۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

نقش دانشگاهها؟ - اگر در رأس معامله انجام گیرد


حاکمیت مردم آری ! ولایت فقیه نه ! !

پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر

نقش دانشگاهها؟ - اگر در رأس معامله انجام گیرد؟

* پیشنهاد در باره نقش دانشگاهها:

به نام خدا

جناب آقای ابوالحسن بنی صدر

سلام

همانگونه که آگاهی کامل بر اثرگذاری دانشگاهها در جنبشها و مبارزات دارید، پیشنهادی دارم:

در وضعیت کنونی و وجود نفرت مردم از رژیم غاصب و فاسد ولایت فقیه و سپاه در ایران و تداوم امیدبخش و به حق فعالیتهای جنبش سبز مردم ایران، لزوم حرکت قوی تر و به ثمر نشستن حداقل، معدودی از خواسته های ملت و وارد آمدن ضربه بر پیکر پلید این نظام ظالم، در فصل پاییز – با توجه به آغاز سال تحصیلی جدید – واضح است.

اگر اکنون از این موقیعیت، استفاده کامل نشود و ضربۀ حسابی بر پیکر نظام ولایت فقیه – در طول پاییز – وارد نیاید، موجب طویل تر شدن عمر دولت کودتا می گردد. چه بسا تا چندین سال فشار رژیم بر مردم ایران و جهان ادامه یابد.

آیا از اساتید دانشگاههای ایران انتظار بیشتری نباید داشت؟ حتی اگر وظیفۀ اساتید را صرفاً کوشش در پژوهش و علم بدانیم ( و حتی از حوزۀ علوم انسانی نیز صرفنظر نماییم )، تحت شاکلۀ فعلی رژیم، پیگیری چنین مواردی نیز کاملاً بی حاصل است.

اکثر اساتید دانشگاهها – به خصوص در دانشگاههای ملی و دولتی ایران – از فهم و درک بالاتری از بسیاری از دیگر مردم برخوردارند. لازم است در شرایط فعلی، آنها آغازگر فصل جدید حرکت و مبارزه علیه حکومت کودتا بگردند. اکنون نوبت آنان است.

در نظر بگیرید: پس از چند روزی از آغاز عملی تدریس در دانشگاهها، غالب اساتید در اقداماتی چون ترک تدریس در کلاسها، استعفای فردی یا دسته جمعی، اعتراض و بیان خواسته های صحیح و ... ، دانشگاه را از فضای عادی خارج کنند. نتیجه چنین عمل اعتراضی اینست که همۀ مردم کشور در موقعیت امروز، تشویق و تحریک می شوند تا دست کودتاچیان را از قدرت نامشروع کوتاه کنند. مهم آنکه حرکات بزرگ و پر سر و صدای دانشجویی به دنبال حرکت اساتید وقوع می یابد و همزمان فرهیختگان و مهندسین صنایع و تحصیل کرده های سایر سازمانها و به دنبال آن اکثر مردم، وارد فضای جدید اعتصابی و مبارزاتی می شوند و تداوم آن جنبش سبز را بسیار سریع به جلو برده و رژیم غاصب را بی پناه می کند. فراموش نمی کنیم در چنین موقعیتی خیلی از ساکت ها یا حتی طرفداران ولیّ فقیه و دولت کودتا، خط خود را از رژیم جدا می کنند. مراجع و علمای ساکت، جرأت حرف زدن پیدا می کنند، حتی امثال هاشمی رفسنجانی و ... کمکی به جنبش سبز می شوند.

اما اگر شروع اعتراضات جدید و اعتصابات را از کارگران کارخانجات ورشکسته یا کارمندان سادۀ ادارات انتظار داشته باشیم، افراد هستۀ اولیۀ اعتراض، زندانی و سرکوب می شوند. گروه طرفداران ( معترضین ثانویه ) اخراج می شوند ( افراد بیکار برای جایگزینی هم در ایران زیاد هستند ) ] اما در مورد اساتید دانشگاه، جایگزین وجود ندارد. (ترس از بی پولی به خاطر اخراج شدن، خیلی ها را از اعتراض منصرف می کند ولی عموماً وضع مالی اساتید بهتر است. وضع پولی خیلی از اساتید خوب نیست ولی از بقیۀ مردم بهتر است ) نکته اینکه اگر فرد معترض درک بالاتر از حجم جنایت و بی کفایتی و خیانت رژیم داشته باشد، استقامت بیشتری خواهد کرد. ( که معمولاً خیلی از اساتید دانشگاهها فهیم ترند ) اما افراد معمولی شاید استقامت کافی تا فراگیرتر شدن جنبش نکنند. نکتۀ مهمتر اینکه با اعتصاب استاد دانشگاه و معلم، دانشجویان و ... به حرکت در می آیند، اما در موارد دیگر ( کارمندان سایر ادارات و صنایع و ... ) احتمال حرکت انبوه اعتراضی بعدی، مبهم است. یعنی حرکت بعد از اعتصاب اساتید معلوم است اما بعد از اعتصاب بزرگانِ دیگر سازمانها معلوم نیست.

تقاضا و پیشنهاد اینجانب:

جنابعالی در جهت فراخوانی اساتید اقدام کنید، مثلاً با قلمتان – که مخاطب دارد – چیزی بنویسید یا بگویید. از چهره های تأثیرگذار بخواهید چنین اقدامی نمایند. از رسانه ها و دیگر اهل قلم و چهره های موجه، در تحریک به حق مردم و اساتید بخواهید. از خواص و دانشجویان بخواهید تا اساتید را مجاب کنند. از بزرگان جنبش خواسته شود که اقدام مؤثری در نظر بگیرند. به مردم و حق جویان بگویید که دلهای کودتاچیان و حامیان ولایت فقیه، پراکنده است. آنها حامی خودشان هستند نه حامی ولایت فقیه. تعقل نمی کنند، پس به زودی – در برابر حرکت و خیزش مردم – جمعشان پراکنده و سپاهشان شکسته می شود.

و البته راهکارهای مناسب دیگری که دارید یا به نظرتان می رسد، در این راه استفاده نمایید!.

با تشکر بسیار

دوستدار و هموطن شما که ساکن ایران است.

*اما پیشنهادی که می توان به استادان و دانشجویان کرد:

نخست یادآور می شوم که در یک رشته بحثها در باره نیروی محرکه سیاسی، به نقش دانشگاهیان پرداخته ام. هرگاه خوانندگان به سایت های انقلاب اسلامی و رادیو آزادگان و بنی صدر مراجعه کنند (که مورد حمله قرار گرفته و تا دفع آن بسته است)، در بایگانی آنها، از نظر این جانب در باره نیروی محرکه سیاسی و نقش دانشگاهها آگاه خواهند شد. در سالی که گذشت و سالی که اینک به نیمه رسیده است، به جنبش همگانی پرداخته ام و نیروی محرکه سیاسی را برای آغاز و ادامه جنبش تا پیروزی ضرور دانسته ام. اینک مردم ایران در جنبش هستند و کار نیروی محرکه ادامه دادن به آن است:

1 - اما آیا استعفای دستجمعی و یا یک به یک استادان کاری است که سبب همگانی شدن هرچه بیشتر جنبش می شود؟ نخست بگوئیم که حتی اگر تعطیل کلاسهای دانشگاهها راه حل باشند، نیاز به استعفاء نیست. استادان با اعتصاب عمومی نیز می توانند این کار را بکنند. اما بنظر نمی رسد که استعفاء و اعتصاب، در این مرحله از جنبش، کارآئی داشته باشند. بسا کار رژیم را در تعطیل دانشگاه آسان می کنند. رژیم مسئولیت آن را هم بر دوش استادان می نهد. و هیچ نه معلوم که جنبش را فراگیر کند. در عوض،

با آنکه دانشگاههای ایران در شمار 1000 دانشگاه دنیا نیز نیستند، دانشگاه صنعتی شریف، در شمار دانشگاههای اول دنیا است. این اعتبار علمی در سطح جهان، آسیب پذیری این دانشگاه را کمتر کرده است. پس هرگاه، استادان سه کار را با هم بکنند، به دانشگاهها نقشی را داده اند که می باید داشته باشند:

● بالا بردن سطح علمی دانشگاه تا ممکن است. بدین کار، دانشگاه ها را از تجاوز رژیم مصون تر می کنند.

● بالا بردن سطح اطلاع دانشجویان از حال و آینده نزدیک و دور کشور و نقشی که جوان در باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی می باید داشته باشد.

● همراه کردن جریان آزاد دانش ها و فنون با جریان آزاد اندیشه ها، چنانکه دانشگاهها هم خود بیان آزادی را بجویند و راهنمای پندار و کردار خویش کنند و هم بیان آزادی را در جامعه تبلیغ کنند به ترتیبی که این بیان وجدان عمومی جامعه ایرانی بگردد و بدان، شرکت همگان در بنای جامعه آزاد و ارزیاب ممکن بگردد.

2 – استادان و دانشجویان می توانند در سطح دانشگاهها، روشهای خشونت زدائی را بکار برند و در نظر جمهور مردم، جامعه آزاد و ارزیاب را مجسم کنند. به یاد نسل امروز می آورد که در دوران شاه سابق، در یک دوره، دانشگاهها محیط های بحث آزاد شدند. صاحبان نظرهای گوناگون، نه از راه خشونت و نفی، که از راه بحث های آزاد، به نظرگاههای مشترک می رسیدند. این شد که دانشگاه الگوی جامعه فردای نزدیک شد و عامل جنبش در جامعه گشت. دوران دیگری به دنبال دوران اول آمد، مرام مندها میان خود دیوار سانسور را کشیدند و بالا بردند. بحثهای آزاد تعطیل شدند. دانشگاه شور و نشاط زندگی در آزادی را از دست داد. این شد که، در انقلاب، دانشگاهها نقش اول خود را از دست دادند. با سقوط رژیم شاه، کوشیده شد دانشگاه ها خشونت زدائی را رویه کنند و با برقرار کردن بحثهای آزاد، هم الگوی زندگی در آزادی برای جامعه خود بگردند و هم بازسازی استبداد را نا میسر کنند. نسل آن روز می داند و بر او است که نسل امروز را آگاه کند از نقش سخت زیان بخش قدرت باورانی که دانشگاه ها را به ستادهای جنگی بدل کرده بودند و ایجاد مرزهای مرامی، تعطیل دانشگاهها را بر ملاتاریا و دستیارانش آسان کردند.

دانشگاهیان و دانشجویان، بهوش باشید و فرصت از دست مدهید!: خشونت زدائی را روش کنید و جامعه دانشگاهی را به جامعه باز و دانشگاهها را به عرصه بحث های آزاد و جریان آزاد اندیشه ها بدل کنید!. این جامعه آزاد و پر نشاط است که می تواند ادامه جنبش را تا پیروزی تضمین کند.

3 - دانشگاهیان و دانشجویان، دوره مقابله با استبداد در تنهائی را تجربه کرده اند. سرکوب شده اند بی آنکه جامعه ملی بداد آنها برسد. بسا بسیاری از دانشگاهیان و دانشجویان نیز به خود گفته اند: از مبارزه کردن چه سود وقتی جامعه ای که ما بخاطرش مبارزه می کنیم، حاضر نیست برای بازیافتن حقوق خویش، به حرکت آید؟ نخست باید دانست که جامعه هائی که مردم سالاری جسته اند، این دوره را بخود دیده اند. روشنفکران غرب به خود بالیده اند که فرقشان با روشنفکران شرق در اینست که، در یک دوره طولانی، به تنهائی، زیر سرکوب استبدادیان بودند. با وجود این، پای استقامت را سست نکردند تا این که جامعه هایشان به حقوق خود معرفت جستند و به جنبش برخاستند. اما روشنفکران شرق، مردم را وسیله رسیدن به قدرت کردند و رژیم های استبدادی مدعی تجدد را جانشین رژیمهای استبدادی که کهنه توصیف می کردند و یا حاکمیت استعمارگران کردند. نتیجه اینست که جامعه های خود را در فقر و عقب ماندگی نگاه داشته اند.

حال اگر قرار شود دانشگاه ها جامعه را به جنبش برای استقلال و آزادی، یعنی جامعه باز و تحول پذیر و دولت مردم سالار برانگیزند، یعنی هم خود به تنهائی با استبداد حاکم روبرو نشوند و هم مردم را وسیله قدرتمداری نکنند، نه قدرت که آزادی را می باید هدف بشناسند و بگردانند. پس می باید، نه در تنهائی، که از راه مردم و همراه با مردم، فعال شوند. بعد از سه انقلاب، زمان هدف و روش کردن استقلال و آزادی و به نتیجه رساندن هدف آن سه انقلاب رسیده است. بنا بر این، دانشگاه می باید هم نقش عقل آزاد را بر عهده بگیرد و هم نقش قلب را. توضیح اینکه چون عقل آزاد، بیان آزادی را بیاندیشد و چون قلب، بیان آزادی را در جامعه جریان دهد و همه جا را محل برخورداری انسان از استقلال قوه رهبری و نیز آزادی خود کند. چنانکه ایران سرای استقلال و آزادی بگردد. و

4 - یکبار دیگر، می باید خاطر نشان کنم که محل عمل علمی و سیاسی تعیین کننده است: همانطور که دانشجو می باید بداند چرا دانش می جوید و چه هدفی را دارد و این دو پرسش، پاسخ درخور نمی یابند هرگاه نداند در کدام محیط اجتماعی می خواهد زندگی کند، تا وقتی هم که محل عمل سیاسی معلوم نگردد، استبدادیان حاکمند و جنبش در دست انداز است. در محدوده «نظام ولایت فقیه»، نه استقلال و نه آزادی و نه بازیافت حقوق انسان می توانند هدف و روش شوند. این هدفها با ولایت جمهور مردم سازگارند. پس هدف عمومی می باید «نه به ولایت فقیه و آری به ولایت جمهور مردم » و محل عمل بیرون از رژیم و درون ایران باشند. بر دانشگاه است که از ابهام بدر آید و جامعه را نیز از ابهام بدرآورد.

5 - هم اکنون جامعه را می ترسانند که اگر ساختار بشکند، خطر آن وجود دارد که ایران افغانستان و عراق بگردد. بدین مقایسه صوری، بر واقعیتهای بس مهمی پرده غفلت کشیده می شود:

● در دو کشور عراق و افغانستان، اقلیت بر اکثریت بزرگ، به استبداد، حکومت می کرد. در عراق، سنیان در اقلیت بودند و هستند. اقلیت عرب سنی 20 درصد جمعیت را تشکیل می دهد و استبدادیان بنام این اقلیت بر اکثریت بزرگ حکومت می کردند. در افغانستان، پشتون ها 45 درصد جمعیت را تشکیل می دهند و سلطه با این اقلیت بود. تازه استبداد حاکم، در میان پشتون ها یک اقلیت ناچیز بشمار می رفت. همانطور که در عراق، حزب بعث، یک اقلیت کوچک بشمار بود. اگر ترس از عراق و افغانستان شدن ایران، جدی باشد و نه توجیه گر تقابل بر سر قدرت در محدوده رژیم، وجود ولایت مطلقه فقیه و قوای مسلح حاکم بر دولت و اقتصاد و دین و... و بر مردم است که ایران را در خطر عراق یا افغانستان شدن قرار داده است.

● در افغانستان و عراق، دو رژیم بر سر کار آمدند که فرآورده کودتاهائی بودند که از راه معامله پنهانی با قدرت خارجی، روی دادند. در ایران، رژیمی که اینک رژیم مافیاهای نظامی – مالی شده است، حاصل محور کردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی ایران (اکتبر سورپرایز، محاصره اقتصادی، جنگ، ایران گیت، قراردادن ایران در حلقه آتش، بحران اتمی) و باج دادن به قدرتهای خارجی دیگراست. پس اگر ترس از عراق و افغانستان شدن ایران بمیان است، می باید دولت حقوق مداری را جانشین کرد که استقلال را هدف و روش بسازد.

● جمعیت دو کشور افغانستان و عراق بر روی هم، با جمعیت ایران برابر نمی شود. افغانستان درآمد نفت ندارد و سخت فقیر است و عراق درآمد نفت دارد. هر دو جامعه در فقر هستند. افغانستان بسیار بیشتر. از عوامل پدید آوردنده وضعیت کنونی در افغانستان و عراق، همین فقر همراه با خشونت است. در افغانستان فقر با جنگ همراه است و در عراق دوران صدام، فقر با جنگ و خشونت تحمل ناپذیر رژیم او همراه بود. امروز نیز، جنگ داخلی و حضور قوای خارجی در خاک این دو کشور با فقر و بی منزلتی انسان همراه است. بهوش باشیم! فقر هیچگاه تنها نیست همواره با خشونت همراه است.

حال اگر ترس از افغانستان و عراق شدن ایران جدی است، می باید با مافیاهای نظامی – مالی مبارزه کرد که ایران را تیول خود کرده اند. آقای دستغیب نسبت به دست نشانده نظامیان شدن روحانیان هشدار می دهد و بسیاری خاطر نشان می کنند که به جای آنکه دولت دینی شود، دین دولتی شده است. در حقیقت،

● در افغانستان، جنگ با کودتای کمونیستی آغاز شد. با ایجاد طالبان با پول عربستان و هدایت سیاسی انگلستان و تصدی اداره اطلاعات ارتش پاکستان ( بنا بر قول بی نظیر بوتو )، جنگ با جانشین شدن دولت کمونیستی با دولت طالبان ادامه یافت. در عراق، دولت بعثی، بعث دولتی شد و عراق را گرفتار جنگ خارجی و خشونت روز افزون داخلی کرد. پس از تجاوز امریکا به عراق، باز، این دین و قومیت هستند که دست آویز ادامه جنگ، این بار، با صفت داخلی، شده اند. در هر دو کشور، قدرتهای خارجی حضور دارند و از این دست آویزها در جنگ داخلی، استفاده می کنند.

آیا ساختن دولت دینی ممکن بود اما ساخته نشده است؟ آیا ممکن است پای خشونت بمیان آید و دین و مرام وسیله نشوند؟ نه، ممکن نبود و ممکن نیست. دولت دینی تحقق یافتنی نیست. زیرا

- نه دین و نه مرام می توانند قدرت را بکار ببرند. بکار بردن قدرت، نفی دین و مرام است. از این رو، هر زمان دین و قدرت همراه شوند، دین است که وسیله قدرت می شود. اگرپیامبر فرمود «در دین اکراه نیست» از این رو بود که می دانست

الف – وقتی دین به زور به کسی تحمیل شود، او بنده زور شده است و نه مؤمن به دین و

ب – رهنمودهای دین می باید خشونت زدائی باشند زیرا توجیه خشونت توسط دین، قدرت را ارزش و حاکم و دین را وسیله آن می کند.

- برای این که دولت حقوق مدار بگردد و بماند، دین می باید فطرت خویش را که بیان آزادی است، بازیابد. اگر بیان آزادی شد، جایش در درون انسان و کارش آگاه نگاه داشتن انسان از استقلال و آزادی و حقوق خود و راست راه رشد را در پیش روی او قراردادن است. مردم سالاری گرفتار فساد می شود و دولت حقوق مدار، دولت زورمدار می شود، وقتی دین بیان قدرت و وسیله قدرت می شود.

- آن زمان که انسانها جامعه هائی را بجویند که، در آنها، زنان و مردان بر یکدیگر ولایت بجویند و این ولایت فراخواندن به معروف (حقوق) و نهی کردن از منکر (ناحق ها) بگردد، از ما بسیار دور است. در آن زمان، چون جامعه از روابط قوا رها می شود، دولت بی محل می گردد. بنا بر این، الگوئی که بکار تنظیم پندار و گفتار و کردار نسلهای امروز و فردا می آیند، الگوی جامعه آزادی است که ولایت انسانها بر یکدیگر، خالی از زور شده باشد. نزدیک به این الگو اینست که از راه خشونت زدائی و میزان کردن عدالت اجتماعی، جمهور مردم در مسئولیت اداره جامعه خود شرکت کنند و دولت، قدرت جباری حاکم بر آنها نماند. این الگو بکار بردنی نیست هرگاه دین در بند قدرت بماند.

بدین قرار، اگر ترس از عراق و افغانستان شدن ایران واقعی باشد، می باید ایران را از عاملی رهاند که آن دو کشور را گرفتار جنگ کرده است:

رها کردن دین از بند قدرت و برای انسان شدنش و در اختیار انسان قرارگرفتنش در مستقل و آزاد و حقوقمند زیستن و دفاع از هر صاحب حقی در هرجای جهان.

● گروه های سیاسی در دو کشور افغانستان و عراق به قدرتهای خارجی روی آورده اند. قوای خارجی را به خاک کشور خود کشانده اند. پس هرگاه ترس از عراق و افغانستان شدن ایران واقعی باشد، می باید استقلال، ارزش اول شود و روش و هدف بگردد. یعنی هم می باید با محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی توسط رژیم مبارزه کرد و هم می باید به قدرت خارجی در مبارزه برای استقلال و آزادی مراجعه نکرد و هم می باید به گروههای وابسته به قدرت خارجی، نقش نداد. به سخن دیگر، پیوستن به بدیلی که محل عملش بیرون رژیم و درون ایران هست، کاری است که باید کرد.

● بدین قرار، از واقعیت های از یاد رفته در مقایسه صوری ایران با عراق و افغانستان، یکی دیگر اینست که در ایران، از جنبش تنباکو بدین سو، هدف جنبش ها نخست استقلال و سپس استقلال و آزادی بوده است. از بد اقبالی، در دو کشور عراق و افغانستان، هیچگاه بدیل مستقل و آزاد، پدید نیامده است. حال اگر ترس از افغانستان و عراق شدن ایران جدی باشد، نیاز به نیروی جانشین مستقلی است که به ضرورت، محل مبارزه اش بیرون رژیم و درون ایران و هدفش استقرار ولایت جمهور مردم بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی باشد.

● در عراق و افغانستان، دو وجدان تاریخی و ملی ضعیف بوده اند و هنوز نیز هستند. نزاع های دینی و قومی از سوئی و روی آوردن به قدرت خارجی از سوی دیگر، این دو وجدان را بازهم ضعیف تر کرده است. در ایران، نخست ملاتاریا و اینک مافیاهای نظامی - مالی، وارونه رویه رژیم شاه را در پیش گرفته اند: آن رژیم برای خالی کردن ایرانیت از محتوا، از تقدم ایرانیت بر دین و مرام دم می زد و این رژیم برای خالی کردن دین از محتوا، از تقدم دین بر ایرانیت و استقلال و آزادی و حقوق انسان و رشد دم می زند. بدین قرار، هرگاه ترس از عراق و افغانستان شدن ایران جدی باشد، می باید در تقویت دو وجدان تاریخی و ملی کوشید. می باید جامعه جوان را از ویژگی های ایرانیت آگاه کرد و با این تقدم بازی و تقدم بازیهای دیگر، مبارزه کرد. مبارزه ای که در سطح جامعه ملی و برای مدتی بسیار طولانی می باید انجام بگیرد.

6 – مبارزه با ترسها که از مهمترین کارهای دانشگاه است، بدون ابهام زدائی ( ابهام زدائی از مقایسه صوری ایران با عراق و افغانستان، نمونه ای از ابهام زدائی هائی است که انجامشان بر عهده دانشگاه است ) به جائی نمی رسد و با وجود ترسها، جامعه به جنبش همگانی روی نمی آورد.

موضوع های ابهام زدائی ها، مسائل جامعه هستند. تقدم با مسائلی است که ایجاد می شوند برای این که ترس پدید آورند و آن را مزمن کنند:

● مسئله ولایت فقیه. این مسئله را بطور پیگیر مطالعه و حاصل را با مردم ایران در میان گذاشته ام. اینک مردم ایران، با تقلب بزرگ و جنایتهای بعد از آن توسط مأموران رژیم، روبرویند. بنا براین، این پرسش پاسخ می طلبد: چرا در تمامی سامانه های سیاسی که بر اساس ولایت مطلقه یک شخص و یا یک سازمان، بنا شده اند، هریک از مأموران دولت، «ولایت مطلقه رهبر» را بکار برده اند و اینک در ایران بکار می برند؟ چرا در آلمان نازی، در ایتالیای فاشیست، در روسیه در قید رژیم استالین، چنین بود و در ایران امروز نیز چنین است؟ پاسخ اینست که دولتی که بر اصل حاکمیت یک شخص سازمان می یابد، قدرتی که هر مأمور بکار می برد، همان اختیار مطلقی است که «رهبر» دارد. زیرا مأمور دولت قائم مقام رهبر می شود و همان قدرت را بکار می برد. و از آنجا که اصل بر «بسط ید رهبر بر جان و مال و ناموس مردم» است، پس رابطه رهبر با جامعه، رابطه صاحب اختیار مطلق با مطیع مطلق است (به قول آقای مصباح یزدی). پس هر عدم اطاعتی، مخالفت با موجودیت رژیم تلقی می شود و مأمور دولت می باید قائم مقام رهبر در بکار بردن قدرت مطلق بر ضد نافرمان بگردد.

در برابر، دولت حقوق مدار و مردم سالار، دولتی است که، در آن، هر مقام، متناسب با مسئولیت و وظیفه خود، از اختیار برخوردار است. در اعمال قدرت از هیچ مقامی نمایندگی نمی کند. بنا بر این، خارج از قلمرو وظیفه خود و بیشتر از اختیار خود، نمی تواند عمل کند. نسبت رژیم ولایت مطلقه فقیه به رژیم دموکراسی، نسبت تضاد است و کاری جز جانشین کردن دولت ولایت مطلقه با دولت حقوق مدار و دموکرات وجود ندارد که بتوان کرد.

● مسئله اقوام، یکی از مسائلی است که ترس تبدیل شدن ایران به افغانستان و عراق را پدید آورده است. پیش از آن، از عوامل بازسازی استبداد گشته است. مسئله را دو دسته بوجود آورده اند: توجیه کنندگان دولت مرکزی قدرتمدار و مدعیان قوم گرائی که بطور مداوم، پای قدرتهای خارجی را بمیان کشانده اند و به آنها در قلمرو حاکمیت ملی، نقش داده اند. در آغاز انقلاب، گروههای سیاسی کرد که از رژیم صدام پول و اسلحه گرفته بودند، «جنگ مسلحانه» به راه انداختند. هیأتی به سنندج رفت. به دو گروه کومله و دموکرات پیشنهاد شد: هرگاه جز خود مختاری نمی خواهید، کار را از سنندج شروع کنیم. طرحی برای انجام انتخابات در سنندج و اداره شهر توسط شورای منتخب مردم تهیه شد. این دو گروه نیز طرح را امضاء کردند. انتخابات انجام شد. از 11 عضو، از کومله دو و از حزب دموکرات یک عضو (یا بالعکس) بیشتر به شورای شهر راه نیافتند. دولت مرکزی مزاحمتی برای شورا ایجاد نکرد. اما کومله با تهدید اعضاء به استعفاء، آنها را مجبور به استعفاء کرد و خود مختاری مورد ادعای خود را از میان برد. به این هم اکتفا نکرد، پیش مرگ قشون صدام شد و «در سنندج جنگ افروزی کرد». روشی که برای مقابله بکار رفت، پاسخ دادن به نیاز مردم کرد و بی پایگاه اجتماعی کردن گروههای مسلح و مقابله با این گروه ها بود. سرعت عمل و قاطعیت سبب شد که قشون عراق نتواند از گرفتاری ارتش ایران در کردستان سود جوید. پس از آن، گروههای مسلح آماده شدند اسلحه را زمین بگذارند هرگاه به آنها تأمین داده شود، این بار، نوبت آقای خمینی شدکه تن به حل مسئله ندهد. زیرا باز سازی استبداد به ترس از تجزیه نیاز داشت. اگر امروز نیز آقای هاشمی رفسنجانی، مدعی می شود اگر ولایت فقیه نباشد ایران تجزیه می شود، دلیلی جز نیاز استبداد مافیاها به ترس از تجزیه ندارد.

اینک زمان آنست که مسئله راه حل بجوید: بر سه حق، حق اختلاف (در یکچند عناصر فرهنگی و مذهب و زبان ) و حق اشتراک ( برابری همه با هم در دموکراسی: یک تن یک رأی البته با لحاظ کردن عدالت اجتماعی به ترتیبی که حقی از اقلیتها ضایع نشود ) و حق صلح ملی از جمله بمعنای نبود رابطه مسلط – زیر سلطه و بنا گذاشتن بر عدم هژمونی قومی و دینی. بر این سه حق، راه حل وجود دارد و محلی نیز برای خشونت باقی نمی ماند.

● اقتصاد کشور، اقتصاد رانت خواری است: قدرتمدارها سهم شیر را می برند. از این رو، اقتصاد را مصرف محور نگاه می دارند. برای آنکه جامعه از فقر بدرآید، اقتصاد می باید تولید محور شود و رابطه بودجه با نفت و قرضه ها، می باید جای خود را به رابطه بودجه با تولید ملی بدهد . پس شفاف کردن مسئله اقتصاد و ارائه راه حل ها، کار دیگری است بر عهده دانشگاهها و اثر مستقیم دارد بر همگانی شدن جنبش و ادامه آن تا پیروزی.

● بحران اتمی نمی توانست بوجود آید و کشور را تحت تهدید به جنگ و تشدید مجازاتهای اقتصادی نگاه دارد اگر دانشگاهها مسئله انرژی را در حال و آینده، برای جامعه روشن می کردند. هنوز بر آنها است که این مسئله را برای مردم روشن کنند.

● مسئله کرامت و منزلت انسان، بخصوص زنان ایران و اثر آزادی زن در رشد کشور، بیش از هر زمان دیگری نیازمند تشریح و ارائه راه حل است.

بازشناسی تبعیض های دینی و قومی و جنسی و ... نیز، درکاستن زور از رابطه ها که انسانها برقرار می کنند، اثر قطعی دارد.

● جوان که می باید با حل کردن مسئله ها نظام اجتماعی را باز و تحول پذیر کند تا بتواند در جامعه صاحب نقش شود، اینک خود مسئله شده است. گریز استعدادها از کشور، بیکاری، انواع نابسامانی ها و آسیبهای اجتماعی و بکار گرفتن جوان در دستگاه اداری و سازمانهای سرکوب و... مسائلی هستند که دانشگاهها می باید بدانها بپردازند.

بسیار مسائل دیگر وجود دارند، دانشگاه، وقتی دانشگاه می شود که کلاس های درس محل طرح مسائل و پیشنهاد راه حل ها و نقد آنها بگردد. نه تنها در علوم اجتماعی (اقتصاد، سیاست، جامعه شناسی و...) که در علوم طبیعی ( فیزیک، شیمی، پزشکی ...) می باید ابتکار و ابداع و خلق را روش کرد. می باید روش توجیه را رها کرد و به قطع رابطه دانش ها که تدریس می شوند با مسائل ایران و جهان، پایان بخشید.

پرسش دوم: راه حل هاشمی رفسنجانی و پایان رسالت «جنبش سبز»:

آیا بنظر شما با اجرا وتحقق سناریوی رفسنجانی بهدف گذر از بحران، بقیمت حذف ویا قربانی کردن احمدی نژاد وباند نظامی وامنیتی اش (باستثنای رهبری وبیت اش) ازیکسو وانصراف موسوی از حق ریاست جمهوری ودست کشیدن اصلاح طلبان از خواسته های کنونی شان ازسوی دیگر، عمر ورسالت تاریخی "جنبش سبز "پایان می یابد؟

پاسخ به پرسش دوم: اگر دعوا بر سر لحاف قدرت باشد:

در پاسخ به این پرسش، یاد آور می شود که بنا بر خبرهای منتشره، یک گروه از «اصول گرایان» مشغول تهیه طرحی برای حل بحرانی هستند که رژیم در درون خود، با آن روبرو است. آقای هاشمی رفسنجانی در «مجلس خبرگان» از اشتغال این گروه به این کار، سخن گفته است. پس از آن، اسامی اعضای گروه معلوم گشته اند و گفته شده است این گروه، با اطلاع آقای خامنه ای دارد فعالیت می کند. اما:

1 – احتمال سازشی از این نوع بسیار ضعیف است. زیرا اولا با طبیعت رژیمی نمی خواند که از آغاز تا امروز، کارش تقسیم به دو و حذف یکی از دو بوده است و اینک، علائم مرگ را آشکارتر نشان می دهد. و ثانیا ، بمعنای از پا در آمدن رژیم زیر فشار جنبش مردم است. در این صورت، جنبش تا کامل کردن پیروزی ادامه می یابد و انقلاب ایران به هدف خود که استقرار ولایت جمهور مردم است، می رسد.

2 - هرگاه راه حل در تقسیم قدرت میان هاشمی رفسنجانی (به نمایندگی از ملاتاریا یا روحانیان قدرتمدار و مافیاهای غیر نظامی ) و خامنه ای (به نمایندگی مافیاهای نظامی – مالی)، ناچیز شود، بر مردم ایران معلوم می شود که دعوا بر سر «لحاف قدرت» بوده است. جنبش را مردم کرده اند و بخشی از فعالان سیاسی وجوانان هستند که قربانی شده اند و قدرت است که میان دو طرف تقسیم شده است.

احتمال این تقسیم قدرت، باتوجه به دینامیک قدرت نیز بسیار ضعیف است. با این وجود، این امر که در درون رژیم، برای رفع بحران تلاش می شود، خود می گوید که جنبش مردم رهبری درخور خود را نیافته است. دو طرف در درون رژیم هستند و یک طرف می خواهد از جنبش مردم در بدست آوردن سهمی از قدرت استفاده کند. بدیهی است که

3 – چنین معامله ای، طرفی را مغبون می کند که جنبش مردم را بکار سهم خواهی از قدرت برده است. مردم بدو پشت می کنند و با پشت کردن مردم، سهم از قدرت را هنوز ناگرفته، از دست خواهد داد.

برای آنکه جنبش مردم وسیله زد و بند در رژیم نشود، هم می باید محل آن روشن شود و هم هدف آن. محل طبیعی آن بیرون از رژیم و درون ایران است و هدف آن، جانشین کردن ولایت جمهور مردم بجای ولایت فقیه است.

4 - چنین معامله ای بر فرض انجام، مشکل بر مشکل رژیم می افزاید. توضیح این که ولایت مطلقه فقیه بر جای خود می ماند و تقابل دو طرف معامله، رژیم را فلج تر از آنچه هست می کند. مسائلی را که کشور بدانها مبتلا است، پیچیده تر و خطرهایی که رژیم کشور را با آنها روبرو کرده است، بزرگ تر می شوند. از این رو، راه حلی که می ماند، جنبش مردم برای استقرار ولایت جمهور مردم است.

5 – این امر که در درون رژیم گروه و بسا گروه هائی مشغول فعالیتند که «کشور را از وضعیت خطرناکی رها کنند که در آنست»، ما را از این واقعیت آگاه می کند که کودتاچیان (مافیاهای نظامی – مالی و «بیت » خامنه ای)، برغم سرکوب سبعانه، نتوانسته اند خود را حتی به بخش دیگر رژیم تحمیل کنند. اما اگر در تحمیل خود با بخش دیگر ناتوان شده اند، بخاطر جنبش مردم کشور است. بخش کودتاکننده بهیچ رو نمی خواهد قدرت را با بخش دیگر تقسیم کند. حتی در محدوده خود، بکار تصفیه حساب و تسویه است (این امر که طرفداران آقای احمدی نژاد مشغول زدن زیرآب آقای لاریجانی هستند و...). چرا که می داند قطعی شدن شکست کودتا، بمعنای پایان عمر سیاسیش هم در سطح رژیم و هم در سطح جامعه ملی است. پس تا بتواند تن به معامله نمی دهد. آقای خامنه ای نیز، بلحاظ آنکه سردستگی کودتاچیان را پذیرفته است، در موقعیتی نیست که در معامله ای شرکت کند که او را از حمایت مافیاهای نظامی – مالی محروم می کند و، در همان حال، عامل آغاز پایان ولایت مطلقه فقیه می شود. زیرا، می باید بپذیرد که اختیارات او محدود است و...

6 – دو امری که می باید هشیار بود تا وقوع نیابند، یکی جبهه معترض به انتخابات را گرفتار نزاع داخلی کردن و دیگری این جبهه را به نزاع با خط استقلال و آزادی برانگیختن هستند. هدف محاکمه های نمایشی – فرمایشی ایجاد این نزاع بود و هدف از اظهارات سران سپاه و سخنگویان دولت کودتا نیز ایجاد این دو نزاع است. سازش و آشتی میان دو طرف رژیم نیز، همین هدف را تعقیب می کند. سخنان اخیر آقای هاشمی رفسنجانی حاکی از اینست که قرار بر استفاده از او در ضربه سخت وارد کردن بر جبهه معترض است.

بدین قرار، چه سازش دو طرف رژیم ممکن باشد و انجام بگیرد و خواه ممکن نباشد و انجام نگیرد، راه حل، ادامه جنبش همگانی تا پیروزی است.

منبع : رادیو آزادگان


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin