی تمامی زندانیان سیاسی و انحلال دادگاه های انقلاب و ویژه روحانیت و... 5 – ابطال انتخابات قلابی 6 – تصدی انتخابات جدید توسط یک حکومت بی طرف،را شفاف اعلان کنند، مردم می توانستند نقش تعیین کننده را در برهم زدن تعادل به زیان مافیاهای نظامی – مالی و همدستان «روحانی» آنها ایفا کنند. در این صورت، جریان حذف متوقف می شد و مردم می توانستند با وسعت بخشیدن به جنبش خود، فضای سیاسی کشور را باز کنند. «مجرای قانون» بسته است. زیرا اعضای مجلس خبرگان هم برگزیدگان «رهبر» هستند و مرعوب مافیاهای نظامی – مالی نیز شده اند. جلسه کردند و بیانیه دادند که قبای رهبری تنها بر اندام خامنه ای آراسته است! و به ترتیبی که توضیح داده شد، بدون حضور مردم در صحنه، در درون رژیم، تعادل به زیان جبهه مخالف ریاست جمهوری احمدی نژاد است. هم اکنون، هاشمی رفسنجانی نیز دچار یأس شده است: در 25 مهر، به گزارش ایرنا، حسین کاشفی سخنگوی جبهه مشارکت گفته است: با گذشت زمان احساس می شود که هاشمی رفسنجانی نسبت به گذشته از جریان سبزحمایت نمی کند و یک نوع ناامیدی و یاس بر او چیره شده است. گرچه اعتمادی به «ایرنا» نیست، اما پیش از این تاریخ، برادر همسر هاشمی رفسنجانی مصاحبه ای طولانی کرده و گفته بود: اصول گرایان حاکم می خواهند هاشمی رفسنجانی نقش جنتی را برای آنها بازی کند. او نیز گفته بود که هاشمی رفسنجانی را تحویل نمی گیرند. و در 26 مهر، عسگر اولادی گفته است: هیأت 6 نفره نزد هاشمی رفسنجانی رفته است و هاشمی رفسنجانی گفته است: رهبر بی بدیل است و رئیس جمهوری و حکومت او مشروع هستند! در حال حاضر، خاتمی کودتاچیان را می ترساند که اگر ما را حذف کنید، سر و کارتان با کسانی می شود که اصل نظام را قبول ندارند. او غافل از اینست که اینگونه سخن گفتن، سخن گفتن از موضع ضعف است و سبب زندانی شدن او و متحدانش در محدوده رژیم می شود. جامعه را از جنب و جوش می اندازد. میر حسین موسوی نیز با اعتصاب ها مخالفت کرده بود. از رفتار او و خاتمی اینطور برداشت شد که این دو به کودتاچیان امتیاز می دهند تا مگر آنها با «طرح آشتی» موافقت کنند. غافل از این که هرگاه جنبش مردم فرو بخوابد، ابلهانه ترین کارها این می شود که خامنه ای و بیت او و مافیاهای نظامی – مالی با طرحی موافقت کنند که به خاتمی و موسوی و کروبی و اصلاح طلبان در رژیم موقعیت بدهد. رفتار درخور مراجعه به مردم است. چرا که تضمین کننده همین اندازه «آزادی» تحرک و سخن که دارند، از جنبش مردم است. در 26 مهر، میر حسین موسوی، در دیدار با خانواده معین زاده، گفته است: « تا هنگامی که مساله بحران و مشکل در کشور قبول نشود، تا هنگامی که مردم کثیر و اکثریت مردم اغتشاشگر نامیده بشوند ، تا موقعی که مردم به حساب نیایند، تا موقعی که حق مردم قبول نشود برای تعیین سرنوشت خودشان، راه حل جامعی برای رفع مشکل پیدا نخواهد شد.» . و نیز توضیح داده است که حرکت متوقف نمی شود. پیشاپیش، در برابر «راه حل هاشمی رفسنجانی» نیز موضع گرفته است. گرچه خواستها را بطور شفاف بیان نکرده است و تناقض می گوید وقتی هم خواستار حاکمیت مردم است و هم عمل به قانون اساسی، زیرا ولایت مطلقه فقیه با حاکمیت مردم تناقضی حل ناکردنی دارد مگر به حذف یکی از این دو، اما انتقادی از موضع قبلی خود بعمل آورده است. و هرگاه قرار باشد مردم حق تعیین سرنوشت خود را پیدا کنند تنها راه حلی که می ماند اینست که محل عمل سیاسی، بیرون رژیم و درون مردم بگردد و تمامی تدابیری بعمل در آیند که بکار همگانی کردن جنبش می آیند. شعار نیز می باید : «ولایت فقیه نه و ولایت جمهور مردم آری» باشد. جنبش با این شعار، به مردم ایران است که در سیاست داخلی و خارجی نقش اول را می دهد و تحول بدون خشونت را از استبداد به مردم سالاری میسر می گرداند.
* عمل انتحاری در اجتماع فرماندهان سپاه با سران طوایف بلوچ می گوید:

در 26 مهر 88، در شهر سرباز، بهنگام اجتماع فرماندهان سپاه با سران طوایف بلوچ، یک عمل انتحاری روی داد و بر اثر آن، 41 تن کشته شدند. در 28 مهر، دو تن از مأموران انتظامی شهرستان ایرانشهر بلوچستان کشته شدند. جند الله مسئولیت حمله انتحاری را برعهده گرفت. رژیم امریکا و انگلستان و پاکستان را آمر این رویداد اعلام کرده است. گرچه گروهی از این نوع می باید اسلحه و پول را از جائی بدست آورد، اما وقتی کار به حمله انتحاری می کشد، دیگر نمی توان واقعیتها را با مقصر خواندن کشورهای خارجی پوشاند: حمله انتحاری می گوید: فقر و خشونتی که رژیم به منطقه تحمیل کرده و تحقیری که بر مردم منطقه روا دیده، کار را به جائی رسانده است، جوان بلوچ زمینه ذهنی را برای این که شستشوی مغزی پیدا کرده است. روش جنایتکارانه ای که مأمور به عمل عمل انتحاری، با متلاشی کردن خود، بکار می برد و سبب کشته شدن دیگران می شود، فرآورده فقر و خشونت و تحقیر غیر قابل تحمل است. تألیف فقر و خشونت و تحقیر، عاملی مهم از عواملی است که عراق و افغانستان را به این روز انداخته است. هرگاه ثروت اندوزی حاکمان به قیمت فقر شدید مردم را هم در نظر بگیریم، به این نتیجه می رسیم که ادامه حیات رژیم مافیاهای نظامی – مالی، ایران را افغانستان و عراق می کند. این امر که مأمور عمل انتحاری از روز و ساعت و محل اجتماع آگاه است و می تواند خود را وارد اجتماع کند و منفجر سازد، ضعف مفرط دستگاه های اطلاعاتی سپاه و واواک را گزارش می کند. به سخن دیگر، سازمانهای اطلاعاتی رژیم برای گرفتن و شکنجه کردن مبارزان سیاسی شهرها، پدید آمده اند و کارشان نه اطلاعات که بکار بردن خشونت است و بنا بر این ناتوان هستند.

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

آیا بنی صدر واقعا با لباس زنانه فرار کرده است ؟/ جواب آقای بنی صدر.

در پی انتشار عکس بنی صدر با روسری در نمایشگاه این جواب بنی صدر را قرار داده ام تا این دروغ رژیم مثل دروغ های دیگرش رسوایی دیگری برایش باشد. مثل اینکه این دروغ کهنه دوباره سر باز کرده اینها خیال کرده اند مردم الان مردم 30 سال پیش هستند که کاملا در سانسور بوده اند.حتما ببینید تا بفهمید که بر مردم ایران چه کسانی حکومت می کنند.
لینک ویدیویی پاسخ بنی صدر:


تصویر فتوشاپ شده ای که در نمایشگاه پخش شد.



۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

عدم اطلاع رسانی صدا و سیما از وقوع زلزله در تهران

چرا صدا سیما اصلا راجع به زلزله امروز خبر گزاری نمی کند!؟

زلزله بهترین فرصت برای حضور در خیابانها






از این موهبت الهی باید بهترین استفاده را کرد و به بهانه ی نجات از پس لرزه همه با هم یک تظاهرات غیر منتظره را علیه رژیم ایجاد می کنیم!

وقوع زلزله در تهران

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

بحران گروگان‌گیری


شاید به ذهن هیچ‌کس خطور نمی‌کرد که در یک روز سرد پاییزی آبان 58، ایران بوسیله چند دانشجو دستخوش تحولات عمیق سیاسی شود. دانشجویان خط امام به رهبری موسوی خوئینی‌ها، به اجتهاد شخصی و غافل از تبعات وحشتناک آن، به سفارت آمریکا ریختند و کارکنان آن‌جا را گروگان گرفتند. تحقیقاتی که بعدها توسط محققینی همچون رابرت پاری و مارک هولبرت در آمریکا انجام گرفت، حاکی از ﺁن بود که طرح اشغال سفارت را تنی چند از گردانندگان حزب جمهوریخواه آمریکا به رهبری هنری کیسینجر و دیوید راکفلر تهیه و به ایران منتقل کرده‌اند و در شکل یک حرکت انقلابی به اجرا درﺁورده اند.

دولت بازرگان در اعتراض به این حرکت خودسرانه دانشجویان استعفا کرد، آقای خمینی که ابتدا با این حرکت مخالف بود، زمانی که در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت آن را تایید کرد. بنی‌صدر در آن جو ملتهب طی دو مقاله فواید و ضررهای اشغال سفارت را برشمردو نهایتا آن را به ضرر کشور دانست. از آن پس بارها و بارها مخالفت شدید خود را با گروگان‌گیری اعلام کرد:

"مسئله گروگانگیری از دیدگاه من یک ضعف است نه یک قوت."

"وجود دو حکومت در ایران قابل قبول نیست."

"دانشجویان خودکامه عمل می‌کنند و حکومت در حکومت بوجود آورده‌اند."

"در اثر گروگانگیری اعتبار ملت ما واثر انقلاب از بین رفته است."

"ما در ایران دو حکومت داریم. یکی حکومت دانشجویان و دیگری شورای انقلاب. چنین وضعی قابل قبول نیست."

"دانشجویان پیرو خط امام باید بروند در دانشکده‌شان، ضمن مبارزه درسشان را هم بخوانند. آن‌ها حق ندارند در امور دولت دخالت کنند."

"دانشجویان پیرو خط امام قانون اساسی را آشکارا زیرپا گذاشته‌اند." [x]

"پس از گروگانگیری آمریکایی‌ها، در حقیقت خود ایران بصورت گروگان آمریکایی‌ها درآمده است."

"مبارزه با آمریکا در نگه داشتن گروگانها خلاصه می شود؟"

بنی‌صدر همچنین در نامه ای به آقای خمینی نوشت:

" حيف نيست كه ما كار اصلى را كه استقلال واقعى كشور است رها كنيم و با استفاده از گروگانها در داخل بازى قدرت بكنيم؟جاى كمال تاسف است که ما ملتى را در ازاء 50 نفر گروگان امريكا بكنيم."

بنی‌صدر به سفارت رفت و با دانشجویان دیدار کرد. درباره ماوقع آن روز بنی‌صدر می‌گوید:

"رفتم سفارت آمریکا با گروگانگیرها صحبت کردم و بهشان گفتم شما آمریکاییها را به گروگان نگرفتید بلکه ایران را به گروگان آمریکا درآورده‌اید. فکر کردید شاخ کرگدن شکستید؟ 50-40 نفر آمریکایی را گرفتن شجاعت نیست. در عوض آمریکا را آوردید در زندگی روزمره جامعه ایرانی کردید."

آقای خمینی اما از این عمل حمایت کرد، گروگانگیری را از انقلاب اسلامی بزرگتر دانست و گفت:"امروز در ایران انقلاب است، بزرگتر از انقلاب اول"

بنی‌صدر اعتراض خود را به آقای خمینی اعلام کرد:

"رفتم پیش خمینی. خمینی گفت این بزرگتر از انقلاب اول بود.گفتم شما چه جور به خودتان اجازه دادید چنان حرفی بزنید؟ یک ملتی در آن انقلاب شکوهمند گل را بر گلوله پیروز کرد شما آن را مساوی کردید با گرفتن چند تا آمریکایی؟ کاری که اصلا شجاعت نیست و در هر کشوری شدنی است."

اما حزب جمهوری به شدت از گروگانگیران دفاع می‌کرد و خواستار افشای اسناد داخل سفارت شد:

"دانشجویان جان تازه در کالبد انقلاب دمیده اند . تنها افشاگری است که می‌تواند انقلاب را در مقابل سیل توطئه‌ها حفاظت کند."

در حقیقت این گفته مهندس سحابی به خوبی وضعیت طرفین درگیر را ترسیم می‌کند:

"‌سر مسئله گروگانگیری دائم میان بنی صدر و روحانیون شورای انقلاب درگیری بود. روحانیون می‌گفتند موجی راه افتاده و ما باید سوار این موج شویم. بنی صدر طرفدار برخورد قاطع و جدی وعملی و صریح بود. خودش هم این کار را می کرد. روحانیون نمی‌کردند، بنی صدر با اینها دعوا داشت."

اما این پایان کار نبود، دانشجویان به ابزاری دست یافته بودند که به راحتی آن را بر ضد هر کس به کار می‌بردند و برای بی‌اعتبار کردن هر شخص حقیقی و حقوقی، به اسناد بی‌پایان خود دست می‌یازیدند. این افشاگری‌ها که مخالف حداقل حقوق انسانی بود به راحتی و با پشتیبانی رهبر انقلاب و حزب جمهوری انجام می‌گرفت. ضعف سواد انگلیسی دانشجویان و عدم اطلاعشان از کوچکترین روابط دیپلماتیک کشورها باعث شد تا جان و مال افراد به راحتی مورد هتک و بازی قرار گیرد. نقطه اوج تسویه حساب سیاسی دانشجویان بازداشت امیر‌انتظام و محاکمه او( و درحقیقت محاکمه دولت موقت) به اتهام واهی جاسوسی و بر اساس اتهامات گاه شدیدا مضحک بود. برای مثال امیرانتظام متهم شده بود که چرا زمانی که سفیر آمریکا به او نامه رسمی و اداری نوشته است، او را Dear Sir خطاب کرده است! دانشجویان که کوچکترین اطلاع از عرف دیپلماتیک، طریقه نوشتن نامه‌های رسمی و حتی زبان انگلیسی نداشتند این کلمه را به نامه‌های عاشقانه و فدایت شوم امیرانتظام و آمریکایی‌ها تعبیر کردند و فضایی را پدید آوردند که در آن، عباس امیرانتظام یار صدیق مهندس بازرگان به حبس ابد محکوم شد و اکنون نیز در زندان است. قطعا دنیا دار مکافات است و عباس عبدی، محسن‌میردامادی، آیت‌الله موسوی‌خوئینی‌ها، بهزاد نبوی، ابراهیم اصغرزاده و امثال اینان روزی باید پاسخ تباه کردن زندگی ده‌ها انسان را بدهند. بنی‌صدر با اعتراض به افشاگری‌ها از اینکه جان و مال انسان‌ها آنقدر بی‌مقدار شده است که چند دانشجو با حیثیت یک عمر افراد بازی می‌کنند ابراز تاسف و نگرانی کرد و با حمله به این کارهای نامتعارف گفت:

"این گونه لجن‌مال کردن‌ها، این گونه سند در رادیو تلویزیون خواندن‌ها و بلافاصله به خانه افراد ریختن‌ها نه تنها با اسلام نمی‌خواند بلکه زمینه را برای استبداد فراهم می‌آورد. برای مبارزه با سلطه آمریکا راه دیگر باید رفت. اول باید اقتصاد را قوی کرد. با تشدید جو ناامنی و بی‌منزلتی فرصت‌ها را از دست ندهیم و معنویت اسلام را قربانی نکنیم."

"اسنادی که تا به حال دانشجویان درباره اشخاص منتشر کردند، دلالتی بر جاسوسی افراد ندارد. رادیو تلویزیون ما نباید نسبت به اخلاق انقلابی و معنویت اسلامی که اساس انقلاب ماست این حد لاقید بماند و یک جانبه وسیله کوبیدن افراد بشود."

"وقتی در انتقاد و افشاگری حق دفاع رعایت نشد برای کارهای بزرگ جز فرومایه ها و پست‌ها اظهار آمادگی نخواهند کرد و مرض استبداد عود می‌کند."

در حقیقت گروگانگیران در نظر بنی‌صدر همان‌هایی بودند که وی پیش از این اشاره کرده بود:

"این ها زیر پوشش حمله به آمریکا، به سیاست آمریکا خدمت می‌کنند."

قطعا آمریکا دست روی دست نمی‌گذاشت تا ببیند افراد سفارتش را در یک سرزمین بیگانه به گروگان گرفته‌اند. فاز اول یورش برای آزادسازی گروگان‌ها، حمله نظامی با عنوان" پنجه عقاب" از طریق صحرای طبس و در 3 اردیبهشت 1359 بود. 6 هواپیمای C-130 و 8 هلیکوپتر آمریکایی به طبس آمدند تا طی یک حمله سازماندهی شده گروگان‌های خود را آزاد کنند اما آنچه تصورش را نمی‌کردند، طوفان شنی بود که در آن کویر بی‌آب دامنشان را گرفت. هواپیماها به هم خوردند، هلیکوپترها زمین‌گیر شدند و سربازان آمریکایی با 8 کشته به قرارگاه بازگشتند. جیمی کارتر، رئیس‌جمهور آمریکا بعدها در کتاب خاطراتش آن روز را، "بدترین روز زندگی‌اش" نامید.

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

نقش دانشگاهها؟ - اگر در رأس معامله انجام گیرد


حاکمیت مردم آری ! ولایت فقیه نه ! !

پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر

نقش دانشگاهها؟ - اگر در رأس معامله انجام گیرد؟

* پیشنهاد در باره نقش دانشگاهها:

به نام خدا

جناب آقای ابوالحسن بنی صدر

سلام

همانگونه که آگاهی کامل بر اثرگذاری دانشگاهها در جنبشها و مبارزات دارید، پیشنهادی دارم:

در وضعیت کنونی و وجود نفرت مردم از رژیم غاصب و فاسد ولایت فقیه و سپاه در ایران و تداوم امیدبخش و به حق فعالیتهای جنبش سبز مردم ایران، لزوم حرکت قوی تر و به ثمر نشستن حداقل، معدودی از خواسته های ملت و وارد آمدن ضربه بر پیکر پلید این نظام ظالم، در فصل پاییز – با توجه به آغاز سال تحصیلی جدید – واضح است.

اگر اکنون از این موقیعیت، استفاده کامل نشود و ضربۀ حسابی بر پیکر نظام ولایت فقیه – در طول پاییز – وارد نیاید، موجب طویل تر شدن عمر دولت کودتا می گردد. چه بسا تا چندین سال فشار رژیم بر مردم ایران و جهان ادامه یابد.

آیا از اساتید دانشگاههای ایران انتظار بیشتری نباید داشت؟ حتی اگر وظیفۀ اساتید را صرفاً کوشش در پژوهش و علم بدانیم ( و حتی از حوزۀ علوم انسانی نیز صرفنظر نماییم )، تحت شاکلۀ فعلی رژیم، پیگیری چنین مواردی نیز کاملاً بی حاصل است.

اکثر اساتید دانشگاهها – به خصوص در دانشگاههای ملی و دولتی ایران – از فهم و درک بالاتری از بسیاری از دیگر مردم برخوردارند. لازم است در شرایط فعلی، آنها آغازگر فصل جدید حرکت و مبارزه علیه حکومت کودتا بگردند. اکنون نوبت آنان است.

در نظر بگیرید: پس از چند روزی از آغاز عملی تدریس در دانشگاهها، غالب اساتید در اقداماتی چون ترک تدریس در کلاسها، استعفای فردی یا دسته جمعی، اعتراض و بیان خواسته های صحیح و ... ، دانشگاه را از فضای عادی خارج کنند. نتیجه چنین عمل اعتراضی اینست که همۀ مردم کشور در موقعیت امروز، تشویق و تحریک می شوند تا دست کودتاچیان را از قدرت نامشروع کوتاه کنند. مهم آنکه حرکات بزرگ و پر سر و صدای دانشجویی به دنبال حرکت اساتید وقوع می یابد و همزمان فرهیختگان و مهندسین صنایع و تحصیل کرده های سایر سازمانها و به دنبال آن اکثر مردم، وارد فضای جدید اعتصابی و مبارزاتی می شوند و تداوم آن جنبش سبز را بسیار سریع به جلو برده و رژیم غاصب را بی پناه می کند. فراموش نمی کنیم در چنین موقعیتی خیلی از ساکت ها یا حتی طرفداران ولیّ فقیه و دولت کودتا، خط خود را از رژیم جدا می کنند. مراجع و علمای ساکت، جرأت حرف زدن پیدا می کنند، حتی امثال هاشمی رفسنجانی و ... کمکی به جنبش سبز می شوند.

اما اگر شروع اعتراضات جدید و اعتصابات را از کارگران کارخانجات ورشکسته یا کارمندان سادۀ ادارات انتظار داشته باشیم، افراد هستۀ اولیۀ اعتراض، زندانی و سرکوب می شوند. گروه طرفداران ( معترضین ثانویه ) اخراج می شوند ( افراد بیکار برای جایگزینی هم در ایران زیاد هستند ) ] اما در مورد اساتید دانشگاه، جایگزین وجود ندارد. (ترس از بی پولی به خاطر اخراج شدن، خیلی ها را از اعتراض منصرف می کند ولی عموماً وضع مالی اساتید بهتر است. وضع پولی خیلی از اساتید خوب نیست ولی از بقیۀ مردم بهتر است ) نکته اینکه اگر فرد معترض درک بالاتر از حجم جنایت و بی کفایتی و خیانت رژیم داشته باشد، استقامت بیشتری خواهد کرد. ( که معمولاً خیلی از اساتید دانشگاهها فهیم ترند ) اما افراد معمولی شاید استقامت کافی تا فراگیرتر شدن جنبش نکنند. نکتۀ مهمتر اینکه با اعتصاب استاد دانشگاه و معلم، دانشجویان و ... به حرکت در می آیند، اما در موارد دیگر ( کارمندان سایر ادارات و صنایع و ... ) احتمال حرکت انبوه اعتراضی بعدی، مبهم است. یعنی حرکت بعد از اعتصاب اساتید معلوم است اما بعد از اعتصاب بزرگانِ دیگر سازمانها معلوم نیست.

تقاضا و پیشنهاد اینجانب:

جنابعالی در جهت فراخوانی اساتید اقدام کنید، مثلاً با قلمتان – که مخاطب دارد – چیزی بنویسید یا بگویید. از چهره های تأثیرگذار بخواهید چنین اقدامی نمایند. از رسانه ها و دیگر اهل قلم و چهره های موجه، در تحریک به حق مردم و اساتید بخواهید. از خواص و دانشجویان بخواهید تا اساتید را مجاب کنند. از بزرگان جنبش خواسته شود که اقدام مؤثری در نظر بگیرند. به مردم و حق جویان بگویید که دلهای کودتاچیان و حامیان ولایت فقیه، پراکنده است. آنها حامی خودشان هستند نه حامی ولایت فقیه. تعقل نمی کنند، پس به زودی – در برابر حرکت و خیزش مردم – جمعشان پراکنده و سپاهشان شکسته می شود.

و البته راهکارهای مناسب دیگری که دارید یا به نظرتان می رسد، در این راه استفاده نمایید!.

با تشکر بسیار

دوستدار و هموطن شما که ساکن ایران است.

*اما پیشنهادی که می توان به استادان و دانشجویان کرد:

نخست یادآور می شوم که در یک رشته بحثها در باره نیروی محرکه سیاسی، به نقش دانشگاهیان پرداخته ام. هرگاه خوانندگان به سایت های انقلاب اسلامی و رادیو آزادگان و بنی صدر مراجعه کنند (که مورد حمله قرار گرفته و تا دفع آن بسته است)، در بایگانی آنها، از نظر این جانب در باره نیروی محرکه سیاسی و نقش دانشگاهها آگاه خواهند شد. در سالی که گذشت و سالی که اینک به نیمه رسیده است، به جنبش همگانی پرداخته ام و نیروی محرکه سیاسی را برای آغاز و ادامه جنبش تا پیروزی ضرور دانسته ام. اینک مردم ایران در جنبش هستند و کار نیروی محرکه ادامه دادن به آن است:

1 - اما آیا استعفای دستجمعی و یا یک به یک استادان کاری است که سبب همگانی شدن هرچه بیشتر جنبش می شود؟ نخست بگوئیم که حتی اگر تعطیل کلاسهای دانشگاهها راه حل باشند، نیاز به استعفاء نیست. استادان با اعتصاب عمومی نیز می توانند این کار را بکنند. اما بنظر نمی رسد که استعفاء و اعتصاب، در این مرحله از جنبش، کارآئی داشته باشند. بسا کار رژیم را در تعطیل دانشگاه آسان می کنند. رژیم مسئولیت آن را هم بر دوش استادان می نهد. و هیچ نه معلوم که جنبش را فراگیر کند. در عوض،

با آنکه دانشگاههای ایران در شمار 1000 دانشگاه دنیا نیز نیستند، دانشگاه صنعتی شریف، در شمار دانشگاههای اول دنیا است. این اعتبار علمی در سطح جهان، آسیب پذیری این دانشگاه را کمتر کرده است. پس هرگاه، استادان سه کار را با هم بکنند، به دانشگاهها نقشی را داده اند که می باید داشته باشند:

● بالا بردن سطح علمی دانشگاه تا ممکن است. بدین کار، دانشگاه ها را از تجاوز رژیم مصون تر می کنند.

● بالا بردن سطح اطلاع دانشجویان از حال و آینده نزدیک و دور کشور و نقشی که جوان در باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی می باید داشته باشد.

● همراه کردن جریان آزاد دانش ها و فنون با جریان آزاد اندیشه ها، چنانکه دانشگاهها هم خود بیان آزادی را بجویند و راهنمای پندار و کردار خویش کنند و هم بیان آزادی را در جامعه تبلیغ کنند به ترتیبی که این بیان وجدان عمومی جامعه ایرانی بگردد و بدان، شرکت همگان در بنای جامعه آزاد و ارزیاب ممکن بگردد.

2 – استادان و دانشجویان می توانند در سطح دانشگاهها، روشهای خشونت زدائی را بکار برند و در نظر جمهور مردم، جامعه آزاد و ارزیاب را مجسم کنند. به یاد نسل امروز می آورد که در دوران شاه سابق، در یک دوره، دانشگاهها محیط های بحث آزاد شدند. صاحبان نظرهای گوناگون، نه از راه خشونت و نفی، که از راه بحث های آزاد، به نظرگاههای مشترک می رسیدند. این شد که دانشگاه الگوی جامعه فردای نزدیک شد و عامل جنبش در جامعه گشت. دوران دیگری به دنبال دوران اول آمد، مرام مندها میان خود دیوار سانسور را کشیدند و بالا بردند. بحثهای آزاد تعطیل شدند. دانشگاه شور و نشاط زندگی در آزادی را از دست داد. این شد که، در انقلاب، دانشگاهها نقش اول خود را از دست دادند. با سقوط رژیم شاه، کوشیده شد دانشگاه ها خشونت زدائی را رویه کنند و با برقرار کردن بحثهای آزاد، هم الگوی زندگی در آزادی برای جامعه خود بگردند و هم بازسازی استبداد را نا میسر کنند. نسل آن روز می داند و بر او است که نسل امروز را آگاه کند از نقش سخت زیان بخش قدرت باورانی که دانشگاه ها را به ستادهای جنگی بدل کرده بودند و ایجاد مرزهای مرامی، تعطیل دانشگاهها را بر ملاتاریا و دستیارانش آسان کردند.

دانشگاهیان و دانشجویان، بهوش باشید و فرصت از دست مدهید!: خشونت زدائی را روش کنید و جامعه دانشگاهی را به جامعه باز و دانشگاهها را به عرصه بحث های آزاد و جریان آزاد اندیشه ها بدل کنید!. این جامعه آزاد و پر نشاط است که می تواند ادامه جنبش را تا پیروزی تضمین کند.

3 - دانشگاهیان و دانشجویان، دوره مقابله با استبداد در تنهائی را تجربه کرده اند. سرکوب شده اند بی آنکه جامعه ملی بداد آنها برسد. بسا بسیاری از دانشگاهیان و دانشجویان نیز به خود گفته اند: از مبارزه کردن چه سود وقتی جامعه ای که ما بخاطرش مبارزه می کنیم، حاضر نیست برای بازیافتن حقوق خویش، به حرکت آید؟ نخست باید دانست که جامعه هائی که مردم سالاری جسته اند، این دوره را بخود دیده اند. روشنفکران غرب به خود بالیده اند که فرقشان با روشنفکران شرق در اینست که، در یک دوره طولانی، به تنهائی، زیر سرکوب استبدادیان بودند. با وجود این، پای استقامت را سست نکردند تا این که جامعه هایشان به حقوق خود معرفت جستند و به جنبش برخاستند. اما روشنفکران شرق، مردم را وسیله رسیدن به قدرت کردند و رژیم های استبدادی مدعی تجدد را جانشین رژیمهای استبدادی که کهنه توصیف می کردند و یا حاکمیت استعمارگران کردند. نتیجه اینست که جامعه های خود را در فقر و عقب ماندگی نگاه داشته اند.

حال اگر قرار شود دانشگاه ها جامعه را به جنبش برای استقلال و آزادی، یعنی جامعه باز و تحول پذیر و دولت مردم سالار برانگیزند، یعنی هم خود به تنهائی با استبداد حاکم روبرو نشوند و هم مردم را وسیله قدرتمداری نکنند، نه قدرت که آزادی را می باید هدف بشناسند و بگردانند. پس می باید، نه در تنهائی، که از راه مردم و همراه با مردم، فعال شوند. بعد از سه انقلاب، زمان هدف و روش کردن استقلال و آزادی و به نتیجه رساندن هدف آن سه انقلاب رسیده است. بنا بر این، دانشگاه می باید هم نقش عقل آزاد را بر عهده بگیرد و هم نقش قلب را. توضیح اینکه چون عقل آزاد، بیان آزادی را بیاندیشد و چون قلب، بیان آزادی را در جامعه جریان دهد و همه جا را محل برخورداری انسان از استقلال قوه رهبری و نیز آزادی خود کند. چنانکه ایران سرای استقلال و آزادی بگردد. و

4 - یکبار دیگر، می باید خاطر نشان کنم که محل عمل علمی و سیاسی تعیین کننده است: همانطور که دانشجو می باید بداند چرا دانش می جوید و چه هدفی را دارد و این دو پرسش، پاسخ درخور نمی یابند هرگاه نداند در کدام محیط اجتماعی می خواهد زندگی کند، تا وقتی هم که محل عمل سیاسی معلوم نگردد، استبدادیان حاکمند و جنبش در دست انداز است. در محدوده «نظام ولایت فقیه»، نه استقلال و نه آزادی و نه بازیافت حقوق انسان می توانند هدف و روش شوند. این هدفها با ولایت جمهور مردم سازگارند. پس هدف عمومی می باید «نه به ولایت فقیه و آری به ولایت جمهور مردم » و محل عمل بیرون از رژیم و درون ایران باشند. بر دانشگاه است که از ابهام بدر آید و جامعه را نیز از ابهام بدرآورد.

5 - هم اکنون جامعه را می ترسانند که اگر ساختار بشکند، خطر آن وجود دارد که ایران افغانستان و عراق بگردد. بدین مقایسه صوری، بر واقعیتهای بس مهمی پرده غفلت کشیده می شود:

● در دو کشور عراق و افغانستان، اقلیت بر اکثریت بزرگ، به استبداد، حکومت می کرد. در عراق، سنیان در اقلیت بودند و هستند. اقلیت عرب سنی 20 درصد جمعیت را تشکیل می دهد و استبدادیان بنام این اقلیت بر اکثریت بزرگ حکومت می کردند. در افغانستان، پشتون ها 45 درصد جمعیت را تشکیل می دهند و سلطه با این اقلیت بود. تازه استبداد حاکم، در میان پشتون ها یک اقلیت ناچیز بشمار می رفت. همانطور که در عراق، حزب بعث، یک اقلیت کوچک بشمار بود. اگر ترس از عراق و افغانستان شدن ایران، جدی باشد و نه توجیه گر تقابل بر سر قدرت در محدوده رژیم، وجود ولایت مطلقه فقیه و قوای مسلح حاکم بر دولت و اقتصاد و دین و... و بر مردم است که ایران را در خطر عراق یا افغانستان شدن قرار داده است.

● در افغانستان و عراق، دو رژیم بر سر کار آمدند که فرآورده کودتاهائی بودند که از راه معامله پنهانی با قدرت خارجی، روی دادند. در ایران، رژیمی که اینک رژیم مافیاهای نظامی – مالی شده است، حاصل محور کردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی ایران (اکتبر سورپرایز، محاصره اقتصادی، جنگ، ایران گیت، قراردادن ایران در حلقه آتش، بحران اتمی) و باج دادن به قدرتهای خارجی دیگراست. پس اگر ترس از عراق و افغانستان شدن ایران بمیان است، می باید دولت حقوق مداری را جانشین کرد که استقلال را هدف و روش بسازد.

● جمعیت دو کشور افغانستان و عراق بر روی هم، با جمعیت ایران برابر نمی شود. افغانستان درآمد نفت ندارد و سخت فقیر است و عراق درآمد نفت دارد. هر دو جامعه در فقر هستند. افغانستان بسیار بیشتر. از عوامل پدید آوردنده وضعیت کنونی در افغانستان و عراق، همین فقر همراه با خشونت است. در افغانستان فقر با جنگ همراه است و در عراق دوران صدام، فقر با جنگ و خشونت تحمل ناپذیر رژیم او همراه بود. امروز نیز، جنگ داخلی و حضور قوای خارجی در خاک این دو کشور با فقر و بی منزلتی انسان همراه است. بهوش باشیم! فقر هیچگاه تنها نیست همواره با خشونت همراه است.

حال اگر ترس از افغانستان و عراق شدن ایران جدی است، می باید با مافیاهای نظامی – مالی مبارزه کرد که ایران را تیول خود کرده اند. آقای دستغیب نسبت به دست نشانده نظامیان شدن روحانیان هشدار می دهد و بسیاری خاطر نشان می کنند که به جای آنکه دولت دینی شود، دین دولتی شده است. در حقیقت،

● در افغانستان، جنگ با کودتای کمونیستی آغاز شد. با ایجاد طالبان با پول عربستان و هدایت سیاسی انگلستان و تصدی اداره اطلاعات ارتش پاکستان ( بنا بر قول بی نظیر بوتو )، جنگ با جانشین شدن دولت کمونیستی با دولت طالبان ادامه یافت. در عراق، دولت بعثی، بعث دولتی شد و عراق را گرفتار جنگ خارجی و خشونت روز افزون داخلی کرد. پس از تجاوز امریکا به عراق، باز، این دین و قومیت هستند که دست آویز ادامه جنگ، این بار، با صفت داخلی، شده اند. در هر دو کشور، قدرتهای خارجی حضور دارند و از این دست آویزها در جنگ داخلی، استفاده می کنند.

آیا ساختن دولت دینی ممکن بود اما ساخته نشده است؟ آیا ممکن است پای خشونت بمیان آید و دین و مرام وسیله نشوند؟ نه، ممکن نبود و ممکن نیست. دولت دینی تحقق یافتنی نیست. زیرا

- نه دین و نه مرام می توانند قدرت را بکار ببرند. بکار بردن قدرت، نفی دین و مرام است. از این رو، هر زمان دین و قدرت همراه شوند، دین است که وسیله قدرت می شود. اگرپیامبر فرمود «در دین اکراه نیست» از این رو بود که می دانست

الف – وقتی دین به زور به کسی تحمیل شود، او بنده زور شده است و نه مؤمن به دین و

ب – رهنمودهای دین می باید خشونت زدائی باشند زیرا توجیه خشونت توسط دین، قدرت را ارزش و حاکم و دین را وسیله آن می کند.

- برای این که دولت حقوق مدار بگردد و بماند، دین می باید فطرت خویش را که بیان آزادی است، بازیابد. اگر بیان آزادی شد، جایش در درون انسان و کارش آگاه نگاه داشتن انسان از استقلال و آزادی و حقوق خود و راست راه رشد را در پیش روی او قراردادن است. مردم سالاری گرفتار فساد می شود و دولت حقوق مدار، دولت زورمدار می شود، وقتی دین بیان قدرت و وسیله قدرت می شود.

- آن زمان که انسانها جامعه هائی را بجویند که، در آنها، زنان و مردان بر یکدیگر ولایت بجویند و این ولایت فراخواندن به معروف (حقوق) و نهی کردن از منکر (ناحق ها) بگردد، از ما بسیار دور است. در آن زمان، چون جامعه از روابط قوا رها می شود، دولت بی محل می گردد. بنا بر این، الگوئی که بکار تنظیم پندار و گفتار و کردار نسلهای امروز و فردا می آیند، الگوی جامعه آزادی است که ولایت انسانها بر یکدیگر، خالی از زور شده باشد. نزدیک به این الگو اینست که از راه خشونت زدائی و میزان کردن عدالت اجتماعی، جمهور مردم در مسئولیت اداره جامعه خود شرکت کنند و دولت، قدرت جباری حاکم بر آنها نماند. این الگو بکار بردنی نیست هرگاه دین در بند قدرت بماند.

بدین قرار، اگر ترس از عراق و افغانستان شدن ایران واقعی باشد، می باید ایران را از عاملی رهاند که آن دو کشور را گرفتار جنگ کرده است:

رها کردن دین از بند قدرت و برای انسان شدنش و در اختیار انسان قرارگرفتنش در مستقل و آزاد و حقوقمند زیستن و دفاع از هر صاحب حقی در هرجای جهان.

● گروه های سیاسی در دو کشور افغانستان و عراق به قدرتهای خارجی روی آورده اند. قوای خارجی را به خاک کشور خود کشانده اند. پس هرگاه ترس از عراق و افغانستان شدن ایران واقعی باشد، می باید استقلال، ارزش اول شود و روش و هدف بگردد. یعنی هم می باید با محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی توسط رژیم مبارزه کرد و هم می باید به قدرت خارجی در مبارزه برای استقلال و آزادی مراجعه نکرد و هم می باید به گروههای وابسته به قدرت خارجی، نقش نداد. به سخن دیگر، پیوستن به بدیلی که محل عملش بیرون رژیم و درون ایران هست، کاری است که باید کرد.

● بدین قرار، از واقعیت های از یاد رفته در مقایسه صوری ایران با عراق و افغانستان، یکی دیگر اینست که در ایران، از جنبش تنباکو بدین سو، هدف جنبش ها نخست استقلال و سپس استقلال و آزادی بوده است. از بد اقبالی، در دو کشور عراق و افغانستان، هیچگاه بدیل مستقل و آزاد، پدید نیامده است. حال اگر ترس از افغانستان و عراق شدن ایران جدی باشد، نیاز به نیروی جانشین مستقلی است که به ضرورت، محل مبارزه اش بیرون رژیم و درون ایران و هدفش استقرار ولایت جمهور مردم بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی باشد.

● در عراق و افغانستان، دو وجدان تاریخی و ملی ضعیف بوده اند و هنوز نیز هستند. نزاع های دینی و قومی از سوئی و روی آوردن به قدرت خارجی از سوی دیگر، این دو وجدان را بازهم ضعیف تر کرده است. در ایران، نخست ملاتاریا و اینک مافیاهای نظامی - مالی، وارونه رویه رژیم شاه را در پیش گرفته اند: آن رژیم برای خالی کردن ایرانیت از محتوا، از تقدم ایرانیت بر دین و مرام دم می زد و این رژیم برای خالی کردن دین از محتوا، از تقدم دین بر ایرانیت و استقلال و آزادی و حقوق انسان و رشد دم می زند. بدین قرار، هرگاه ترس از عراق و افغانستان شدن ایران جدی باشد، می باید در تقویت دو وجدان تاریخی و ملی کوشید. می باید جامعه جوان را از ویژگی های ایرانیت آگاه کرد و با این تقدم بازی و تقدم بازیهای دیگر، مبارزه کرد. مبارزه ای که در سطح جامعه ملی و برای مدتی بسیار طولانی می باید انجام بگیرد.

6 – مبارزه با ترسها که از مهمترین کارهای دانشگاه است، بدون ابهام زدائی ( ابهام زدائی از مقایسه صوری ایران با عراق و افغانستان، نمونه ای از ابهام زدائی هائی است که انجامشان بر عهده دانشگاه است ) به جائی نمی رسد و با وجود ترسها، جامعه به جنبش همگانی روی نمی آورد.

موضوع های ابهام زدائی ها، مسائل جامعه هستند. تقدم با مسائلی است که ایجاد می شوند برای این که ترس پدید آورند و آن را مزمن کنند:

● مسئله ولایت فقیه. این مسئله را بطور پیگیر مطالعه و حاصل را با مردم ایران در میان گذاشته ام. اینک مردم ایران، با تقلب بزرگ و جنایتهای بعد از آن توسط مأموران رژیم، روبرویند. بنا براین، این پرسش پاسخ می طلبد: چرا در تمامی سامانه های سیاسی که بر اساس ولایت مطلقه یک شخص و یا یک سازمان، بنا شده اند، هریک از مأموران دولت، «ولایت مطلقه رهبر» را بکار برده اند و اینک در ایران بکار می برند؟ چرا در آلمان نازی، در ایتالیای فاشیست، در روسیه در قید رژیم استالین، چنین بود و در ایران امروز نیز چنین است؟ پاسخ اینست که دولتی که بر اصل حاکمیت یک شخص سازمان می یابد، قدرتی که هر مأمور بکار می برد، همان اختیار مطلقی است که «رهبر» دارد. زیرا مأمور دولت قائم مقام رهبر می شود و همان قدرت را بکار می برد. و از آنجا که اصل بر «بسط ید رهبر بر جان و مال و ناموس مردم» است، پس رابطه رهبر با جامعه، رابطه صاحب اختیار مطلق با مطیع مطلق است (به قول آقای مصباح یزدی). پس هر عدم اطاعتی، مخالفت با موجودیت رژیم تلقی می شود و مأمور دولت می باید قائم مقام رهبر در بکار بردن قدرت مطلق بر ضد نافرمان بگردد.

در برابر، دولت حقوق مدار و مردم سالار، دولتی است که، در آن، هر مقام، متناسب با مسئولیت و وظیفه خود، از اختیار برخوردار است. در اعمال قدرت از هیچ مقامی نمایندگی نمی کند. بنا بر این، خارج از قلمرو وظیفه خود و بیشتر از اختیار خود، نمی تواند عمل کند. نسبت رژیم ولایت مطلقه فقیه به رژیم دموکراسی، نسبت تضاد است و کاری جز جانشین کردن دولت ولایت مطلقه با دولت حقوق مدار و دموکرات وجود ندارد که بتوان کرد.

● مسئله اقوام، یکی از مسائلی است که ترس تبدیل شدن ایران به افغانستان و عراق را پدید آورده است. پیش از آن، از عوامل بازسازی استبداد گشته است. مسئله را دو دسته بوجود آورده اند: توجیه کنندگان دولت مرکزی قدرتمدار و مدعیان قوم گرائی که بطور مداوم، پای قدرتهای خارجی را بمیان کشانده اند و به آنها در قلمرو حاکمیت ملی، نقش داده اند. در آغاز انقلاب، گروههای سیاسی کرد که از رژیم صدام پول و اسلحه گرفته بودند، «جنگ مسلحانه» به راه انداختند. هیأتی به سنندج رفت. به دو گروه کومله و دموکرات پیشنهاد شد: هرگاه جز خود مختاری نمی خواهید، کار را از سنندج شروع کنیم. طرحی برای انجام انتخابات در سنندج و اداره شهر توسط شورای منتخب مردم تهیه شد. این دو گروه نیز طرح را امضاء کردند. انتخابات انجام شد. از 11 عضو، از کومله دو و از حزب دموکرات یک عضو (یا بالعکس) بیشتر به شورای شهر راه نیافتند. دولت مرکزی مزاحمتی برای شورا ایجاد نکرد. اما کومله با تهدید اعضاء به استعفاء، آنها را مجبور به استعفاء کرد و خود مختاری مورد ادعای خود را از میان برد. به این هم اکتفا نکرد، پیش مرگ قشون صدام شد و «در سنندج جنگ افروزی کرد». روشی که برای مقابله بکار رفت، پاسخ دادن به نیاز مردم کرد و بی پایگاه اجتماعی کردن گروههای مسلح و مقابله با این گروه ها بود. سرعت عمل و قاطعیت سبب شد که قشون عراق نتواند از گرفتاری ارتش ایران در کردستان سود جوید. پس از آن، گروههای مسلح آماده شدند اسلحه را زمین بگذارند هرگاه به آنها تأمین داده شود، این بار، نوبت آقای خمینی شدکه تن به حل مسئله ندهد. زیرا باز سازی استبداد به ترس از تجزیه نیاز داشت. اگر امروز نیز آقای هاشمی رفسنجانی، مدعی می شود اگر ولایت فقیه نباشد ایران تجزیه می شود، دلیلی جز نیاز استبداد مافیاها به ترس از تجزیه ندارد.

اینک زمان آنست که مسئله راه حل بجوید: بر سه حق، حق اختلاف (در یکچند عناصر فرهنگی و مذهب و زبان ) و حق اشتراک ( برابری همه با هم در دموکراسی: یک تن یک رأی البته با لحاظ کردن عدالت اجتماعی به ترتیبی که حقی از اقلیتها ضایع نشود ) و حق صلح ملی از جمله بمعنای نبود رابطه مسلط – زیر سلطه و بنا گذاشتن بر عدم هژمونی قومی و دینی. بر این سه حق، راه حل وجود دارد و محلی نیز برای خشونت باقی نمی ماند.

● اقتصاد کشور، اقتصاد رانت خواری است: قدرتمدارها سهم شیر را می برند. از این رو، اقتصاد را مصرف محور نگاه می دارند. برای آنکه جامعه از فقر بدرآید، اقتصاد می باید تولید محور شود و رابطه بودجه با نفت و قرضه ها، می باید جای خود را به رابطه بودجه با تولید ملی بدهد . پس شفاف کردن مسئله اقتصاد و ارائه راه حل ها، کار دیگری است بر عهده دانشگاهها و اثر مستقیم دارد بر همگانی شدن جنبش و ادامه آن تا پیروزی.

● بحران اتمی نمی توانست بوجود آید و کشور را تحت تهدید به جنگ و تشدید مجازاتهای اقتصادی نگاه دارد اگر دانشگاهها مسئله انرژی را در حال و آینده، برای جامعه روشن می کردند. هنوز بر آنها است که این مسئله را برای مردم روشن کنند.

● مسئله کرامت و منزلت انسان، بخصوص زنان ایران و اثر آزادی زن در رشد کشور، بیش از هر زمان دیگری نیازمند تشریح و ارائه راه حل است.

بازشناسی تبعیض های دینی و قومی و جنسی و ... نیز، درکاستن زور از رابطه ها که انسانها برقرار می کنند، اثر قطعی دارد.

● جوان که می باید با حل کردن مسئله ها نظام اجتماعی را باز و تحول پذیر کند تا بتواند در جامعه صاحب نقش شود، اینک خود مسئله شده است. گریز استعدادها از کشور، بیکاری، انواع نابسامانی ها و آسیبهای اجتماعی و بکار گرفتن جوان در دستگاه اداری و سازمانهای سرکوب و... مسائلی هستند که دانشگاهها می باید بدانها بپردازند.

بسیار مسائل دیگر وجود دارند، دانشگاه، وقتی دانشگاه می شود که کلاس های درس محل طرح مسائل و پیشنهاد راه حل ها و نقد آنها بگردد. نه تنها در علوم اجتماعی (اقتصاد، سیاست، جامعه شناسی و...) که در علوم طبیعی ( فیزیک، شیمی، پزشکی ...) می باید ابتکار و ابداع و خلق را روش کرد. می باید روش توجیه را رها کرد و به قطع رابطه دانش ها که تدریس می شوند با مسائل ایران و جهان، پایان بخشید.

پرسش دوم: راه حل هاشمی رفسنجانی و پایان رسالت «جنبش سبز»:

آیا بنظر شما با اجرا وتحقق سناریوی رفسنجانی بهدف گذر از بحران، بقیمت حذف ویا قربانی کردن احمدی نژاد وباند نظامی وامنیتی اش (باستثنای رهبری وبیت اش) ازیکسو وانصراف موسوی از حق ریاست جمهوری ودست کشیدن اصلاح طلبان از خواسته های کنونی شان ازسوی دیگر، عمر ورسالت تاریخی "جنبش سبز "پایان می یابد؟

پاسخ به پرسش دوم: اگر دعوا بر سر لحاف قدرت باشد:

در پاسخ به این پرسش، یاد آور می شود که بنا بر خبرهای منتشره، یک گروه از «اصول گرایان» مشغول تهیه طرحی برای حل بحرانی هستند که رژیم در درون خود، با آن روبرو است. آقای هاشمی رفسنجانی در «مجلس خبرگان» از اشتغال این گروه به این کار، سخن گفته است. پس از آن، اسامی اعضای گروه معلوم گشته اند و گفته شده است این گروه، با اطلاع آقای خامنه ای دارد فعالیت می کند. اما:

1 – احتمال سازشی از این نوع بسیار ضعیف است. زیرا اولا با طبیعت رژیمی نمی خواند که از آغاز تا امروز، کارش تقسیم به دو و حذف یکی از دو بوده است و اینک، علائم مرگ را آشکارتر نشان می دهد. و ثانیا ، بمعنای از پا در آمدن رژیم زیر فشار جنبش مردم است. در این صورت، جنبش تا کامل کردن پیروزی ادامه می یابد و انقلاب ایران به هدف خود که استقرار ولایت جمهور مردم است، می رسد.

2 - هرگاه راه حل در تقسیم قدرت میان هاشمی رفسنجانی (به نمایندگی از ملاتاریا یا روحانیان قدرتمدار و مافیاهای غیر نظامی ) و خامنه ای (به نمایندگی مافیاهای نظامی – مالی)، ناچیز شود، بر مردم ایران معلوم می شود که دعوا بر سر «لحاف قدرت» بوده است. جنبش را مردم کرده اند و بخشی از فعالان سیاسی وجوانان هستند که قربانی شده اند و قدرت است که میان دو طرف تقسیم شده است.

احتمال این تقسیم قدرت، باتوجه به دینامیک قدرت نیز بسیار ضعیف است. با این وجود، این امر که در درون رژیم، برای رفع بحران تلاش می شود، خود می گوید که جنبش مردم رهبری درخور خود را نیافته است. دو طرف در درون رژیم هستند و یک طرف می خواهد از جنبش مردم در بدست آوردن سهمی از قدرت استفاده کند. بدیهی است که

3 – چنین معامله ای، طرفی را مغبون می کند که جنبش مردم را بکار سهم خواهی از قدرت برده است. مردم بدو پشت می کنند و با پشت کردن مردم، سهم از قدرت را هنوز ناگرفته، از دست خواهد داد.

برای آنکه جنبش مردم وسیله زد و بند در رژیم نشود، هم می باید محل آن روشن شود و هم هدف آن. محل طبیعی آن بیرون از رژیم و درون ایران است و هدف آن، جانشین کردن ولایت جمهور مردم بجای ولایت فقیه است.

4 - چنین معامله ای بر فرض انجام، مشکل بر مشکل رژیم می افزاید. توضیح این که ولایت مطلقه فقیه بر جای خود می ماند و تقابل دو طرف معامله، رژیم را فلج تر از آنچه هست می کند. مسائلی را که کشور بدانها مبتلا است، پیچیده تر و خطرهایی که رژیم کشور را با آنها روبرو کرده است، بزرگ تر می شوند. از این رو، راه حلی که می ماند، جنبش مردم برای استقرار ولایت جمهور مردم است.

5 – این امر که در درون رژیم گروه و بسا گروه هائی مشغول فعالیتند که «کشور را از وضعیت خطرناکی رها کنند که در آنست»، ما را از این واقعیت آگاه می کند که کودتاچیان (مافیاهای نظامی – مالی و «بیت » خامنه ای)، برغم سرکوب سبعانه، نتوانسته اند خود را حتی به بخش دیگر رژیم تحمیل کنند. اما اگر در تحمیل خود با بخش دیگر ناتوان شده اند، بخاطر جنبش مردم کشور است. بخش کودتاکننده بهیچ رو نمی خواهد قدرت را با بخش دیگر تقسیم کند. حتی در محدوده خود، بکار تصفیه حساب و تسویه است (این امر که طرفداران آقای احمدی نژاد مشغول زدن زیرآب آقای لاریجانی هستند و...). چرا که می داند قطعی شدن شکست کودتا، بمعنای پایان عمر سیاسیش هم در سطح رژیم و هم در سطح جامعه ملی است. پس تا بتواند تن به معامله نمی دهد. آقای خامنه ای نیز، بلحاظ آنکه سردستگی کودتاچیان را پذیرفته است، در موقعیتی نیست که در معامله ای شرکت کند که او را از حمایت مافیاهای نظامی – مالی محروم می کند و، در همان حال، عامل آغاز پایان ولایت مطلقه فقیه می شود. زیرا، می باید بپذیرد که اختیارات او محدود است و...

6 – دو امری که می باید هشیار بود تا وقوع نیابند، یکی جبهه معترض به انتخابات را گرفتار نزاع داخلی کردن و دیگری این جبهه را به نزاع با خط استقلال و آزادی برانگیختن هستند. هدف محاکمه های نمایشی – فرمایشی ایجاد این نزاع بود و هدف از اظهارات سران سپاه و سخنگویان دولت کودتا نیز ایجاد این دو نزاع است. سازش و آشتی میان دو طرف رژیم نیز، همین هدف را تعقیب می کند. سخنان اخیر آقای هاشمی رفسنجانی حاکی از اینست که قرار بر استفاده از او در ضربه سخت وارد کردن بر جبهه معترض است.

بدین قرار، چه سازش دو طرف رژیم ممکن باشد و انجام بگیرد و خواه ممکن نباشد و انجام نگیرد، راه حل، ادامه جنبش همگانی تا پیروزی است.

منبع : رادیو آزادگان


مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin