۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

قــــــــهرمــــــانـــــــان ايــــــن ســـــو و آن ســــوي ديــــوار اويــــــــن

مادران عزادار از روز عاشورا هر چند شب يکبار و از 20 دي ماه که 14 نفر از دوستانمان را به جرم مادر بودن و پيگير بودن حق فرزندان خود به زندان اوين منتقل کردند تا کنون تقريبا هر شب چند ساعتي همراه با خانواده ديگر زندانيان و مردمي که براي حمايت از فرزندان شجاع اين مرزوبوم مي آيند جلوي زندان اوين حضور دارند .

در اين بين البته براي چندمين بار تعدادي از دوستانمان در اوين بسر مي برند . اين بار چند شب قبل از 22 بهمن به خانه هايشان ريختند و به بهانه پيشگيري از وقوع جرم دستگير و راهي اوين کردنشان و من ماندم که وزارت اطلاعات واقعا چقدر بفکر مادران است که نکند کاري دست خودشان بدهند ! اين مادران همچنان در بازداشت بسر مي برند .

در طي اين شبها شاهد اتفاقات قشنگ بسياري جلوي اوين بودم که بر آن شدم برخي از آنها را با ديگران قسمت کنم . مهمترين تغييري که به وضوح قابل تشخيص است اين است که اوايل خانواده ها بسيار نااميد و دلمرده به نظر مي رسيدند . به ياد دارم وقتي شب 22 دي ماه مادران را آزاد کردند و ما با شور و اشتياق ، با دست و سوت به استقبالشان رفتيم اکثراً نگران بودند که نکند شادي و دست زدنمان باعث شود تا فرزندان در بندشان مورد غضب زندانبانان قرار گيرند ، اما کم کم با ادامه پيدا کردن اين رويه توسط مادران و استقبال خانواده هاي ديگر در شب هاي متوالي از آزادي تک تک زندانيان اين جو سنگين شکسته شد تا جايي که اکنون مردم از همه قهرمانانشان با صلوات ، دست زدن و سوت استقبال مي کنند



- شاهد آزادي جواني ديگر بوديم که براي چهارمين بار در جريان اعتراضات بعد از انتخابات دستگير و راهي اوين شده بود هنگام آزادي پدرش با لبخند و در عين حال با بي حوصلگي با دست به او اشاره کرد که اين بار خودش بيايد پايين و پسرش به محض پايين آمدن پرسيده بود : 22 بهمن چند شنبه است ؟! و پدر در جواب گفت : اينبار اول وثيقه ات را آماده ميکني و بعد مي روي .

- دختر جواني را ديدم که به محض آزادي بر خاک بيرون از زندان و آزاد وطنش بوسه زد .

- دختران و پسراني که به محض بيرون آمدن از زندان دنبال خانواده دوستان خود بودند تا از حال فرزندانشان باخبرشان سازند و يا پيغامهاي دوستانشان را به خانواده ها برسانند .

- زنان و مرداني که پس از آزادي با حوصله تمام به سوالات تک تک خانواده ها جواب مي دادند و تلاش مي کردند به آنها روحيه دهند و بگويند فرزندانشان قوي و پر صلابت هستند ، شما قوي باشيد .

- زندانيان بسياري که هنگام آزادي با بالا بردن دستانشان به علامت V نويد پيروزي را مي دادند و با تشويق گسترده مردم روبرو مي شدند .

- در شب 23 بهمن خانواده اي 15 نفره حضور داشتند که 8 نفرشان از شهرهاي کوچک آمده بودند همراه با فرزنداني خردسال و مادربزرگي پير تا در راهپيمايي حضور يابند و براي تکميل کار زيبايشان براي همراهي با زندانيان و خانواده هايشان جلوي زندان حضور يافتند ، در بينشان کودکاني 4 و 10 ساله حضور داشتند و مادربزرگي هفتاد و چند ساله که آمده بود در کنار نوه هاي خردسالش باشد تا فرزندانش فارغ از نگراني براي نوه هايش در راهپيمايي حضور يابند چون مي داند که اگر سانديس ، مرغ ، گوشت و پول به مزدوران مي رسد سهم مردم فحاشي ،گاز اشک آور ، باتوم ، زندان و شايد سرب داغ است . ترکيب سني اين خانواده بسيار جالب بود کودکاني 4 و 10 ساله ، پسردائي و دختردائي حدود 18 تا 20 ساله ، مادر و پدري حدوداً 35 ساله ، خاله ها و زن دائي هايي حدوداً 40 ساله ، دائي حدود 50 سال و مادربزرگي هفتاد و چند ساله . مادر کودک 4 ساله مي گفت پسرش با بي صبري منتظر مرد شدن خود مي باشد و هر از چند گاهي جلوي آينه مي رود و از مادرش مي پرسد اينها سيبيله ؟ من دارم مرد ميشم ! آن شب کنار مادرش آمد و با زبان بسيار شيرين کودکانه گفت : مامان اگه من پشت اون ديوار برم کلي مرد ميشم و وقتي مادر پرسيد چرا ؟ جواب داد : دائي ميگه ، و من از خود مي پرسم آيا با چنين پشتوانه اي از نسل هاي مختلف که اينگونه همدل و همراه هستند حق داريم حتي لحظه اي در پيروزيمان ترديد نکنيم ؟

- شب 28 بهمن حدود 50 نفر از فرزندان ايران در ميان شور و اشتياق فراوان خانواده ها و حاميانشان از زندان آزاد شدند . حداقل 6 نفر از دختران و پسران جوان با مدرک جرمشان که کيس کامپيوتري در بغلشان بود آزاد شدند . اکثر آنها بصورت جمع 4 و 6 نفره و تقريبا پشت سر هم بيرون آمدند و در اين زمان بود که صداي شادي و دست و سوت مردم بي وقفه و پشت هم شنيده ميشد .

- شب 30 بهمن ساعت 9 شب دم زندان بوديم وقتي رسيديم دوستان گفتند ظاهرا ديگر آزادي نداريم و به خانواده ها گفتند که بروند ما گفتيم يک ساعت ديگر هم منتظر مي مانيم . حوالي ساعت 9:30 بود که خانم و آقايي جوان را ديديم که با چند شاخه گل رز زيبا و تازه به جمع نزديک شدند . دختر جوان به جمع که رسيد ابتدا يک شاخه را به پدري پير داد و پس از آن يک شاخه ديگر را به من و همينطور شاخه هاي گل را بين جمعيت تقسيم کرد . در برگشتشان جلو رفتم و بار ديگر از اين کار بسيار زيبايشان تشکر کردم و پرسيدم کسي از شما آزاد شدند ؟ پسر جوان در جواب با اندوه و اشکي در چشم گفت : نه ، از سال 67 كه پدرم را بعد از چند سال زندان اعدام كردند ، ديگر كسي را در زندان نداريم ، آمديم تا بگوييم که شما تنها نيستيد ، ما هم با شما همدرديم و هيچ تفاوتي ندارد . فهميدم که از خانواده اعدام شدگان سال 67 هستند و بسيار متاثر شدم و در جواب گفتم : کاملا درسته ، ما هم براي حمايت مي آييم و آنها اصلا خود ما هستند و ما مي توانستيم جاي آنها باشيم چون آنان همان حرفي را زدند که ما زديم . ولي آن موقع هيچكس نبود كه صداي آنها را بشوند . بار ديگر از آنها تشکر کردم و گفتم کارشان بسيار زيبا و با ارزش بود .

شاخه گل را به دختر يکي از مادران عزادار که در بند است دادم تا پس از آزادي مادرش به او تقديم کند و حکايت امشب را باز گويد .

در جمع جلوي زندان ديگر همه آشنايند و صميمي . اينجا جايي است که خانواده ها تصميم گرفتند تا غمهاي خود را با هم قسمت کنند و به جاي گريستن در تنهايي مي آيند تا کنار هم بايستند و به يکديگر بگويند که تنها نيستند و حمايت خود از فرزندان ، پدران و مادران زنداني را با روحيه اي مصمم و اميدوار اعلام کنند .



روز آزادي ايران زمين نزديك است

پيروز باشيد
منبع : http://www.facebook.com/note.php?note_id=328589937591&id=100000693017295&ref=mf

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin