۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

عوامل بازسازی استبداد بعد از انقلاب 57 (1)


ریشه مشترک تمام جنبش های مردم از انقلاب مشروطیت تا به امروز همین درد مشترک است، یعنی عدم رسیدن به عدالت اجتماعی و خواستهای سیاسی ( آزادی بیان اندیشه، آزادی احزاب و تجمعات، آزادی قلم و نشریات، قانون گرائی و حقوق مداری، آزادی رشد استعدادها و....... و داشتن قانون اساسی که بر فراز آن حاکمیت جمهور مردم نوشته شده باشد) می باشد. پس ایرانیان این عاشقان خاک کشور خود تا زمانیکه به خواسته های خویش نرسند و به آنان جامه عمل نپوشانند به جنبش خود برای رهائی از استبداد و برپائی حاکمیت خود برای تعیین سرنوشت خویش ادامه خواهند داد.   
واقعیت این است در باز سازی استبداد بعد از انقلاب ۵۷ هم مردم نقش داشته اند و هم تحصیل کرده ها.
نقش مردم: همانطوریکه گفته شد مردم ایران برای استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی بپا خاستند، اما استبداد ارمغانی بود که بعد از انقلاب نصیب مردم شد. چرا؟ اگر بین آن چه مردم می خواهند و آن چه در عمل اتفاق می افتد تفاوت وجود داشته باشد، در برابر این سئوال قرار می گیریم که این شکاف را چطور و چگونه باید توضیح داد. آیا خواسته های ما توهم بوده است؟ اگر آنها خصوصیت توهم داشته اند، باید پرسید که چنین توهمی اتفاقی و بعلت نادانی ما است، یا کارکرد مشخصی در حیات اجتماعی ما دارد. در این صورت باید علت اجتماعی آنرا جستجو کرد. نگارنده تلاش نموده است در سری مقالاتی به آن پاسخ گوید (۱). اگر خواسته های مردم خصوصیت توهم نداشته اند و واقعی بوده اند پس باید پرسید اشکال در کجا بوده است که خواسته های بحق ما جامه عمل نپوشیده اند. خواسته های مردم زمانی برآورده میشوند که نگرش مردم در مورد استقلال و آزادی و حاکمیت خود بر سرنوشت خویش نگرشی روشن و بدون ابهام باشد. اگر نگرش ما از آزادی و دمکراسی نگرشی نارسا باشد مسلماً دوباره اشتباه خواهیم کرد و فریب آنانی را خواهیم خورد که می خواهند بر ما مردم ایران حاکمیت کنند. مردم باید بدانند آزادی حق آنان است و وظیفه دارند این حق را به اجرا در آورند تا به دمکراسی برسند.
بعد از انقلاب ۵۷ شاید مردم نمی دانستند و یا فراموش کرده بودند که آزادی جزء حقوق ذاتی شان است و در انسان این استعداد نهفته شده است که خود وظیفه دارد از حقوق و آزادی خود صیانت کند. غفلت از این حق و توانائی باعث میشود تا دیگران برای او تصمیم بگیرند و بر سرنوشت او حاکم گردند. اگر مردم قدرت تصمیم گیری را از دست بدهند و کسی بجای آنان تصمیم گیرنده شود، در این حالت فرد تصمیم گیرنده مردم را وسیله رسیدن بقدرت خود می سازد و در این فرمول مردم میشوند برده قدرت کسی که بجای آنان تصمیم می گیرد. بدرستی رابطه زیر سلطه و سلطه گر از اینجا ناشی میشود. سلطه گر فرمان می راند و زیر سلطه باید از او اطاعت کند. در حیطه استبداد اطاعت یکی از عناصر بنیادین ساختار زندگی اجتماعی است و در همین جا است که اطاعت اجباری است و یکی از عوامل تعیین کننده رفتار انسان محسوب میشود. هرگاه تاریخ طولانی استبداد در ایران را مطالعه کنیم، مشاهده خواهیم کرد که چه جنایاتی در سرزمین مان بعنوان اطاعت از مافوق و یا فرامین مستبدین صورت گرفته است و چگونه بخشی از مردم بنام اطاعت از فرامین شاه نماد سلطنت و روحانیون نماد دین شریک جنایات آنان بوده اند و یا حتی با سکوت معنی داری بنام اطاعت از مستبدین به شنیع ترین اعمالی دست یازیده اند و شریک جرم آنان شده اند. این انسانها هیچگاه از خود سئوال نمی کنند که آیا از فرمان و یا اطاعتی که با وجدان در تناقض است باید سر پیچی کرد یا نکرد.
استبداد از ناآگاهی انسانها به حقوق خود سوء استفاده می کند و آنان را به موجودات پوچ و بی ارزشی تبدیل می نماید و قدم به قدم به حقوق انسانی و شهروندی انسانها تجاوز می کند تا سرانجام شأن انسان بودن را از آنها سلب نماید. ارزش زدائی سیستماتیک از انسان، معیار استبداد برای توجیه رفتار وحشیانه او با انسانها میشود و همیشه تحقیرها و سرکوب ها از این زاویه صورت می گیرد تا بدانجا می رسد که مستبد بخود می باوراند که انسانها اشیائی هستند در خدمت امیال او که در صورت سرپیچی از اوامرش باید مجازات و نابود شوند.
در زمان هیتلر یکی از ویژگی های بنیادین نظام دیکتاتوری او این بود که انسان باید بی ارزش تلقی شود تا او بتواند آنان را برای رسیدن به امیال خود قربانی نماید. هیتلریان طی تبلیغات گسترده علیه یهودیان بطور سیستماتیک مردم آلمان را برای پذیرش نابود کردن یهودیها آماده نمودند. یهودی ها قدم به قدم از مقوله شهروند و ملت کنار گذاشته شدند و سرانجام شأن انسان بودن از آنان سلب شد تا بتوانند آنان را نابود سازند. هیتلریان بی ارزشی انسان را از یهودیان آغاز کردند و با آلمانیها ختم کردند؛ بطوریکه وقتی هیتلر مشاهده کرد جنگ دوم جهانی را باخته است به امرای ارتش فرمان داد کل آلمان را با خاک یکسان سازند که خوشبختانه فرمان این دیکتاتور عملی نشد. خمینی هم همین عمل را با ایرانیان انجام داد و در هولوکاست سال ۶۷ قریب ۵۰۰۰ تن را اعدام نمود.
استبداد چیزی جز اطاعت از مردم نمی خواهد و ملتی از استبداد اطاعت می کند که خود را ناتوان و استقلال خود را ناچیز بشمارد و مطیع شخص دیگری شود و اختیار خود را به آن شخص واگذار کند و با خویشتن بیگانه شود و به ابزاری مبدل گردد تا امیال دیگران را برآورده نماید. چنین مردمی دیگر بر سرنوشت خویش کنترلی ندارند و تابع قدرتی می شوند که حتی شأن وشخصیت آنان را مورد تمسخر قرار می دهد. هیچ چیز غم انگیز تر از این نیست که انسانی بر سرنوشت خود کنترل نداشته باشد و در موقعیتی قرار گیرد که توانائی های خود را از دست دهد و خوار و زبون گردد. چنین مردمی قادر نخواهند بود مانع نابودی خویش شوند.
در نتیجه مردمی توانا هستند که استقلال داشته باشند تا تصمیم بگیرند و آزاد باشند تا تصمیم خود را به اجرا در بیآورند و خود رهبر خود باشند. بدون آزادی، انسان قادر نخواهد بود قوه رهبری خویش را بدست گیرد و حاکمیت خود را برای رسیدن به دمکراسی بنا سازد.
در انقلاب ۵۷ اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران با سپردن رهبری خویش به خمینی چنان از او اسطوره ساختند که او را در ماه یافتند. آنان چنان به خمینی و رهبری او باور داشتند که فکر می کردند خمینی می تواند از حقوق و آزادیهای آنان صیانت کند و حاکمیت آنان را مستقر سازد. خمینی از اعتماد مردم سوء استفاده کرد و به محض ورودش به ایران اولین کودتا را بر علیه مردم در بهشت زهرا انجام داد که گفت « من خودم می زنم تو دهن این دولت، من خودم دولت تعیین می کنم و من خودم....). بعد از این سخنرانی اندک اندک شرایط را برای پیاده کردن تفکر مستبدانه خود و جامه عمل پوشاندن بدان آماده کرد و پی در پی کودتا بعد از کودتا بر علیه مردم و رقبای خود انجام داد.
اکنون مردم ایران بعد از گذشت ٣۱ سال از انقلاب مجدداً برای رسیدن به خواست های سیاسی خود به جنبش برخاسته اند و اگر اینبار هم جوانان وطن ما اختیار خود را بدست رهبران بدهند و حق تصمیم و رهبری خود را نادیده بگیرند، صد در صد بهمان بلائی مبتلا میشوند که پدرانشان مبتلا شدند. علی الخصوص آنانی که زمانی حامی ولایت فقیه و اسلام ناب محمدی بوده اند و برای تثبیت استبداد دینی در حد بضاعت شان از هیچ کوششی دریغ نورزیده اند و امروز هر کدامشان با طرحی جدید از قبیل مطالبات حداقلی در چارچوب نظام و یا اصلاح نظام و برگشتن به دوران طلائی امام و تقسیم ایرانیان به دیندار و بی دین و دمکراسی دینی و سکولاریزم سیاسی و فلسفی و.... دارای همان ذهنیت سیاسی اند که قبلاً بوده اند و امروز برای وجه المصالحه کردن جنبش آزادیخواهانه مردم از بده بستان کردن با قدرت سخن می رانند.
اگر نمی خواهیم استبداد به زندگی مان برگردد هیچ چیزی را نباید مجدداً تجربه کنیم وقتی که یک بار آنرا تجربه کرده ایم و نتیجه اش با زندگیمان ناسازگار بوده است. حتی اگر از مجرای دین و سنت و اعتقاد بما رسیده باشد. بنا بر این مبنا، شرط بنیادین برای رسیدن به آزادی شک مداوم و پی در پی به افرادی است که امتحان خود را قبلاً پس داده اند.
نقش تحصیل کرده ها: تحصیل کرده های ایران، عمدتاً متعلق به طبقه متوسط بودند که پس از انقلاب سفید شاه و بویژه افزایش قیمت نفت، رشد کردند. و از آنجائیکه در به سرانجام رساندن انقلاب ۲۲ بهمن شرکت داشتند بعد از انقلاب ۵۷ سهم سیاسی خود را از قدرت طلب می کردند. بعد از انقلاب دو جریان ایجاد شد که خواسته های مردم را نادیده گرفتند؛ یک جریان خمینی و دستیارانش بودند که شروع کردند به دسته بندی مردم بعنوان مکتبی و غیرمکتبی ( خودی و غیرخودی) و جریان دیگر تحصیل کرده های انقلابی شرکت کننده چپ مارکسیستی و چپ مذهبی که در حاکمیت حضور نداشتند، هر کدام به شکلی و با هدف‌های متفاوت و شیوه‌های خاص خود در پی قدرت بودند. این نیروها هدف‌ و خواسته های متفاوتی را دنبال می‌کردند. بخش مهمی از آنان اصولاً مخالف جدی استقرار جمهوری پارلمانی در کشور بودند. اما خمینی و سر سپردگان اش، با بهره‌گیری از ارگانهای حکومتی و ایجاد ارگانهای جدید سرکوب، تمامی نیروهای مخالف اما پراکنده و نا متحد خود را به نوبت از سر راه خود برداشتند. در چگونگی استقرار جمهوری ولایت فقیه، خطاها وضعف‌های این بخش از نیروهای انقلابی در همان یکی دو سال اول پیروزی انقلاب، نقش برجسته‌ای دارد که این مطلب خود می تواند موضوع مقالات و رساله های متعددی شود.
هردو جریان فوق در پی قدرت بودند تا حاکمیت خود را بر مردم تحمیل کنند. هر دو بصورت دسته های قدرت طلب به رقابت برخاستند که در این رقابت خمینی برنده نهایی شد. اگر در این رقابت هم افرادی مثل آقایان سنجابی، طالقانی، بازرگان ، بنی صدر، سامی، داریوش فروهر و دیگرانی پیدا شدند که تلاش داشتند بر حاکمیت ملت تکیه کنند و از آزادیهای بدست آمده‍ی انقلاب دفاع نمایند متاسفانه اندک بودند؛ یا به ناگهان مثل آقای سنجابی مرتد محسوب شدند و از گردونه بیرون انداخته شدند و یا مثل دکتر سامی سر به نیست شدند.
بعد از انقلاب هر گروه و دسته ای برای رسیدن به قدرت راه حل خود را داشتند و کوشش رهبران این دو جریان بر آن بود تا درستی راه حل خود را بهر نحوی به ثبوت برسانند. وقتی افراد راه حل مسائل را قدرت بدانند و تسخیر قدرت سیاسی را محور کار خود قرار دهند بالنتیجه آن دسته و افرادی پیروز میشوند که در جامعه قوی تر هستند. برای قوی شدن هر گروه باید تلاش کند ارگان های موجود در جامعه را در انحصار خود در آورد و یا ارگانهای جدیدی را جایگزین ارگانهای قدیمی سازد تا سلطه خود را بر جامعه تحمیل نماید. بر خلاف ادعاهای برخی از یاران قدیم خمینی که خود بعد از انقلاب ۵۷ در خدمت استبداد فراگیر او قرار گرفتند و عامل سرکوب و خشونت بر علیه مردم شدند. این انقلاب نیست که خشونت می آورد این قدرت طلبانند که برای تسخیر قدرت خشونت را در جامعه رواج می دهند. انقلاب بر اساس شرایط اجتماعی صورت می گیرد ولی خشونت وسیله ایست که توسط زورمداران بکار گرفته میشود. اگر در تاریخ برخی از انقلابات به خشونت کشیده شده اند، بدین خاطر است که رهبران اکثر این انقلابات، ایدئولوگ ها وسیاسیونی بوده اند که تسخیر قدرت سیاسی را محور کار خود قرار داده اند.
از آنجائیکه سر سپردگان و یاوران خمینی قصد داشتند ایدئولوژی و تعلقات دینی خود را پیاده نمایند و قدرت سیاسی را کاملاً تسخیر کنند در پیروی از کلام خمینی که همه باید خفه شوند بناچار می بایستی سپاه پاسداران و کمیته تشکیل می دادند تا در مردم رعب و وحشت ایجاد نمایند، شبانه به خانه های مردم یورش می آوردند و مخالفین را دستگیر می کردند، کتابها را به آتش می کشیدند، بر روی زنان اسید می پاشیدند تا روسری بر سر نهند، تجمعات دگر اندیشان را به خاک و خون می کشیدند، بر علیه معماران انقلاب کودتا می کردند، قلم ها را می شکستند و زبان ها را از حلقوم بیرون می آوردند، با بستن دانشگاه ها اساتید را اخراج می کردند و در پی آن مغزها و جوانان را از کشور فراری می دادند و مخالفین خود را به بدترین فرمی شکنجه می کردند و سپس اعدام می نمودند. در سال ۶۰ تا ۶۲ بیش از ۲۰۰۰ نفر را و در سال ۶۷ در طی چند روز قریب پنج هزار نفر را به جوخه های اعدام سپردند.
یاران و چماقداران خمینی که فکر کرده اند حافظه تاریخی ایرانیان کوتاه است بعد از اینهمه خیانت به ملت شریف ایران، امروز فریاد می زنند انقلاب بد است چون خشونت می آورد. آنان شهامت ندارند بگویند ما بد بودیم که بر علیه مردم ایران و مخالفین خود ارعاب و خشونت را بکار بردیم تا آسانتر استبدادمان را برهبری خمینی مستقر سازیم. تو گوئی مردم در انقلاب شرکت کرده بودند تا دیو چو بیرون رود دیو دیگری را بجای او بنشانند.
این عاملین باز سازی استبداد بودند که شعور و عقل مردم را ناچیز انگاشتند و برای بازسازی استبداد و دیکتاتوری بر علیه مردم خشونت بکار بردند زیرا نیز راه حل رسیدن به قدرت فقط بکارگیری زور است و زور خود خشونت است. بدین جهت خمینی و یارانش برای فراگیر کردن استبداد خود خشونت را سرلوحه کار خود قرار دادند تا مردم را مرعوب نمایند و رقبای خود را یکی پس از دیگری حذف و نابود کنند.
پس باید جستجو کرد و به شناخت بانیان و عوامل بازسازی استبداد پرداخت و فهمید که چگونه انقلابی که پیروزمندانه به پایان رسید نتوانست پیروزمندانه به خواسته های مردم جامه عمل بپوشاند. چگونه انقلابی که هدف اش تغییر بود، خود تغییر مسیر داد. مگر خمینی در پاریس قول آزادیها را در مقابل تمام دنیا و خبرنگاران به مردم ایران نداد. او وعده داد که برای استقرار آزادیها تلاش خواهد کرد تا مردم ایران در کشوری آزاد و آباد زندگی کنند. مگر خمینی در پاریس از حکومت بی قانون شاه ایراد نگرفت و نگفت که ما می خواهیم حکومت قانون بیآوریم. حکومت قانون، حکومتی است که در آن حقوق شهروندان معین شده و آن حقوق از طرف حکومت مورد حمایت قرار می گیرد و از طریق قانون محترم شمرده میشود. خمینی چنین نکرد، او به مردم دروغ گفت و حقوق مردم را نا دیده انگاشت و آنان را یکی پس از دیگری پایمال ساخت تا استبداد دینی خود را برقرار سازد.
در این راه برخی از تحصیکرده های مجذوب قدرت حول او جمع شدند و در بازسازی استبداد بعد از انقلاب ۵۷ به او یاری رساندند و بعنوان ستون پایه های قدرت استبداد در ایجاد استبداد مذهبی نقش بسزائی ایفا کردند. ملت ایران که برای دست یافتن به استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی بر علیه رژیم شاه به پا خاسته بود، بار دیگر استبداد بر او حاکم شد و گرفتار استبدادی بمراتب شنیع تر و جانی تر از استبداد پیشین گردید. بعد از انقلاب ۵۷ ایرانیان علاوه بر ستم سیاسی پیشین، گرفتار استبداد در تمامی جهات زندگی از جمله پوشاک، تفریحات، جنسیتی، فرهنگی و اجتماعی میشوند.
جنبش کنونی مردم ایران اگر بدنبال برقراری آزادی است و قصد دارد دمکراسی را در ایران نهادینه کند، بدون شناخت کامل از ستون پایه های قدرت نمی تواند به اهداف خود برسد. فقط با گفتن و نوشتن در مورد آزادی و حقوق مردم و بحث دمکراسی خواهی قادر نخواهیم بود دمکراسی را در کشورمان مستقر کنیم.
در انقلاب ۵۷ اگر نیروهای انقلابی و سیاسیون کشورمان ستون پایه های قدرت را می شناختند هیچگاه بعد از سرنگونی رژیم استبدادی شاهنشاهی، ایرانیان گرفتار رژیم استبداد مذهبی نمی شدند. استبداد مذهبی غالب شد چون عمده نیروهای سیاسی بدنبال تسخیر قدرت سیاسی بودند نه برقراری آزادی و حاکمیت مردم. وقتی گفتمان حاکم بر سیاسیون یک کشور قدرت باشد نه آزادی، پر واضح است چیزی جز استبداد در آن کشور پیروز نمی شود.
در گفتار آینده افراد ، نیروها و ارگانهائی که بانی این پیروزی شدند را ذکر خواهم کرد تا نشان دهم چرا عملاً علیرغم پیروزی انقلاب، پیروزی از آن مستبدین شد و نه مردم. به امید آنکه گذشته چراغ راه آیندمان شود.
سرافراز و پیروز باشید
Fa_rastgou@yahoo.com
   
۱ = رجوع شود به نشریه انقلاب اسلامی از شماره ۷٣۴ تا ۷٣٨ مقالاتی بنام " جنبش آزادیخواهانه مردم پیروز میشود اگر..."
و یا آرشیو سایت اخبار روز مقالاتی با همین نام از شماره ۴ تا ٨


۲۶/اسفند/۱٣٨٨

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin